جستجو در وب‌سایت:


پیوندها:



 چاپ یازدهم کتاب
 "تاریخ سینمای ایران
"
 با ویراست جدید
 و افزوده‌های تازه منتشر شد

 در کتابفروشی‌های
 تهران و شهرستان

 ناشر: نشر نظر

 



 صد و پنج سال اعلان
 و پوستر فيلم در ايران



صد سال اعلان و پوستر فیلم
در ایران

و
بازتاب هایش

 


 لینک تعدادی از مطالب



درباره‌ی محمد قائد
نیم‌پرتره‌ی مردی که
از «آیندگان» هم گذر کرد


بررسی طراحی گرافیک
و مضمون در عنوان‌بندی
فیلم‌های عباس کیارستمی :
پنجره‌ای رو به
جهان شعر



گفت‌وگو با اصغر فرهادی؛
درباره‌ی «فروشنده» و
فکرها و فیلم‌هایش :
... این دوزخ نهفته

گفت‌و‌گو با پرویز پرستویی؛
درباره‌ی بادیگارد و کارنامه‌اش

زندگی با چشمان بسته

گفت‌و‌گو با محمدعلی نجفی
درباره‌ی سریال سربداران
سی‌و‌یک سال بعد از
اولین پخش آن از تلویزیون

گفت‌وگو با مسعود مهرابی
درباره‌ی نقش‌های چندگانه‌ای که

در تاریخ ماهنامه‌ی «فیلم» ایفا کرد
و آن‌هایی که دیگر ایفا نکرد

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد
درباره‌ی قصه‌ها و...:

نمایش هیچ فیلمی خطر ندارد


 
گفت‌و‌گو با بهرام توکلی کارگردان
من دیگو مارادونا هست:

فضای نقدمان مانند فضای
فیلم‌سازی‌مان شوخی‌ست

گفت‌و‌گو با پیمان قاسم‌خانی،
فیلم‌نامه‌نویس سینمای کمدی:
الماس و کرباس

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
رو خط «گذشته»:

سينما برايم پلكان نيست

گزارش شصتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی جهانی سن سباستین:
شصت‌سال كه چيزی نيست...

متن كامل گفت‌و‌گو
با ماهنامه‌ی «مهرنامه»،

به مناسبت
سی‌سالگی ماهنامه فیلم
:
ريشه‌ها

گفت‌و‌گوی ابراهيم حقيقی
با آيدين آغداشلو
درباره‌ی كتاب «صد سال اعلان
و پوستر فيلم در ايران»

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
نويسنده
و كارگردان
جدایی نادر از سيمين
حقيقت تلخ، مصلحت شيرین
و رستگاری دريغ شده

قسمت اول | قسمت دوم  
قسمت سوم

بررسی كتاب
«پشت دیوار رؤیا»

بيداری رؤياها

كيومرث پوراحمد:
عبور از ديوار رؤياها،
همراه جادوگر قصه‌ها


تكنولوژی ديجيتال
و رفقای ساختار شكن‌اش
سينماي مستند ايران:
پيش‌درآمد


اسناد بی‌بديل
سينمای مستند ايران:
قسمت اول (۱۲۷۹ - ۱۳۲۰)


خانه سیاه است
سینمای مستند ایران:
قسمت دوم (۱۳۵۷ - ۱۳۲۰)


درباره‌ی آیدین آغداشلو:
پل‌ساز دوران ما


سایت ماهنامه فیلم، ملاحظات
و دغدغه‌های دنيای مجازی


گزارش پنجاه‌و‌ششمين دوره‌ي
جشنواره‌ي سن سباستين
(اسپانيا، ۲۰۰۸)
... به‌خاطر گدار عزيز

گفت‌و‌گو با آيدين آغداشلو
درباره‌ی مفهوم و مصداق‌های
سينمای ملی

جای خالی خاطره‌ی بلافاصله

گفت‌و‌گو با مانی حقيقی
به‌مناسبت نمايش كنعان

پرسه در كوچه‌های كنعان

گفت‌و‌گو با محمدعلی طالبی
از شهر موش‌ها تا دیوار

شور و حال گمشده

سين مجله‌ی فيلم،
سينمايی است، نه سياسی


گفت‌و‌گو با رضا میرکریمی
به‌مناسبت نمایش به‌همین سادگی

خيلی ساده، خيلی دشوار

گفت‌و‌گو با بهرام توکلی
به‌مناسبت
 نمایش
پا برهنه در بهشت

پا برهنه در برزخ
 

گمشدگان

گزارش چهل‌ودومین دوره‌ی
جشنواره‌ی کارلووی واری
(جمهوري چك، ۲۰۰۷)

