سين مجلهی فيلم، سينمايی است نه سياسی
سید امیر حسین مهدوی: مجله فیلم اتفاقاً مجله موفقی است. سه تا دوستند، شاید 10 سال پیش نوشته شده بود یكی از دلایلی كه این مجله موفق است این است كه به خوبی تقسیم كار كردهاند و به همین جهت هم خوش درخشیدند. حدود دو ماه پیش بود كه حسین انتظامی نمایندهی مدیران مسوول در هیات نظارت بر مطبوعات در گفتوگو با هفتهنامه اعتماد ماهنامه سینمایی فیلم را واجد شرایط تبدیل به بنگاه مطبوعاتی دانست. در خلال بحثهای آن مصاحبه حرف از موانع بنگاهداری مطبوعاتی و توسعه و گسترش نشریات به میان آمد. آن سوال و جوابها باعث شد مسعود مهرابی صاحب امتیاز و مدیر مسوول ماهنامه سینمایی فیلم برخلاف عادت همیشگی پای یك مصاحبه مفصل بنشیند و با وسواس و احتیاط ذاتی خود به سوالات من و حمیدرضا ابك دربارهی ربع قرن عملكرد ماهنامه سینمایی فیلم پاسخ دهد.
تاسیس مجله فیلم چه سالی بود؟
اواخر دهه 1360 ایدهیی شكل گرفت و اجرا شد كه دوسال بعد نامش شد ماهنامه سینمایی فیلم.
شكل گرفت یعنی اولین شماره آن درآمد؟
نه با عنوان امروزیاش. دورهیی بود كه سینما رونق و سامان نداشت. بخش معاونت سینمایی هنوز تكامل پیدا نكرده بود و بنیاد سینمایی فارابی شكل نگرفته بود. در این دوره مردم بیشتر فیلم ویدئویی میدیدند و بازار فیلمهای ویدئویی بسیار پررونق بود. اواخر دهه 1360، یكی از همكاران و همراهانمان زندهیاد احمد كریمی، ایده انتشار یك «راهنمای فیلم» برای پرداختن به فیلمهای برتر ویدئویی را مطرح كرد. آن زمان حدود دو سه هزار فیلم خارجی دوبلهشده و ایرانی در بازار وجود داشت. ما از میان آنها، برای حدود دویست فیلم مهم و برجسته، معرفی و نقد و بررسی نوشتیم. اولین راهنما را به شكل كتاب با عنوان «سینما در ویدئو» در بهمن 1360 منتشر كردیم كه با استقبال خوبی روبهرو شد.
آن سالها شما گرافیست بودید؟
بیشتر طراح و كاریكاتوریست بودم و كمی هم گرافیست. به قول دوستان ابن مشغله بودم. چون هم در تلویزیون و هم در هفت هشت نشریه كار میكردم.
آقای گلمكانی كجا بود؟
من و آقای گلمكانی در دانشكده هنرهای دراماتیك در رشته سینما همكلاس بودیم. او در آن سالهای مورد اشاره برای یكی دو جا مینوشت و مجله «طب و دارو» را به تنهایی صفحهآرایی میكرد.
پس همه تجربه مجله داشتید؟
بله، من از سال 1350 به شكل آماتوری برای مجله «توفیق» كاریكاتور میفرستادم و از سال 1352 به شكل حرفهیی در مجله «كاریكاتور» شروع به كار كردم. بهمن سال 1354 نمایشگاهی از آثارم در تالار نقش به نمایش گذاشته شد كه به نوعی دومین نمایشگاه انفرادی كاریكاتور در ایران بود. ما همه دارای سابقه و شناخت مطبوعاتی بودیم. در مورد خودم، زمانی كه رفتم رشته سینما بخوانم، آقایان شفا، هوشنگ طاهری، هوشنگ كاووسی، خلیل موحددیلمقانی و... رئیس دانشكده در جلسه آزمون شفاهی حضور داشتند. پرسیدند برای چه میخواهی سینما بخوانی؟ گفتم راستش را بخواهید، من با رویاهای بزرگ نیامدهام اینجا كه بعدها یك هیچكاك یا اورسن ولز بشوم، آمدهام سینما بخوانم كه دربارهاش بنویسم. كلی هم از نقدهای آقای كاووسی و از مطالب آقای شفا و طاهری تعریف كردم...
كدام آقای شفا؟
پرویز شفا. آنها گفتند ما اینجا فیلمساز و كارگردان تربیت میكنیم. من هم پرسیدم كارگردانهایتان در این هفت هشت ده سالی كه سی چهل نفر را آموزش دادید، كدام فیلم را روی پرده بردند؟ كه خندیدند. به هر حال مصاحبه انجام شد و به من گفتند بنشینید بیرون تا ما تصمیمگیری كنیم. 10 دقیقه بعد آقای شفا آمد و گفت باشد، یك روزنامهنویس سینمایینویس هم بیاید تا ببینیم چه میشود. بنابراین ما نهتنها باسابقه مطبوعاتی كه با شناخت از سینما وارد این كار شدیم.
