دوسه ماه از برقراری منظم این سایت/ وبلاگ میگذرد. از سه هفته پیش که سایت معظم و پرطرفدار ایران کارتون (با 20 هزار بازدیدکننده در روز) نشانیام را ـ به قول امروزیها ـ لینک داده است، نامههایی از علاقهمندان به طرح و کاریکاتور دریافت کردهام، با پرسشهایی اغلب یکسان ـ پرسشهایی که پیش از این نیز به صورت شفاهی با آن مواجه بودم. چند تن از کاریکاتوریستهای نسل جدید ایرانی پرسیدهاند: «چرا دیگر مثل سابق پرکار نیستی؟» و «وضعیت کاروبار کاریکاتوریستها در سالهای گذشته ـ بهویژه قبل از انقلاب ـ چهطور بود؟ باهم خوب بودید یا برای هم میزدید؟! و…» از این قبیل. دوستان کاریکاتوریست غیرایرانی، همانهایی که تا یک دهه پیش بعضی آثار اُریژینالمان را بده بستان میکردیم (و چه حظی داشت رسیدن دستخط و اثری از تن اورال و میروسلاو بارتاک و بقیه)، گفتهاند: «چرا یک باره غیبت زد؟ تو که شرکت در هیچ نمایشگاه جهانیای را از دست نمیدادی و…» از این قبیل.
به بعضی از پرسشکنندگان، پاسخهایی به فراخور دادهام. فرصت خوبیست که به این بهانه اینجا ـ جایی قابلدسترس همگان ـ شمهای از دو پاسخ را که عمومیتر است بیاورم و خلاص.
اصلیترین پاسخم این است که دیگر حرفه ی اصلی من کشیدن طرح و کاریکاتور نیست؛ گذشت روزگاری که هفتهشتدهتا طرح و کاریکاتور در روز میکشیدم. سالهاست که به مجله فیلم مشغولم و بسیار گرفتار. حالا هم روزی حداقل 12 ساعت کار میکنم؛ بهطور معمول 8 صبح تا 8 شب. با آنکه مجله فیلم نشریهایست ماهانه، اما کارهای اجراییاش وقت بسیاری از من و همکارانم میگیرد. وسواس و دقتی که برای هر سطر و صفحهاش به خرج میدهیم در کمتر نشریه ایرانی ـ و بعضاً غیرایرانی ـ دیده میشود. انبوه کار در این نشریه صرفاً به سفارش مطلب و چاپ آن محدود نیست (چیزی که در ذهن اغلب خوانندگانمان هست). نوشتن، ترجمه، خواندن، ویراستاری، جروبحث، کلنجار، افزودن و کاستن، صفحهآرایی، عکس، اسکن، پیجمیکر، لیتوگرافی، چاپ، صحافی، توزیع و… تهیه کاغذ و فیلم و زینک و آگهی و کارمند و بیمه و مالیات و ارشاد و حساب و کتاب و … فصلنامه ی فیلم اینترنشنال و کتاب سال و سالنامه و فهرست مطالب و… هم هست.
به این ترتیب، فرصتی برایم باقی نمیماند تا به شکل حرفهای ـ که بسیار به آن معتقدم ـ به طرح و کاریکاتور بپردازم. اندک زمان فراغت را هم ترجیح میدهم به لذتبخشترین "مائده" بپردازم، خواندن رمان و هرازگاه دیدن فیلمی که تلنگری بزند به حالم.
پاسخ فرعی پرسشها، به زمانه برمیگردد. توضیح میدهم.