پرسه در قصه‌ها

پرویز فنی‌زاده،
آقای حكمتی و رگبار

نمايشی از اراده‌ی سيزيف

گزارش چهل‌وهفتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی تسالونیكی
(یونان) - ۲۰۰۶

پشت ديوار رؤيا

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد 
درباره‌ی
خون بازی

مرثيه برای يك رؤيا

خون‌بازی: شهر گم‌شده

گفت‌وگو با رسول ملاقلی‌پور 
کارگردان
میم مثل مادر

ميم مثل ملاقلی‌پور

گفت‌وگو با ابراهیم حاتمی‌کیا 
درباره‌ی
به‌نام پدر
:

به‌نام آينده

برای ثبت در تاریخ سینمای ایران

یاد و دیدار

گفت‌و گو با جعفر پناهی
گزارش به تاريخ

گفت‌وگو با مرتضی ممیز
خوب شيرين

گزارش/ سفرنامه‌ی
پنجاه‌ و دومین دوره‌ی
جشنواره‌ی سن‌سباستین


گفت‌وگو با بهمن قبادی
 قسمت اول
/ قسمت دوم
 قسمت آخر

گفت‌وگو با عزیزالله حمیدنژاد
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌و گو با حسین علیزاده
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌وگو با گلاب آدینه
مهمان مامان را رايگان
بازی كردم


نقطه‌چین، مهران مدیری،
 طنز، تبلیغات و غیره


کدام سینمای کودکان و نوجوانان

جیم جارموش‌ وام‌دار شهید ثالث!

تاریخچه‌ی پیدایش
 کاریکاتور روزنامه‌ای


سینماهای تهران، چهل سال پیش

فیلم‌ شناسی کامل
 سهراب شهید ثالث


ارامنه و سینمای ایران

بی‌حضور صراحی و جام

گفت‌وگو با حمید نعمت‌الله:
مگر روزنه‌ی امیدی هست؟

«شاغلام» نجیب روزگار ما

اولین مجله سینمایی افغانستان

نگاهی به چند فیلم مطرح جهان

گزارش سی‌وهشتمین دوره‌ی
 جشنواره کارلووی واری


نگاهی به فیلم پنج عصر
ساخته‌ی سمیرا مخملباف

چیزهایی از «واقعیت» و «رویا»
برای بیست سالگی ماهنامه‌ی فیلم


بایگانی:
شهريور ۱۳۹۷

۲۵ بهمن ۱۳۸۳

گفت‌وگو با بهمن قبادی - قسمت آخر

قهوه‌خانه‌ی مستر بوش

دیدگاهی در فیلم هست که ممکن است در جاهایی آدم‌ها نسبت به آن موضع دیگری داشته باشند. آیا موضع فیلم در قبال آمریکایی‌ها به نوعی همان موضع کردهای عراقی‌ست؟