همراه این سابقه مطبوعاتی و سینمایی، سابقه اقتصادی هم بود؟ شما فعالیت اقتصادی هم كرده بودید؟
نه، چرا كه فرصت كافی برای تجربه كردنش را نداشتیم. آن كتاب راهنما تا شماره دوم به همان اسم «سینما و ویدئو» منتشر شد. در میانه كارهای شماره سوم كه اواخر سال 1361 بود، آقای خاتمی به وزارت ارشاد آمدند و اعلام كردند ویدئوكلوپها باید تعطیل شوند. ما هم ماندیم كه چه باید كرد! به هرحال تغییراتی در این شماره دادیم و با افزودن مطالبی درباره اولین جشنواره فیلم فجر، به دنبال گرفتن مجوزش رفتیم. این شماره را اجازه ندادند كه به اسم «سینما و ویدئو» منتشر كنیم. به دوستانم پیشنهاد كردم اسمش را بگذاریم «فیلم». با بحثهایی كه انجام گرفت بالاخره پذیرفته شد. در این مقطع آقای احمد كریمی از ما جدا شد، ولی ما سه نفر، آقای گلمكانی و یاری و من تصمیم به ادامه راه گرفتیم. سال 1358 در دوره وزارت آقای میناچی، تقاضای مجوز برای انتشار یك نشریه طنز داده بودم. خرداد سال 1362 به وزارت ارشاد رفتم و گفتم عنوان آن تقاضا را میخواهم به یك نشریه سینمایی تغییر بدهم. آقای محمود بهمنپور كه الان مدیر بسیار موفق نشر نظر است، مسوول آنجا بود. جالب است كه اصلاً اداره مطبوعاتی وجود نداشت. ما دو سه سال بعد از آن، آقای گودرز افتخارجهرمی را با دوازده رای، نماینده مطبوعاتیها در ارشاد كردیم. مطبوعاتی وجود نداشت. به هر حال موافقت كردند كه مجله را با مجوز تكشماره در بیاوریم. ما 88 شماره مجله را طی هفت سال، هر شماره با مجوز تكشماره منتشر كردیم.
مثل كتاب.
بدتر. به این دلیل كه سعی میشد اعمال سلیقه شود. مسوولان سینمایی فكر میكردند به هر حال این نشریه باید مطابق آن دیدگاهها دربیاید و ما همواره این بحث را داشتیم كه ما اول متعلق به خانواده مطبوعات هستیم و بعد سینما. ما مطبوعاتیهایی هستیم كه درباره سینما داریم مینویسیم. البته بعضی اوقات هم اذیت میكردند و برای ایجاد تاخیر، مجله را در بخشهای مختلف پاسكاری میكردند.
سازمانتان در همین فاصله شكل گرفت؟
بله.
یعنی تصمیم گرفتید هر سه نفر كه از پرسنل نشریه بودید، خود كارفرما شوید؟
بله، ابتدای كار اغلب مطالب مجله را خودمان مینوشتیم. آقای خسرو دهقان هم بود. آقای شفا هم مطالب ترجمهشده میدادند و ...
حقالتحریر هم میدادید؟
بله، از روز اول. برای ما برخلاف خیلیها مهم بود و هست كه حقالتحریر را بلافاصله پس از انتشار مجله پرداخت كنیم. مجله فیلم طی تمام این ربع قرن، تنها مجلهیی بوده كه همزمان با انتشارش، حقالتحریر را حتی اگر بسیار اندك هم باشد، پرداخت كرده است.
هر سه نفرتان هم پرسنل دیگر مطبوعات بودید؟
بله، وقتی شما برای 88 ماه نمیدانید فردایتان چه خواهد شد، مجبور به رویآوردن به كارهایی در حد آبباریكه هستید. در آن شرایط چهطور این سیستم میتوانست گسترش پیدا كند و سرمایهگذاری كند و بزرگ شود؟ مرتب میگفتیم خب معلوم نیست كه فردا چه میشود. تكشماره را میبریم، ولی ممكن است نشود چاپشان كرد.
اما راضی بودید، سیر صعودی بود.
بله، سیر صعودی بود. به هر حال به خاطر داشتن امید و آرزو و اعتقاد به كارمان كه برای مطبوعات و سینمای ایران پرثمر بود، دست روی دست نگذاشتیم.
شماره یك قاعدتاً ضرر بوده است.
نمیشود اسمش را ضرر گذاشت، چون ما با دست كاملاً خالی شروع كردیم.
اما به هر حال فیلم و زینك و چاپ پول میخواهد...
چارهیی نداشتیم. محكوم به موفقیت بودیم. از دوستانی كه در بخش چاپ و لیتوگرافی میشناختیم، كمك گرفتیم. آن سالها رفاقتها بیشتر بود و مسائل مالی هم بهانهیی برای تعمیق رفاقتها. كارهای لیتوگرافی را آقای علیرضاییفر (خدا رحمتشان كند) انجام دادند و چند شماره پول نگرفتند. در مورد چاپ و تهیه كاغذ مورد نیاز، آقای سمنانیپور كمكمان كردند. اولین شماره دوره جدید (شماره چهار) را حدود چهار هزار نسخه چاپ كردیم؛ همانی كه روی جلدش پشت صحنه فیلم «سفیر» است. شماره بعدی را هشتهزار نسخه چاپ كردیم و كمی از بدهیمان را به لیتوگرافی و چاپ دادیم. با استقبالی كه از مجله شد، شماره ششم را 10 هزارتا زدیم و رفت. شمارههای هشتم و نهم، تیتراژ 20 و 25 هزارتا شد. و این سیر صعودی ادامه داشت.
قبول دارید كه مجله شما مورد خاصی بود؟ الان در مطبوعات معمولش این است كه شما باید برای ماهنامه، برای 12 شمارهاش پول داشته باشید، چون مسلماً هیچ نشریهیی الان نمیتواند به دلایل مختلف مطمئن باشد كه اگر شماره یك را پنج هزار تا میزند، پنج هزارتایش فروش برود، یعنی شما همانقدر كه از محدودیتهای آن زمان متضرر شدید به یك معنا چون از اولینها بودید، سود هم بردید. همین الان اگر یك مجله جدید بزنید و بهترین كیفیت و كاغذ و... را هم داشته باشید، قاعدتاً تضمینی وجود ندارد كه از پنج هزارتای اول، پنج هزارتایش برود. حتماً 70 درصدش برگشتی است. این یك مورد خاص بوده.
مورد خاص و زمانه خاص به جای خود محفوظ؛ زمانهیی كه سرآغاز حركت تازه و بالنده سینمای ایران بود و زمینه از نشریههای سینمایی خالی. اما به نظرم مهمتر از این موارد، نوع سیاستگذاری و شیوه بدیعی بود كه مجله فیلم در پیش گرفت. به عنوان نمونه اشاره میكنم به سرمقاله شماره چهارم كه در آن نوشتیم، تصمیم گرفتهایم مجلهیی منتشر كنیم كه نه روشنفكرانه به معنای اسنوب آن باشد و نه عوامگرا و عوامزده. یادتان باشد كه ما كوشش بسیار كردیم تا ذهنیت توده مردم و مسوولان از نشریات سینمایی گذشته پاك شود. این خیلی مهم و دشوار بود.
