سينماگران مدرن آلمان، کجا و به چه کسی بايد وام و بهره را پس دهند؟
در مراسم ختم نزدیکان و آشنایان، بسیار شنیدهایم که بعضی سخنرانان چه نسبتها و صفتهای ناداشتهای به «تازه درگذشته» میدهند و با این کار چنان او را به عرش اعلا میبرند که ما به عنوان نزدیکانش، از حیرت چشمانمان گرد میشود. مثلاً درباره کسی که همیشه با خانوادهاش سر ستیز و ناسازگاری داشته و یکیدوتا از فرزندانش حتی در مراسم ختمش شرکت نکردهاند، گفته میشود «پدری مهربان و همسری فداکار»؛ یا کسی که جانش را فدای خستورزی کرده، میشود «اهل انفاق و اکرام و بخشش»؛ به کسی که کارش فروش لوازم تحریر و کتاب درسی بوده (و در جای خودش شغل محترمیست) میگویند «آدمی فاضل و عالم و فرهنگی». و معمولاً هرچه تازه درگذشته متمولتر بوده باشد، صفتها، عالی و تفضیلی و طولانیتر میشود. کمابیش همگی به چنین روالی خو کردهایم و دستبالا با خود میگوییم این حرفها به جایی برنمیخورد و حداقلش دعوت بازماندگان به خیر و نیکی و معروف است. البته وقتی همین روال به عرصههای عمومیتر میرسد، تأثیر معکوس دارد و باعث بیاعتمادی میشود. کوچکترین نمونه بهظاهر بیاهمیتش را میشود در رسانههای رسمی کشور دید و شنید. آنجا که مثلاً در اخبار ورزشی گفته میشود «ایران در فلان مسابقه کشتی صاحب هفت نشان طلا و نقره و برنز شد» و وقتی با ذوق پیگیر خبر میشویم، درمییابیم خبر درست این بوده که ایران یک طلا، یک نقره و پنج برنز گرفته و تازه به مقام سوم هم رسیده است. چنین نگاهی از سوی رسانههای عمومی ــ بازهم ــ قابلدرک است، مثلاً دادن یکجور اعتماد به نفس ملی به جامعه. اما آنچه بسیار غمانگیز و ویرانگر است، شنیدن سخنانی است که گاهی در جمع خواص جامعه زده میشود. یعنی کسانی که کارشان تثبیت و تعمیق واقعیتها و جدا کردن سره از ناسره است.
چندی پیش بزرگداشت زندهیاد سهراب شهیدثالث در خانه هنرمندان ایران برگزار شد. در آخرین روز این بزرگداشت سه تن از دوستان و دوستدارانش بعد از نمایش فیلم
خاطرات یک عاشق بر صحنه رفتند و سخن راندند. یکی از آن سه که فیلمساز محترمیست، در پایان صحبتهایش که چندان ربطی هم به شهیدثالث نداشت، حرفهایی زد که اگر نگوییم از سر بیاطلاعی، که از فرط دوست داشتن سهراب بود. او در چند جمله شهیدثالث را بسیار بالا برد و از آنجا که نظرش هیچ اعتبار و جای اتکایی نداشت، از همان ارتفاع هولناک بر زمینش زد. او گفت: «شهیدثالث نهتنها به سینمای مدرن ایران که به سینمای مدرن آلمان جهت داد. جیم جارموش، ویم وندرس، هرتسوگ و فاسبیندر وامدار سهراب هستند.» لحن سخنران هنگام گفتن این حرفها بهگونهای بود که انگار این چهار تن (و نفر پنجمی که نامش را نبرد) دو زانو برابر شهیدثالث نشسته و تلمذ کردهاند. در اینکه سهراب شهیدثالث فیلمساز بزرگی بود و فیلمهای بلندش جزو آثار خوب و بعضاً ماندگار سینما هستند، تردیدی نیست، اما چنین سخنانی مخدوش کردن واقعیت و جعل تاریخیست.
جالب است بدانیم که از میان این چهار فیلمساز، جیم جارموش اصلاً آلمانی نیست و آثارش هیچ ربطی به سینمای مدرن آلمان ندارد. او در ۱۹۵۳ در آکرون ایالت اوهایوی آمریکا متولد شد، در ۱۹۷۱ به نیویورک رفت و در رشته ادبیات انگلیسی در دانشگاه کلمبیا تحصیل کرد. اولین فیلمش
تعطیلات دائمی را در ۱۹۸۰ ساخت که منتقدان آن را اثری نزدیک به «موج نوی نیویورک» دانستند. فیلمهای بعدی او مثل
عجیبتر از بهشت (۱۹۸۴)،
قطار اسرارآمیز (۱۹۸۹)،
شب روی زمین (۱۹۹۱)،
مرد مرده (۱۹۹۵) و... قرابتی با سینمای مدرن آلمان ندارد. تنها ردی که از تماس او با سینمای آلمان وجود دارد، دستیاری ویم وندرس هنگام ساختن
فیلم نیکلاس ری (Nick's Film، ۱۹۷۹) در آمریکاست که فیلمیست مستند.