«طنز ترسیمی» یا همان کاریکاتور که عامهفهم است، فعلا در مطبوعاتمان در حضیض است. به خاطر آنکه کج فهمیده شده و بد فهمیده میشود. اگر بپذیریم ذات طنز، چه به صورت نثر و نظم و چه به صورتهای دیگر از جمله کاریکاتور، رادیکال است و، بپذیریم هدفش تهذیب است و زدودن جهل، با آن برخوردی چنین ناشایسته نمیشد. بسیاری از روزنامههایمان را ورق بزنید، اثری از کاریکاتور در آن نمیبینید. درحالیکه حضور یک یا چند کاریکاتوریست در یک روزنامه، بخشی از پیکر و ساختار یک روزنامةه ی حرفهایست. روزنامهای که کاریکاتوریست ندارد، مثل آن است که بهدلایلی نویسنده و ویراستار یا خبرنگار و عکاس ندارد. سالهاست که در دنیای حرفهای مطبوعات، جایگاه کاریکاتوریستها در نشریهها، به ویژه روزنامههای معتبر، تثبیت شده است. حتی نشریاتی هستند که همانطور که سردبیر دارند، سرکاریکاتوریست دارند. برای نمونه نشریهای مثل « نیویورکر» اصلا به خاطر طراحان و کاریکاتوریستهایش شهره شد تا مثلا نویسندگان ستونهای اقتصادی و سیاسیاش.
البته، متوجه هستم و درک میکنم که مدیران روزنامههای ما، به اندازه کافی دردسر، دلهره، ترسهای بینام و نشان و با نام و نشان دارند (خاصه آنکه گاهی اوقات از طرحها و کاریکاتورها تعابیری میکنند که نه به عقل خالقش رسیده ونه جن) بنابراین با خودشان میگویند یک دردسر کمتر، بهتر! آن هم از جنس کاریکاتور که بیشتر از هر مقاله و گزارش و خبر و حتی عکس به چشم میآید. واقعیت تلخ این است که در جامعهای زندگی میکنیم که ظرفیت انتقادپذیری در آن کمی بالاتر از صفر است. همه ی ما فقط انتظار تحسین و تشویق و تکریم داریم و خدا نکند کسی پیدا شود و بگوید بالا چشمتان ابروست. از نگاه و باور «تئوری توطئه»، حتما دستش از آستین دشمنمان بیرون آمده ولاغیر.
یکی از موضوعهای چهارمین نمایشگاه جهانی دوسالانه کاریکاتور تهران، به کاریکاتور چهره اختصاص داشت. نگاهی به تابلوهای این بخش از نمایشگاه در موزه هنرهای معاصر، تأمل و تأسفبرانگیز بود. در بین نزدیک به صد اثری که از دهها کاریکاتوریست ایرانی و خارجی به نمایش گذاشته شده بود، فقط یککاریکاتور از شخصیتهای ایرانی (اعم از فرهنگی، هنری، سیاسی و...) وجود داشت. آن هم کاریکاتوری بود شیک و پیک از آقای کمال خرازی. وتا دلتان بخواهد کاریکاتور از مشاهیر فرنگی. هر گونه توضیحی به خاطر چرایی چنین اتفاقی بیهوده و توضیح واضحات است.
پرسش این است: آیا قلم کاریکاتوریستها را بسان مسلسلها، فقط برای مبارزه با دشمنانمان میخواهیم؟ آیا آنها حق ندارند کژیهای جامعهای را که در آن زندگی میکنند، هدف قرار دهند؟
چنین شرایطی مزید بر علت است. دیگران را نمیدانم، اما من دوست ندارم دلای دلای و باری بههر جهت کار کنم. حاصل آنچه در این «حرفه» خلق میشود، مثل «زندگی» درهم است، سواکردنی نیست!
میگویند آدمها در هر حرفهای خودشان را تکرار میکنند. گیرم بقیه ی این سالها در همان مسیر میرفتم. فکر نمیکنم کاری میشد کارستان؛ احتمالاً همان حرفها را در قالبهای دیگری تکرار میکردم. حاصل سالهایی که به شکل حرفهای قلمهای کمرنگی در این زمینه زدهام، چیزی حدود ده هزار طرح و کاریکاتور است. بخش عمدهای از آنها، کارهایی بوده ژورنالیستی با عمر کوتاه. بقیه بهنظرم، هنوز زندهاند و نفس میکشند. از این دسته آثار، تعدادی در نشریههای ایرانی چاپ نشدهاند ـ یا اگر شدهاند، کمتر دیده شدهاند. از این پس هرازگاه، یکیشان را برای خالی نبودن عریضه و به مصداق این گفته ی حافظ بزرگ تقدیمتان میکنم:
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم عمری که بیحضور صراحی و جام رفت