البته شما در یك عرصهیی وارد كار شده بودید كه به هر حال سابقه خوبی نداشت.
بله، میدانید كه خیلی از جوانهای قبل از انقلاب، دور از چشم بزرگترهایشان مجلات سینمایی میخریدند. به دلیل اینكه چیزهایی چاپ میكردند كه به هرحال مبتذل تلقی میشدند. ذهنیت مردم از نشریه سینمایی، نشریه سالم فرهنگی نبود. هدف اصلی ما ارتقای سطح دانش و سلیقه سینمایی مخاطبان بود و كوشش كردیم تا مجله فیلم، مجلهیی وزین، دور از جنجال و در خدمت سینمای ملی ایران باشد. بهتدریج اعتمادها جلب شد و باور كردند مجله سینمایی هم میتواند اینطور باشد.
در بخش محتوا و فرهنگیاش هم تقریباً از صفر شروع شد؟ آدم تولید كردید.
همانطور كه اشاره كردم در ابتدا خودمان مینوشتیم، خودمان طراحی میكردیم و خودم تا سالها صفحهآرایی میكردم، البته بیشتر بهخاطر علاقهام به این كار. آرامآرام آدمهای جدیدتر وارد شدند. تعداد زیادی از نویسندگان خوب سینمایی بعد از انقلاب، كشف و آموخته مكتب مجله فیلم هستند. در آن سالهای آغازین پشتوانه نیروی انسانی وجود نداشت.
یعنی از آن طرف در سینما اوج بیستارگی بود و از این طرف هم اوج بینویسندگی.
به خاطر آنكه مجلات سینمایی و حتی روزنامههای پیش از انقلاب، نیروی انسانی كافی و كارآمد برای این عرصه پرورش نداده بودند. بنابراین همهچیز از حوالی صفر شروع شد. منتها هم زمین قابلكشت بود و هم ابر و آفتاب خوبی؛ ابرهایی برآی باریدن و آفتاب درخشانی برای تابیدن. بنابراین این گیاه كوچك رشد كرد و تناور شد. كار بسیار دشواری را پیش بردیم و با اعتمادی كه جلب كردیم، راهگشای دیگر نشریات سینمایی شدیم. به غیر از اینها ما مجبور بودیم در آن سالها برای تحلیل و نقد، پشتوانه مباحث تئوریك سینمایی را برای مخاطبان و نویسندگانمان فراهم كنیم؛ كار مهمی كه قبل از انقلاب توجه چندانی به آن نشده بود. از اینرو شروع كردیم به انتشار كتابهای تئوریك سینمایی، بدون اینكه مساله مالیاش برایمان مهم باشد. در فاصله سالهای 1363 تا 1366، 20 كتاب تئوریك و مرجع منتشر كردیم. این كار حتی باعث رونق انتشار كتابهای سینمایی توسط ناشران دیگر هم شد.
مسیر صعب باعث نشد كه حال ارادی یا غیرارادی نسبتی بین شما و حاكمیت در بخش سینما- فارابی- معاونت سینمایی و امثالهم شكل بگیرد كه این هم تبدیل به همان سیاقتان شود؛ مبتذل نباشیم، روشنفكری افراطی هم نباشیم؟
بیشتر توضیح بدهید.
شما میفرمایید باید مسوولان را عادت میدادیم كه این مجلهیی كه درمیآید به نفع سینما است و برای اینكه آن را ارتقا بدهیم و آنها را مجاب كنیم، به نظر میآید این الزام شما باعث شد این تبدیل به خصلت و سیاق شما شود نسبت با مسوولان. این نكته همیشه راجع به شما گفته میشود و بعداً هم پاسخ داده شده كه نسبت شما با فارابی و حاكمیت وقت سینمایی، صرفنظر از آقای جلوه، داد، انوار و هر كسی كه باشد این است كه ریتمتان را با آنها تنظیم كنید.
ما ریتممان را با آنها تنظیم نمیكنیم با سینمای ایران تنظیم میكنیم كه به هر حال مجوز ساخت فیلمهایش را آنها میدهند. از این منظر شاید بشود ربطی پیدا كرد. به هرحال مجله فیلم در بخش رویدادها و نقد فیلمش متاثر از فیلمهایی است كه در این سینما ساخته میشوند. سینمای ایران هر ساله شامل مجموعهیی از فیلمهاست؛ سالهایی خوب است، سالهایی خوب نیست و سالهایی بد است. ما از فیلمهای خوب این مجموعه حمایت میكنیم. طبیعی است كه ما داریم از سینمای خوب و فیلمهایی حمایت میكنیم كه به هر حال دولت اجازهاش را داده است. ما با نقد و بررسی فیلمها، تولیدات سالانه سینمای ایران را داوری میكنیم.
نقد شما درونی است. نقد بیرونی ندارید.
زاویه نگاهمان فرق دارد. ما بخشهای دیگری مثل مباحث تئوریك و پروندههای موضوعی هم داریم كه پرداختن به آنها بهنظرمان ضروریتر از نقد بیرونی است. شما بهتر از من میدانید كه نقدهای بیرونی با گذشت زمان ممكن است خالی از وجه واقعیت شوند.