این فیلم فقط نگاه فیلمساز است. خیلی از کردهای عراقی، آمریکا را دوست دارند. به‌هرحال آمریکا جنایتکاری مثل صدام را نابود کرد، اما می‌توانست بدون جنگ باشد چون مهره‌ی خودش بود. من به حضور آمریکایی‌ها در عراق معترضم. سال‌هاست در عراق کشتار و جنگ و خونریزی است. ایران و تمام کشورهای خاورمیانه از این بابت معترض هستند. در این فیلم به شکل مؤدبانه‌ای اعتراضم را به حضور نظامی آمریکا مطرح می‌کنم. گمان نمی‌کنم آمریکایی‌ها هیچ‌وقت کار مثبتی برای کردها انجام بدهند. احساس می‌کنم یک جور بازی سیاسی خودشان است. من به‌شدت بدبینم، مثل خیلی دیگر از کردها، اما کردهایی که زیاد درگیر مسائل حاشیه‌ای نیستند به‌هرحال آمریکا را دوست دارند. اکثر بچه‌هایی که امروز در عراق متولد می‌شوند اسمشان کالین یا جرج است. در قهوه‌خانه‌های روستاهای دورافتاده‌ی عراق نوشته‌اند قهوه‌خانه‌ی مستر بوش! ببینید صدام چه بلایی بر سر آن‌ها آورده که برای خیلی از کردها، آمریکا فرشته‌ی نجات است. اما آن‌ها واقعاً فرشته‌ی نجات نیستند.
در این صورت می‌توانیم بگوییم که فیلم برآیند نگاه همة کردها ــ با هر مرام و مسلکی ــ به آمریکایی‌هاست، از عشق تا نفرت؟
نگاه کردها نیست. نگاه شخصی من است و تعدادی دیگر. فیلم شعار نمی‌دهد و در مورد زندگی امروز کردهاست. فیلم سیاسی نیست و اگر سیاسی می‌بینیم برای این است که عناصری مثل جنگ و سیاست جزو لاینفک فرهنگ کردها شده است. معنای اسم اکثر بچه‌های امروزی عراق مین، بیمار، بی‌خانمان، بدو، فرار کن و از این قبیل است. یعنی همه‌ی اسم‌ها جنگی است. شما شنیده‌اید که اسم کسی مین باشد؟ اصلاً عجیب‌وغریب است. در دهات دورافتاده اسم بچه را گذاشته‌اند «دیک چینی». یعنی دیک چینی می‌خواهد کردها را نجات دهد! ببینید چه‌قدر این‌ها از دست صدام زجر کشیده‌اند.
تا این‌جا، شخصیت‌های اصلی فیلم‌های بلندت آدم‌های معلول بوده‌اند. تا کی به زندگی آن‌ها خواهید پرداخت؟
من 38 فیلم کوتاه ساخته‌ام، سه فیلم بلند و فقط در دو فیلم آدم‌های معلول حضور داشتند: زمانی برای مستی اسب‌ها و همین فیلم. در جامعه‌ای که این همه معلول دارد، چرا فقط باید فیزیک بدن را ببینیم؟ آن بچه‌ی بی‌دست و آن کودک نابینا، زیباترین آدم‌هایی بودند که تاکنون دیده‌ام. چرا باید از به تصویر کشیدن این‌ها پرهیز کنیم و تصور کنیم که قصد دارم احساس ترحم دیگران را نسبت به آن‌ها برانگیزم؟ اگر قرار بود این کار را بکنم، دوتا بچه می‌گذاشتم در فیلم و از اول تا آخر تماشاگر را به گریه می‌انداختم. من دنبال آن سینما نیستم، دنبال سینما/ تماشاگر هستم، دنبال قصه‌ام. من هم بلدم فیلم آبکی بسازم و در چند جشنواره حضور پیدا کنم و فیلم را بفروشم و بروم دنبال زندگی‌ام. پس چرا باید این همه رنج ببرم و پولم را هم نتوانم دوباره به دست بیاورم؟
جایگاه خودتان را در سینمای ایران چه‌گونه ارزیابی می‌کنید؟
یک فیلمساز کُرد ایرانی هستم و می‌خواهم برای 35 میلیون کُرد تلاش کنم. ما فیلمساز کم داشتیم، به‌طور پراکنده کارهای بین‌المللی کردند ولی برای 35 میلیون کُرد، این خیلی کم است. باید سالی یک فیلم به زبان کُردی داشته باشیم. من مدیون سینمای ایرانم و از آن آموخته‌ام، اما در درجه‌ی اول یک فیلمساز کُرد هستم.
به نظر می‌رسد نگاه سینماگران موسوم به بدنه‌ای، به سینمای شما، نگاه مثبتی نیست.