نفر بعدی، ویم وندرس به عنوان یکی از کسانی که جان تازهای به سینمای آلمان داد، بعد از ساختن فیلمهای
تابستان در شهر (۱۹۷۰)،
اضطراب دروازهبان از ضربه پنالتی (۱۹۷۲)،
داغ ننگ (۱۹۷۳)،
آلیس در شهرها (۱۹۷۴)،
حرکت غلط (۱۹۷۵)، حوالی همان اوقاتی که شهیدثالث به آلمان رفت تا
در غربت (۱۹۷۵) را با عوامل ایرانی بسازد، آلمان را ترک کرد و به آمریکا رفت. در آنجا چند فیلم کلاسیک آمریکایی را از دید یک روشنفکر اروپایی ساخت. بهراستی فیلمهایی چون
پاریس، تگزاس (۱۹۸۴) و
زیر آسمان برلین (۱۹۸۷) با آن سانتیمانتالیزم شیرین و دلپذیرشان چه ربطی به دنیای تلخ و تیره ی آثار شهیدثالث دارد؟
دورتر از این دو ــ از نظر ساختار سینمایی و نگاه به جهان ــ ورنر هرتسوگ ایستاده است. کسی که معتقد بود «سینما از قلمرو سیرک و بازارها میآید و نه از جهان هنرها». فیلمهای
علایم حیات (۱۹۷۶)،
سرزمین سکوت و ظلمت (۱۹۷۰)،
آگوئیره، خشم پروردگار (۱۹۷۲)،
جذبه ی بزرگ اشتاینر پیکرتراش (۱۹۷۴)،
نوسفراتو، شبح شب (۱۹۷۸)،
فیتز کارالدو (۱۹۸۲)،
سرود سرباز کوچک (۱۹۸۴)،
ناقوسهایی از اعماق (۱۹۹۲) و... را کنار آثار شهیدثالث بگذاریم تا ببینیم چه دره ی عمیقی بینشان فاصله است. شبیهترین فیلم هرتسوگ به آثار شهیدثالث،
معمای گاسپار هاوزر (۱۹۷۴) است که اصلاً در ادبیات کلاسیک آلمان ریشه دارد و متن کاملش اولینبار با نام گاسپار هاوزر یا خستگی دل در ۱۹۰۸منتشر شد. هرچند پیش از هرتسوگ، هنرمندان دیگری نیز به آن پرداختهاند؛ از جمله پیتر هانکه در ۱۹۶۸.
نزدیکترین این فیلمسازان به شهیدثالث، رینر ورنر فاسبیندر است (درستش این است که بگوییم درونمایه ی آثار شهیدثالث تا حدودی نزدیک به آثار فاسبیندر است) که وقتی در ۱۹۸۲ در ۳۷ سالگی درگذشت ۴۳ فیلم بلند ساخته بود. او به عنوان یکی از آغازگران سینمای نوین آلمان، سینما را کمی پیش از شهیدثالث آغاز کرده بود و هنگامی که شهیدثالث به آلمان مهاجرت کرد، فاسبیندر بیش از نیمی از فیلمهای مهمش را ساخته و تأثیر زیادی بر فیلمسازان آلمانی همنسلش گذاشته بود. فیلمهایی که از
کاتسل ماخر (۱۹۶۸) تا(
Querelle (۱۹۸۲، قصهی مکرر عصیان و جنون بودند. جالب است که وقتی در سال ۱۹۸۰ نظر فاسبیندر را درباره سینماگران نسل جدید آلمان پرسیدند، گفت آثار فیلمسازانی مثل ورنر شروتر، کلاوس لمکه، دانیل اشمیت، والتر بوخمایر، هارک بوهم، فولکر شلندورف، ورنر هرتسوگ و خصوصاً الکساندر کلوگه را بیشتر میپسندد. میبینید، هیچ نامی از شهیدثالث نیست؛ نه تلمذی و نه ادای دینی.
جدا از چنان سخنانی، نکتهی اصلی این است که سینمای نوین آلمان ــ مثل هر پدیدهی فرهنگی دیگر ــ برآمده از بستر فرهنگی جامعهی ژرمنهاست؛ جامعهای با سلسلهی بیپایانی از نویسندگان، شاعران، فیلمسازان، آهنگسازان و... تا فیلسوفان طراز اول جهان؛ از هگل تا فردریش ویلهلم مورنا، از بتهوون تا رینر ماریا ریلکه.
از دلایل نوشتن این توضیح نه چندان تحلیلی، یادداشتهایی بود که برخی از جوانان حاضر در سخنرانی برمیداشتند و همچنین آمدن متن آن روی سایتها و وبلاگهای سینمایی و فرهنگی. اگر روزی روزگاری، نویسنده و محققی خواست مقاله و کتابی درباره شهیدثالث بنویسد، لابد به کار خواهد آمد آن یادداشتها و متنها و، خشت اول چون نهد معمار کج / تا ثریا میرود دیوار کج.
نمونهاش، فهرست فیلمشناسی شهیدثالث در راهروی جنب سالن سخنرانی بود که در آن فیلمی به نام «ساعت آبی» قرار داشت، درحالیکه شهیدثالث اصلاً چنین فیلمی نساخته است. این نام پنج سال پیش، از سر یک اشتباه کوچک، به فیلمشناسی او راه یافته است، و در واقع همان فیلم
هانس نوجوانی از آلمان است. در نظر بگیرید علاقهمندی را که دربهدر دنبال پیدا کردن و دیدن آن است.
راستی، سینماگران مدرن آلمان، کجا و به چه کسی باید این وام و بهرهاش را پس دهند؟