پیشفرضی داریم كه یك اتفاقی در وهلهیی شكل میگیرد و ما چارچوبهای نقدمان در چارچوب این اتفاق است. اینطور نیست كه بگویید كل سینما چرا به این صورت است. وظیفه خودتان را راهبرد دادن به سینما نمیدانید. شما میگویید در همین چارچوبی كه دارید این اشتباهها را نكن. گفتمانتان این شكلی است؟
در این زمینه حداقل یك مثال شاخص وجود دارد. برخورد مجله فیلم با مثلاً «آن سوی مه» كه قرار بود فیلم الگو باشد، چگونه بود؟ من فكر میكنم نسبت به زمان خودش تند بود. ما آن را به عنوان یك الگو نمیتوانستیم بپذیریم. به عنوان یك فیلم نسبتاً خوب كه وجوهی دارد، نقد و بررسی شد، ولی به عنوان الگو نه. یا آن زمان روی كارگردانسالاری تاكید داشتیم؛ حمایت از كارگردانان خوب و خوشفكر سینمای ایران. خب این نگاه بخشی از مسوولان هم بود. اما پنج سال بعد مطلبی نوشتیم و انتقاد كردیم كه به ستارهها بها بدهید. همان موقع دعوایی شده بود بین یك بازیگر نامدار كه ازش خواسته بودند نقش یك بچه شیرخواره را بازی كند و او یك میلیون تومان دستمزد خواسته بود. در حالی كه میخواستند او را ممنوعالكار كنند، ما میگفتیم وقتی از او خواستهاند چنین نقشی را بازی كند، طبیعی است كه یك میلیون دستمزد بخواهد. دورههایی بود كه معتقد بودیم سینمای ایران اگر وجه صادراتی پیدا نكند و به بازارهای خارج از مرزها راه نیابد، موفق نمیشود و هنوز هم این اعتقاد را داریم. ما باید بازار جهانی خودمان را پیدا كنیم. سینمای ایران در درون خودش سودده نیست. نمیتواند به تنهایی روی پای خودش بایستد. این اصرار منجر به این شد كه سینمای ایران به آنسوی مرزها برود و مخاطبان تازهیی پیدا كند.
خب بخشهایی هم برعكس بود، یعنی سلیقه حاكم آن زمان این بود كه در سینمای خارجی، تاركوفسكی و پاراجانف نماد هستند، پس از آن طرف ترجیح شود به شما. این جاده یكطرفه بود یا دوطرفه؟
مجموع مطالبی كه ما درباره تاركوفسكی در مجله چاپ كردیم - به جز كتاب ارزشمند آقای بابك احمدی - 40 صفحه هم نمیشود. در هزاران صفحهیی كه تا امروز چاپ كردهایم، 40 صفحه عددی نیست. از طرف دیگر، وقتی فیلم به جشنواره فجر میآید و شما میبینید سالن عصر جدید هنگام نمایش این فیلمها در نوبتهای بیشمار مورد استقبال مردم و به ویژه دانشجویان قرار میگیرد، شما به عنوان ژورنالیست با شم حرفهیی، چه میكنید؟ معلوم است به آن میپردازید. از همه اینها گذشته اهمیت تاركوفسكی به عنوان فیلمسازی خاص و بزرگ را نمیتوان انكار كرد و طبیعی است كه وقتی فیلمهای این فیلمساز مهم قرار است در كشور به نمایش دربیاید ما هم به او و آثارش میپردازیم. اینطور نیست كه چون آنها دوست داشتند، ما هم حتماً حمایت میكنیم. ما از كل سینمای ایران حمایت میكردیم كه بخشی از آن هم فیلمهایی از نوع نار و نی بود. در همین مجله فیلم هیچكس حاضر نبود درباره نار و نی نقد بنویسد. یكی از دوستانم كه سابقهیی هم در نقدنویسی نداشت، نقدش را آورد. دیدیم نقد خوبی است و چاپش كردیم. «نار و نی» را الان هم كه نگاه كنید - درست است كه آن موقع به طعنه به آن میگفتند فیلم اناری و غیره - ولی انصافاً فیلم خوبی است. از خیلی از فیلمهای به اصطلاح معناگرای امروز بهتر است. خواسته یا ناخواسته، از جنبههای كلان، سیاستها تقریباً مشترك بود. طرفین میدانستیم كه سینمای ایران از جنبههایی آسیبپذیر است و باید كمك كنیم تا آسیب نبیند. خب البته میتوان وحدت تفكر هم پیدا كرد در این دلمشغولیهای مشترك.
این نكته مهمی است. شاید از معدود جاهایی است كه میبینیم روزنامهنگارانی كه بیش از آنكه دغدغه روزنامهنگاری داشته باشند، دغدغه موضوعشان را داشتند. مثل این میماند كه من روزنامهنگار سیاسی باشم و بیشتر از آنكه برایم مهم باشد چه مینویسم، مهم باشد كه نهاد سیاست در ایران پا بگیرد و رشد كند و موفق باشد. آنجا دیگر من بیشتر از اینكه روزنامهنگار باشم، كنشگر سیاست هستم. به این معنی كه میشود درباره من قضاوت كنند و بگویند تو روزنامهنگار نیستی. تو میخواهی سیاست درست شود كه من هم میگویم میپذیرم. این توضیحاتی كه میدهید برای من از این جهت جالب است كه برای اولین بار است كه میشنوم. چون معمولاً میگویند ما روزنامهنگاریم و كاری به این كارها نداریم، من نگاهم همیشه این طور است و... اما این چیزی كه شما میگویید جواب آقای مهدوی است كه شما میگویید ما در درجه اول دغدغه سینمای ایران داشتیم. آن وقت من روزنامهنگار از شما میپرسم چطور و كجای دنیا است كه مجلهها بیشتر از اینكه دغدغه مجلهشان را داشته باشند، دغدغه موضوع دارند. پس شما سینماییهایی هستید كه آمدند در مطبوعات كاری كنید. نمیشود بگوییم روزنامهنگارانی هستید كه به سینما میپردازید. درست فهمیدم؟
ما مطبوعاتیهایی هستیم كه عشق و علاقهمان سینماست. سین مجله فیلم سینمایی است، سیاسی نیست؛ ماهنامه سینمایی فیلم. ما به این وفادار بودهایم. همیشه وفادار بودهایم. همیشه از جنجالها پرهیز كردهایم. ما اصلاً نشریه جنجالی نیستیم. سینمای ایران خیلی جاها جنجال داشته و لطمه دیده است. مثلاً دعواهایی كه بین ارشاد و حوزه هنری بود. اینها در دورانی دعواهای اساسی با هم داشتند. یا دعواهای بین ارشاد و تلویزیون. اینها گذراست. میتوانستیم جوگیر شویم و تیتر بزنیم و تیراژ را بالا ببریم، ولی هیچوقت این كار را نكردیم. اسیر این موجهای زودگذر نشدیم و نمیشویم.