اولین بار است که این موضوع را می‌شنوم.
آن‌ها معتقدند شما فیلم‌های جشنواره‌ای می‌سازید که ربطی به جامعه ندارند.
جالب است. شاید به این دلیل که آن‌ها فیلم‌های بسیار خوب مردمی می‌سازند. به‌هرحال من این را نشنیده بودم، اما عقیده دارم باید اجازه دهیم آن‌هایی که دوست دارند در سینمای بدنه کار کنند، کارشان را بکنند و بعد هم هر کسی دیدگاهی دارد، نظرهایش را بیان کند. ما خیلی وقت‌ها مناطقی مثل سیستان و بلوچستان و ایلام و آذربایجان غربی و یا مناطق محروم جنوب را فراموش می‌کنیم. به نظر من آدم‌هایی که این حرف‌ها را می‌زنند یا دشمن آن مناطق هستند یا اعتقاد دارند که نباید زندگی آدم‌های محروم را نشان دهیم. به‌هرحال یادمان نرود که 90% کُردهای دنیا، به‌ویژه در عراق و ترکیه و خود ایران، زیر خط فقر هستند و مصایبی را پشت سر نمی‌گذارند. من داعیه‌ی این را دارم که همان دوستانی که علاقه دارند در سینمای بدنه کار کنند، تا امروز نتوانسته‌اند مثل فیلم لاک‌پشت‌ها هم... از عناصر حرفه‌ای استفاده کنند.
آن‌ها معتقدند که صنعت سینمای ایران روی دوش آن‌هاست و گیشه است که میزان مردمی بودن فیلم را تعیین می‌کند.
بگذارید این حرف‌ها را برای خودشان بزنند ولی فکر می‌کنم یکی از تماشاگرپسندترین فیلم‌هایی که ساخته شده زمانی برای مستی اسب‌ها بود که پر از قصه و ماجراست. من تا حالا هیچ چیز منفی در مورد لاک‌پشت‌ها... نشنیده‌ام. بسیار ذوق‌زده هستم. وقتی عده‌ای از خانه‌ی سینما بیرون آمدند و آن‌قدر از فیلم تعریف کردند به اندازه‌ی بیست صدف طلایی جشنواره‌ی سن‌سباستین برایم ارزش داشت. بابت این خوشحالم، من جایزه‌ام را گرفته‌ام. ده برابر انرژی گرفته‌ام که فیلم بعدی‌ام را بسازم.
به‌هرحال شما را متهم می‌کنند که فیلم برای جشنواره‌ها می‌سازید.
من نشنیده‌ام.
ما زیاد می‌شنویم.
خُب. بد هم نیست آدم برای جشنواره فیلم بسازد. بگذار بگویند. اما من می‌خواهم برای مردم فیلم  بسازم.10%  به دغدغه‌های خودم فکر می‌کنم و 90% به دغدغه‌های تماشاگر. سینما صنعت است. اگر بخواهم صددرصد به درونیات شخصی‌ام بپردازم، می‌روم کنفرانس می‌گذارم، اما وقتی قرار است برای فیلمی سیصد میلیون هزینه‌کنی، باید به تماشاگر فکر کنی. من اول به مسأله‌ام فکر می‌کنم، اما مسأله‌ام را تعمیم می‌دهم؛ از قومی به ملی و از ملی به فراملی. می‌خواهم اگر فیلمی از ایران به خارج می‌رود، ساختار درست داشته باشد، کیفیت صدایش خوب باشد و... دنبال یک خط متفاوت هستم.
جشنواره‌ها گاهی فیلمی را پنج‌شش بار نمایش می‌دهند و بابت آن بلیت هم می‌فروشند. گاهی پول زیادی هم به دست می‌آورند. فکر نمی‌کنید چیزی که نصیب شما می‌شود کم است؟
این‌جور نیست که پنج‌شش بار فیلم را نشان بدهند. معمولاً اکثر جشنواره‌ها برای یک یا دو بار نمایش بین ششصد تا هفتصد یورو می‌دهند، اما خیلی از جشنواره‌ها هم مثل روتردام، تورنتو و سن‌سباستین که کلاس بالاتری دارند پولی نمی‌دهند. جشنواره‌های ج و د که فیلم‌های ایرانی زیاد به آن جاها می‌روند کمی پول می‌دهند، اما عده‌ای هم حواس‌شان نیست و فقط خوشحالند که فیلم‌شان به جشنواره رفته است. فیلم در نمایش جشنواره‌ای حتی نصف پول کپی‌ها را هم درنمی‌آورد.
جشنواره‌هایی مثل مونترال و تورنتو به دلیل آن‌که تعداد ایرانی‌ها در این شهرها زیاد است، فیلم‌ها را چند بار نشان می‌دهند با سالن‌های پر از تماشاگر. جشنواره‌ها از این راه هزینه‌ی دعوت کارگردان یا دیگر عوامل را به دست می‌آورند.