به این قضیه میشود از وجه دیگری هم نگاه كرد. چون شما ممكن است وارد جنجال میشدید و 100هزار تا تیراژ میگرفتید، اما فقط پنج ماه دیگر عمر میكردید.
همین است. سینمای ایران اگر سالم باشد و درست حركت كند و استوار بماند، مجله فیلم هم درست پیش میرود و استوار میماند. حیات ما به حیات سینمای ایران وابسته است. حواسمان باید باشد تا سینمای ایران ظرفش نشكند و صدمه نبیند - با همه تفكراتی كه در آن هست. آدمهایی با تفكرات بسیار گوناگون در این سینما هستند. ما محتاج سینماییم و همه سینمایمان را میخواهیم و باید كمك كنیم تا این ظرف دیوارههایش قویتر شود تا اگر برخوردی هم در آن پیش آمد، دیوارههای این خانه ترك برندارد و نریزد.
چیزی بوده كه بتواند تیترتان باشد و باعث شود مجله 10 هزار تا بیشتر بفروشد و از آن صرفنظر كرده باشید؟
بوده و بارها بوده. ولی فكر كردیم سینمای ایران مهمتر است چون اگر سینما نداشته باشیم مجله فیلم درباره چه میتواند بنویسد؟
مثل یك سوال عمومی میماند كه فكر كردید سینمای ایران مهمتر است یا فكر كردید میبندنتان؟ مجله فیلم بنگاهی است كه توانسته خودش را بسازد و گسترش و توسعه دهد و پایدار بماند و این اتفاقی است كه برای 90 درصد مطبوعات نیفتاده است. برای من مهم است كه این مساله روشن شود كه این نگاه از جنس یك نگاه بنگاهدارانه بود كه اگر این تیتر را بزنیم، میبندنمان یا نه از این جنس بود كه اصلاً چه ببندند و چه نبندند ما در سینمای ایران نیاز به آرامش داریم و این آرامش باید حفظ شود. باز هم میگویید هر دو مورد؟
انصافاً بله، هر دو. به این موضوع حرفهییتر نگاه كنیم. برای حفظ یك نهاد و بنگاه باید برنامه داشت. باید برنامه كلان و درازمدت داشت. در حرفه ما باید تعریف داشت. اهداف مجله فیلم چیست؟ ما اینگونه تعریف كردیم كه هدف اصلی مجله فیلم در شكل كلانش این است كه دانش سینمایی مخاطبانش را افزایش بدهد. فقر دانش، باعث و بانی همه گرفتاریهاست. فیلم یك آموزشگاه است؛ جایی كه نشان میدهد فیلم و سینمای خوب اصلاً چیست. و تا دلتان بخواهد موضوع در این زمینه وجود دارد. این شیوه نگاه ماست. بعضیها حتماً تعریف و شیوه دیگری دارند و ما مخالف آنها نیستیم. ولی نگاه ما، فراتر از جنجالهاست. فراتر از ژورنالیسم روزانه و گذراست.
فراتر را نمیپذیرم اما حرفتان را میفهمم.
من هم حرف شما را میفهمم. غرضم این است كه هر كس كاری را كه دوست دارد و بلد است باید انجام بدهد. بهزور سعی نكنیم دیگران را به نیازها و آمال و آرزوهایمان نزدیك كنیم. تازه یادمان باشد خوانندگان مجله كه كم هم نیستند این شیوه را میپسندند. خب، وقتی شما چنین شیوهیی را اصل قرار میدهید، دیگر درگیر اینكه این تیتر را بزنم تا تیراژم 100 هزارتا شود، نمیشوید.
اگر بنگاه برایتان مهم باشد خیلی از جاها مجبور میشوید تیتری بزنید كه بفروشد، مگر اینكه شما بگویید ما حمایتهای دیگری داشتیم یا نه، قناعت دیگری داشتیم. من منطق اقتصادی را نگاه میكنم. میگویم یك بنگاه دارم و میخواهم توسعه پیدا كند. بهترین روش برای توسعه بنگاهم این است كه اگر تیتر جنجالی – نمیگویم دروغ- وجود دارد آن را بزنم. خیلی جالب است داریم به این نتیجه میرسیم كه مجله فیلم بیشتر از نگاه بنگاهدارانه، نگاه «مادر» سینما بودن برایش اهمیت داشته. درست است؟
بله، درست است و كم هم طرفدار ندارد. تیترهایی بوده كه پرفروش هم بوده، ولی ما فكر كردیم مجله فیلم اصلاً از این جنس نیست. اسمش را ممكن است محافظهكاری بگذارند. باشد؛ ما كه خودمان بارها به آن اعتراف كردهایم! بنگاهداری هم شیوههای متفاوت خودش را دارد. ما به همین یكدهنه خودمان راضی هستیم!
رقبا این اجازه را به شما دادند؟ چون اگر یك میدان خیلی رقابتی شود نفس شما را میگیرد. این مادری یا پدری كردن یك آرامش میخواهد یا بها میخواهد.
بهایش را باید بدهی.
آقای معلم كه آمد عكس هنرپیشه زن خارجی در قطع بزرگ زد كه چشمگیر بود. آقای اسدی و خانم امیری آمدند سر فیلم تحفه هند، به مسعود دهنمكی گفتند بچه را سقط كردی تو سینما قدس یا نه. آقای موسوی آمد سینما جهان زد و... شما تا وقتی متولی هستی هر كاری میتوانی بكنی اما به محض اینكه یك رقیب میآید 200 هزار تا میزند چه؟ مگر چند نفر در ایران هستند كه هم فیلم را بخوانند، هم گزارش فیلم و هم دنیای تصویر را و بروند دم دكه 50 هزار تومان مجله بخرند و بروند. من تجربه عجیب غریبتری دارم. معتقدم مخاطب ایرانی روی دكه انتخاب میكند یعنی با پیشفرض به آنجا نمیرود. حتی روزنامهها روی دكه انتخاب میشوند، برای همین همشهری، ایران و... متفاوت میفروشند، برخلاف خارج كه طرف 50 سال است نیویورك تایمز میخواند.
آفرین. ما تصور را بر همان مبنا گذاشتیم كه یك نفر در خارج پنجاه سال است كه هرالد تریبیون میخواند. مجله فیلم همیشه نگاهش به این شكل بوده كه هر مجله سینمایی كه در ایران دربیاید چراغی روشن میكند كه نورش در خانه ما هم میافتد. ما اصلاً این نگاه را نداریم كه هر نشریهیی دربیاید رقیب است. این شاید برای شما و دیگران باورش خیلی سخت باشد.
آره، واقعاً سخت است. نه برای من كه در نگاه اقتصادی سخت است.
توضیح میدهم. تا پیش از انتشار دیگر نشریههای سینمایی، مجله فیلم مجبور بود پاسخگوی انواع و اقسام سلیقهها و خواستهای مردم باشد. آنها گاهی اوقات از ما مطالبی را طلب میكردند كه ما مخالف حضورشان در مجله بودیم. مثلاً بارها توضیح دادیم كه ما جدول و سرگرمی در مجله چاپ نمیكنیم، عكس رنگی و پوستر بازیگران را بهخاطر فروش و تیراژ بیشتر چاپ نمیكنیم، به زندگی خصوصی سینماگران نمیپردازیم، از شایعهپردازی متنفریم و ... و البته اغلب نشریههایی كه بعد از فیلم منتشر شدند هم به سمت مطالبی از این دست نرفتند، اما حضورشان باعث شد ما از زیر یك سری فشارها خارج شویم. تفاوتها باعث شد هر خوانندهیی برود دنبال مجلهیی كه به سلیقهاش نزدیكتر است. چرا ما آدمهای مدعی روشنفكری برای رونق كارمان بعضی چیزها را از صنفهای دیگر نمیآموزیم؟ به خیابانهای شهر نگاه كنیم: چقدر راسته لوازم خانگی و جواهرفروشی و تریكو و كیف و كفش و غیره میبینم كه حجره و مغازه و فروشگاهشان تنگاتنگ هم است و به كار هم رونق دادهاند؟ روزگاری بود كه مدیران دو روزنامه صبح و دو روزنامه عصر فكر میكردند اگر روزنامه دیگری - به خصوص اگر تمام رنگی هم باشد - وارد این عرصه شود، به زیان آنهاست و ته دلشان راضی به حضور رقیبی دیگر نبودند. همشهری آمد، چهار رنگ هم آمد و بهرغم مقاومتهایی كه در برابرش شد، فضایی تازه و متفاوت ایجاد كرد و باعث رونق حرفه روزنامهنگاری و كلاً مطبوعات شد. الان این همه روزنامه و نشریه متنوع وجود دارد و هر كس چیزی را میخرد كه دوست دارد. روزنامه شما خوانندگان خود را دارد و دیگران هم خوانندگان خودشان را، و همه همكاری میكنید تا در این رقابت، پیشی بگیرید. از اینجا به بعد دیگر مخاطبشناسی مهم میشود. ما در مورد ماهنامه فیلم مخاطبشناسی كردیم. از جمله دریافتیم كه 10 درصد از خوانندههای دنیای تصویر خواننده ما هستند و 10 درصد خوانندگان ما هم خواننده دنیای تصویر. میبینیم كه كسی جای كسی را تنگ نكرده است. مخاطب ما نقد فیلم میخواهد، شناخت سینما، مطلب تئوریك و تحلیل میخواهد. او پیگیر رویدادهای سینمای متفاوت و هنری است.
مجله فیلم برای من خواننده مجله فیلم- كسی كه اصلاً سینمایی نبوده ولی مجله فیلم را میخریده- مزیتش خیلی جاهای دیگر بود. من بسیاری از معرفی فیلمها را نمیخواندم اما وقتی هوشنگ گلمكانی چیزی راجع به رفتارهای ایرانیان یا راجع به فوتبال مینوشت حساس میشدم، یا پراكندهنویسیهای آقای طالبینژاد كه اجتماعی بود.
اینكه میگویید درست است. علتش این است كه نمیشود سینما را در قالبهای خشك و صرفاً تئوریك عرضه كرد. اینها را باید با زندگی روزمره آمیخت، به زندگی مردم نزدیكتر كرد. چاپ اینطور مطالب هم حساب شده است و حاصل برنامهریزی است. روش كارمان این است كه یك برنامه سالانه برای كلیات داریم. بعد از نمایش فیلمها در جشنواره فجر، آنها را فهرست میكنیم. رای نویسندگان و تعدادی از همكارانمان در دیگر نشریهها را میگیریم. هر فیلم و فیلمسازی براساس مجموعه این آرا، دارای امتیازی میشود و ما هنگام اكران هر فیلمی سعی میكنیم به اندازه امتیازش به آن بپردازیم. بعضی فیلمها كه تعدادشان كمتر است صاحب پرونده و مجموعه مطالب میشوند و به آثار ضعیف فقط در گزارش اكران اشاره میشود. در آغاز هر ماه نیز جزییات مطالب شماره آینده مشخص میشود. تا این حد كه مشخص میكنیم هر مطلبی را چه كسی بنویسد بهتر است و به تخصصاش نزدیكتر.
خیلیها الان همكاریشان با شما پیوسته نیست. فیلم را دیده، مسالهاش شده است و راجع به آن نوشته.