واقعیت این است که اکثر فیلمسازان ما فقط دل‌شان خوش است که فیلم‌هایشان در جشنواره‌های ج و د نمایش داده می‌شود و از این طریق می‌توانند سفری هم بروند و بعد هم در روزنامه‌های داخلی یک تیتر درشت بزنند که فیلمشان در جشنواره نمایش داده شده. اما من فکر می‌کنم این اتفاق زیاد مهمی برای سینمای ایران نیست. مقوله‌ی پخش جهانی را هیچ کس مثل دوسه نفری که من می‌شناسم، مثل محمد اطبایی و همسرش و یا اسفندیاری، کس دیگری به‌درستی نمی‌شناسد. به نظر من نباید اجازه داد فیلم بیش از دو بار در آن‌‌جا اکران شود، چون بیش از این ممکن است باعث شود پخش‌کننده‌ای  که در جشنواره حضور دارد دیگر حاضر نشود آن فیلم را پخش کند. من فیلم آوازهای سرزمین مادری‌ام را اگر توانستم به 23 کشور واگذار کنم، از طریق دفتر «مژفیلم»، به خاطر آن بود که از میان شصت‌هفتاد جشنواره، سی‌تا جشنواره را رد کردم، یعنی جشنواره‌هایی که اگر فیلم می‌رفت هیچ پخش‌کننده‌ای آن را نمی‌خرید.
فروش فیلم به این 23 کشور، به لحاظ مالی برایت سودی داشت؟
بیست‌سی میلیون تومان ضرر کردم. هزینه‌ی فیلم آوازها... دویست میلیون تومان بود اما رقم فروش فیلم به این کشورها پنج هزار، ده هزار و حداکثر پانزده هزار دلار بود، غیر از فرانسه که  فیلم را چهل‌هزار دلار خرید. ولی در عوض مثلاً مالزی سه‌هزار دلار بابت فیلم پول داد. این فیلم تا دوسه سال دیگر پول خودش را در نخواهد آورد. این یک توهم است که گفته می‌شود فیلمسازانی که فیلم‌هایشان به جشنواره‌های خارجی فرستاده می‌شود به لحاظ مالی وضعیت خوبی دارند. البته فیلمسازانی هستند  که از قبل فیلمشان را پیش‌فروش می‌کنند. آیا حق آن فیلمساز بین‌المللی نیست که از بابت فیلمش دویست میلیون سود کند، بتواند یک دفتر داشته باشد و چند نفر در استخدام داشته باشد که بتواند کارهای مربوط به فیلمش را انجام بدهد؟ آن هم در سینمایی که پخش بین‌المللی تعریف‌شده‌ای ندارد. این فیلم تا دوسه سال دیگر پول خودش را در نخواهد آورد، اما من ناامید نمی‌شوم. این بار برای فیلم آینده‌ام باید پانصدششصد میلیون تومان پیدا کنم، چون می‌خواهم فیلم بزرگ بسازم. حاضر نیستم عقب‌نشینی کنم.
مقوله‌ی پیدا کردن پخش‌کننده برای این‌گونه فیلم‌ها ــ در جهانِ زیر سیطره‌ی فیلم‌های تجارتی ــ باید یک دغدغه‌ی اساسی باشد. چه می‌کنید و چه خواهید کرد در این زمینه‌ی حیاتی؟
بله. مهم‌ترین عنصر در سینما مقوله‌ی پخش است. ما همه‌ی پول‌هایمان را می‌دهیم فیلم می‌سازیم و یادمان می‌رود که برای پخش هم هزینه کنیم. سینما یعنی پخش، یعنی دیده شدن. این را فراموش کرده‌ایم و فکر می‌کنیم فیلم‌مان اگر چهل تا جشنواره رفت و سوپراستار مطبوعات ایرانی شدیم، شده‌ایم فیلمساز جهانی. چهل تا جشنواره، چهل تا نمایش، می‌شود بیست‌هزار تماشاگر. این‌ راهش نیست. ما باید به طرف سینما/ صنعت برویم. وقتی می‌روی جشنواره‌ی کن و فیلم‌های ایرانی را روی پرده‌ی بزرگ سینما با آن کیفیت بد می‌بینی، شرم می‌کنی. چرا ما نباید در حد استانداردهای جهانی فیلم بسازیم؟ چرا ژانگ ییمو و چن کایگه به سوی سینمای هالیوود پرتاب می‌شوند؟ چون دنبال سینما/صنعت هستند و دارد پول در می‌آورند. تا کی باید فیلم‌هایمان را ببریم در خارج دالبی کنیم و کی باید این لابراتوارهای فرسوده را به‌روز کنیم؟ چرا نباید دوتا سینمای خوب برای فیلم‌هایی که صداگذاری دالبی دارند داشته باشیم؟