فكر نمیكنم. شاید دلیلش این باشد كه ما حتی در زمینه نقد فیلم هم سعی میكنیم تخصصیتر عمل شود. مثلاً آقای مهرزاد دانش كه تحصیلات حوزوی هم دارد برای نوشتن درباره فیلمهای موسوم به معناگرا خیلی بهتر است تا خانم آنتونیا شركا كه علاقهمند به فیلمهایی است با محوریت زنان یا خانم نغمه ثمینی كه ادبیات و اسطوره از مشغلههای فكری اوست. بخشی از این تصمیم به چند سال پیش برمیگردد كه در جمعمان به این نتیجه رسیدیم كه این چه كشمكش بیهودهیی است كه اگر منتقدی از فیلم یك فیلمساز متنفر است از او بخواهیم دربارهاش بنویسد. خب آقای ابك، شما كه از این فیلم خوشتان میآید، بیایید بنویسید. اینطوری واقعاً بهتر است.
این خودش یك متد است. به ابك نمیگویید تو مسوول ستون فلان هستی كه اگر خوشت آمد بگویی آره و اگر نیاید بگویی نه. این ستون باید باشد ولی هر كسی از این فیلم خوشش میآید او بنویسید، مخالفت نمیكنم اما روش عجیبی است.
بله، اما حالا بهنظرم عادی شده است. در رایگیریها میبینیم كه نگاه مجموعه نویسندگان و منتقدان به فیلمی مثبت است. حالا نقد را چه كسی بنویسد بهتر است؟ آن كسی كه بیشتر از همه به آن فیلم امتیاز داده است. باید این فرصت را به او داد تا از نظرش و از فیلم مورد علاقهاش دفاع كند. البته همهاش هم بر این روال نیست. برای بعضی از فیلمهای بد و ضعیف هم نقد مینویسیم، بدون اینكه بخواهیم سازندهاش را سرافكنده كنیم.
در سینمای ما بحثی است كه نقد چیست. عدهیی آمدند برای اینكه مساله تخریبها را حل كنند. گفتند نقد یعنی هم خوبیها را بگو، هم بدیها. این همان سبك نگارش پر از اطواری است كه در ایران به وجود آمده. من میخواهم رنگ پیراهن شما را نقد كنم. میگویم البته مشكی خوب است، من قصد توهین ندارم، البته جسارت نشود، البته، البته،... و در آخر میگویم این رنگ، مزخرف و آشغال است. این یك سبك شد. مخصوصاً در سینما یك دورهیی این سبك نگارش شده بود. من كه مخاطب شما هستم از شما دیگر توقع ندارم با این متد وارد شوید كه خب فیلم اگر بد است، خب بد است. بگویید بد است. مگر نمیگویید دانشگاهید؟ آنجا كه جای تعارف نیست.
درست میگویید، ولی اما و اگر دارد! بهخاطر اعتراضهای بسیاری كه از طرف تهیهكنندگان و فیلمسازان شد، طاقتمان برید و 20 سال پیش در سرمقالهیی با عنوان «ندامتنامه» نوشتیم كه از این پس اصلاً طرف فیلمهای بد نخواهیم رفت و نقدشان نخواهیم كرد؛ چرا كه فیلمسازان و فیلمهای بد، اصلاحناپذیرند. هرچند امروز روشمان را تعدیل كردهایم و اگر فیلم نه چندان خوبی دارای وجوه مثبت و قابلتاملی باشد، به آن میپردازیم، ولی باور كنید فشار زیادی را تحمل كردهایم. موضوع نقد در ایران، موضوع پیچیدهیی است. ما در وهله اول امنیت نقد نداریم. چهطور؟ فیلمسازی فیلمی میسازد كه به هر حال واجد مضامین ارزشی است، ولی ساختش افتضاح است...
... و كسی جرات ندارد آنها را نقد كند چون وقتی بگویی آنجایش ایراد دارد، میگویند تو داری با ارزشها درمیافتی؟
دقیقاً. به عنوان نمونه چرا ژانر جنگی ایران پیش نرفت و به بلوغ نرسید؟ چون خودش را از نقد محروم كرد. چون این فیلمها نقد اساسی و اصولی نشدند. فقط عدهیی به مضامین آنها پرداختند و بهبه و چهچه كردند. فیلمهایی كه اغلب كپی فیلمهای امریكایی بودند، آن هم كپیهایی بسیار بد.
در حالی كه مخالفتهایش هم محتوایی بود یعنی اگر كسی به آژانس شیشهیی گیر داد به محتوای آن گیر داد كه تو بسیجی بودی و الان... كسی به فرم و تكنیك كار نداشت.
جالب است كه اغلب كسانی كه ادعای حمایت از فیلمهای این ژانر را داشتند، هنگام نمایش آثار برترش سكوت كردهاند. هور در آتش ساخته عزیزالله حمیدنژاد نمونهیی از آن است. مجله فیلم تنها نشریهیی بود كه پرونده مفصلی برای این فیلم زیبا و ماندگار منتشر كرد. ما آقای حمیدنژاد را حتی قبل از این فیلم كشف كرده بودیم. با دیدن فیلم كوتاه زندگی در ارتفاعات كه مستندی درباره جنگ بود، دریافتیم او فیلمساز توانا، خوشفكر و صادقی است و حمایتش كردیم. در مورد حاتمیكیا، ملاقلیپور و همه آنهایی كه آثار خوب و بدیع و ماندگاری در ژانر جنگ خلق كردند هم شیوهمان همین بوده و همواره در حد توان به آنها و فیلمهایشان پرداختهایم. خوشبختانه آنها خودشان را از نعمت نقد محروم نكردند.