زیاد فیلم می‌بینید؟
در سفرهایم هفت‌هشت‌تایی فیلم می‌بینم تا بفهم که چه‌قدر از سینمای جهان عقب هستیم و درواقع جا مانده‌ایم. مثلاً چه‌قدر از کره‌ جنوبی عقب هستیم که سینمایش دارد تبدیل می‌شود به یکی از سینماهای مطرح جهان. به این‌ها فکر می‌کنم و اذیت می‌شوم.
آخرین فیلم خوبی که دیدی چه بود؟
یک فیلم کره‌ای بود به نام دو خواهر که در فرانسه دیدم. آخرین فیلم گوران پاسکالیه‌ویچ هم که در سن‌سباستین دیدم، فیلم خوبی بود.
آخرین کتابی که خواندی؟
کتابی از گلی ترقی بود. در یک ماه گذشته همه‌چیز را کنار گذاشته‌ام و با محمدرضا کاتب روزی دوازده ساعت روی قصه‌ی جدیدم کار می‌کنم، اما اگر سفری پیش بیاید معمولاً یکی‌دو کتاب با خودم می‌برم. زیاد درگیر ادبیات داستانی نیستم و ترجیح می‌دهم فیلم ببینم، مگر کتاب‌هایی که محمدرضا یا سپیده شاملو معرفی کنند.
قصه‌ی فیلم بعدی‌ات چیست؟
یک قصه‌ی شهری است. داستان قتل یک پیرزن است و آدمی که فشارهای زندگی او را روانی کرده است.
چه‌طور از آن فضای شناخته‌شده‌’ فیلم‌هایت به این فضا رفتی؟
نمی‌دانم. بالاخره پرتاب شدم به این فضا. بخش عمده‌ای از این قصه، خاطرات خاله‌ام است. دو سال روی قصه کار کرده‌ایم، من و خواهرم ناهید با دوستان و خویشان مصاحبه‌هایی انجام دادیم و الان هم با محمدرضا شروع به تکمیل آن کرده‌ایم.
حرف دیگری ندارید؟
می‌خواستم خواهش کنم بحث مربوط به معلول‌ها را حتماً مطرح کنید، چون خیلی‌ها می‌گویند چه‌قدر فیلم درباره‌ی معلول‌ها و آدم‌های بی‌دست‌وپا می‌سازی، و بعد هم فکر نمی‌کنند که خب دارم در عراق یک فیلم ضد جنگ می‌سازم؛ فیلمی در مورد مین و تأثیرهای جنگ. اگر قرار باشد این چیزها را نشان ندهم که دیگر فیلم تأثیرگذار نخواهد بود. اصلاً زیبایی فیلم لاک‌پشت‌ها... و قشنگی ایده‌ی پیشگو به خاطر بی‌دستی آن بچه است. تأثیری که آن نمای زیر آب با حضور بچه‌ی بی‌دست روی تماشاگر می‌گذارد، تأثیر غریبی است. من احساس ترحم به آدم‌ها نداشتم، ما بعد از فیلم آن بچه‌ی نابینا را معالجه کردیم و الان هم آن بچه‌’ بی‌دست را می‌خواهیم ببریم آلمان که برایش دست مصنوعی بگذارند. ما بارزانی را مجبور کردیم 182 خانه را برای دو روستایی که در آن‌ها کار کردیم بسازد. جاده‌ها را برایشان آسفالت کردند. حرکت خوبی بود. حداقل آن دو بچه‌ی معلول از گدایی درآمدند و دولت بارزانی تا آخر عمر به هرکدام از آن‌ها ماهیانه پانصد دینار می‌دهد. زندگی تک‌تک آن‌ها متحول شد.  وقتی می‌روی به سرزمینی که در آن روزی یک نفر می‌رود روی مین و بی‌دست‌وپا می‌شود، مگر می‌توانی دغدغه‌ی این موضوع را نداشته باشی؟ اگر قرار باشد فقط معلول‌ها و آدم‌های بی‌دست‌وپا را نشان بدهم چرا با صرف چنین هزینه‌ای به کشور دیگری بروم؟ همین‌جا می‌توانم چنین بچه‌هایی را در فیلم‌هایی که بی‌شباهت به فیلم‌های هندی نیست بگذارم. اما فیلم‌های من اصلاً شبیه سینمای هند نیست، «سینما آرت» است و متعلق به تماشاگرانی که شعور دارند و درباره‌ی فیلم فکر می‌کنند.

2 لینک این مطلب


صفحه اصلی  وبلاگ مسعود مهرابی نمایشگاه کتاب‌ها تماس

© Copyright 2004, Massoud Merabi. All rights reserved.
Powered by ASP-Rider PRO