ما اگر بخواهیم این بحث را به بنگاهداری ربط دهیم، برمیگردیم به حرف شما كه آموزش و ارتقای سلیقه را برای خودتان رسالت میدانستید و معتقد بودید عنصر نقد همواره مرجع بوده است. نقد یعنی چه؟ شما میگویید ما سال 60 بدون هیچ ارثیه و نیرویی كه به ما به ارث برسد، شروع به كار كردیم. یكسری نیرو در این خلال آمدند. این یعنی اینكه مجله فیلم مثل تمام مجلات فكری معتبر در دنیا، آنجایی است كه ما در آن ناصر صفاریان و بابك احمدی و احمد طالبینژاد و مجید اسلامی را پیدا میكنیم. احمد طالبینژاد آن كسی است كه من برای خواندنش به مجله فیلم مراجعه میكنم. شاید در زمان جنگ این پرسش و این روند خود به خود وجود داشته، اما از دوران بعد از جنگ با توسعه مطبوعات به نظر میرسد با رقابتیشدن فضا هزینه آن سیاست هدایت شده را هم پرداختید. من دیگر ناچارم برای خواندن حسین معززینیا و خواندن احمد طالبینژاد بگردم در جاهای دیگری. ما مطبوعات ایران و اقتضائات بیرونی را میشناسیم اما اگر مجله فیلم نهاد آموزشی است، یك دانشگاه است، قرار نیست استاد بازی كند كه بفروشد پس باید تمام تلاشش را بكند كه استادانش را از دست ندهد. دكان بغلی میگوید بابك احمدی، معززینیا، طالبینژاد، كامبیز كاهه و... كه پیش من هستند، چطور مجله فیلم میگوید من دانشگاهم؟ به دلیل همان رسالت حق ندارید با من مخاطب اینقدر سخاوتمندانه برخورد كنید و به جای طالبینژاد به من ابك بدهید.
26 سال از عمر مجله فیلم میگذرد. سنوسال كمی نیست. اغلب نشریات قدیمی ایران و جهان دیگر صاحب نویسندگان اولیهشان نیستند و این طبیعی است چون نسلها و نویسندگان جدیدی از راه میرسند. بله، وقتی اسم دانشگاه را روی آن میگذاریم، باید مناسبات آن را هم بپذیریم. به هر حال آدمهایی میآیند و شروع به كار میكنند و بعد استاد میشوند و طبیعی است كه به فكر باز كردن دانشگاه خودشان باشند. چرا از این زاویه نگاه نمیكنید؟ آقای طالبینژاد به جایی میرسد كه خودش میخواهد مجله داشته باشد. چه اشكالی دارد؟ آقای اسلامی و آقای جعفرینژاد هم همینطور.
اشكال ندارد ولی مگر در آكسفورد هیات علمی میروند بیرون و دانشگاه میزنند؟
هر ماه مجلهیی منتشر میشود در 128 صفحه. نویسندگان تازهای هم از راه میرسند و شما گنجایش ندارید. ضمن آنكه آدمها با گذشت زمان، صاحب دیدگاهها و اخلاقهای متفاوتی میشوند و طبعاً سازگاریها هم كمتر میشود.
حال من بگویم چرا گنجایش ندارید؟ به خاطر همان سوال اصلی كه ما راجع به مجله فیلم داریم. هر موسسه و دانشگاهی و هر مغازهیی از 30 سال پیش تا الان به لحاظ گسترش فوقالعاده با فیلم متفاوت است. چرا مجله فیلم بعد از حدود 30 سال هنوز 128 صفحه است و چرا انتشارات ندارد. دانشگاه من مجله فیلم است و دوست دارم دانشگاهم آنقدر بزرگ باشد كه اگر من ژنرال هم شدم، بگویم اینها برای من كار دارند. اینها میگذارند من فیلم بسازم و حتی تدریس كنم.
البته ما هم شماره فوقالعاده منتشر میكنیم و هم كتاب سال و فصلنامه فیلم اینترنشنال، اما میدانیم كه كافی نیست. علت را هم زیاد در ما جستوجو نكنید. بیرون از ماست. در چنین شرایطی قبول كنید كه اگر آقای مهدوی یا ابك هم از ماهها و سالهای اولیه در این مجله بودند، بالاخره وسوسه میشدند تا بروند مجله خودشان را منتشر كنند.
اگر شما من را آپگرید میكردید اینطور نبود. میخواهم مجله بزنم؟ میشود ولی شما به من بگو كه با همكاری من برو دفتر بزن.
یعنی مستلزم این است كه مجله و انتشارات فیلم گسترش پیدا كند، روزنامه داشته باشد، هفتهنامه داشته باشد، نمایش فیلم داشته باشد، مؤسسه آموزشی داشته باشد و بزرگ شود. بزرگ شدن در این مملكت دشواری خاص خودش را دارد. یك نمونهاش را خدمت شما عرض میكنم. ما جشن سالانهیی در سینما آزادی برگزار میكردیم كه در آن از ده فیلم برگزیده منتقدان تجلیل میشد. همه جشنهای سینمایی سالانهیی كه الان برگزار میشود بهنوعی الگوبرداری از جشن سالانه مجله فیلم است. آنقدر هم خوب برگزار میشد كه از مراسم اختتامیه جشنواره فجر پیشی گرفت. بسیار سنگین و سینمایی بود، اما برای سال پنجم دیگر به ما اجازه برگزاریاش را ندادند. من تلفنی سه چهار ساعت با مسوول اداره نظارت و نمایش وزارت ارشاد بحث كردم. میگفت معاونت سینمایی معتقدند بهتر است این جشن برگزار نشود؛ دیگر خود دانید. میتوانید بروید برگزار كنید. 48 ساعت مانده به مراسم. هزینه كردهاید، جا گرفتهاید، دعوتنامه فرستادهاید، نیروی انسانی تعلیم دادهاید، نمونه فیلمها را آماده كردهاید، و صدها كار دیگر، اما میگویند بهتر است نشود. بنابراین مجبور میشویم برای حفظ بقای مجله، بلافاصله اطلاعیه بدهیم به روزنامههای همشهری، ایران، كیهان و اطلاعات كه مراسم لغو شده است. سال بعد هم همان بساط بود و نشد جشن را برگزار كنیم. در تمام چهار دورهیی كه ما این جشن را برگزار كردیم، از بخش سینمایی وزارت ارشاد حتی یك نفر هم نیامد؛ به جای اینكه بگویند ما چه كمكی میتوانیم بكنیم و آفرین كه دارید به سینمای ایران و نقد فیلم و ادبیات سینمایی هویت میدهید. قبول داریم كه در هر كشوری خطوط قرمز وجود دارد. همهجا هست، ولی این خط قرمزها تعریف دارد. در حال حاضر هم كه برخورد و نظارت بیشتر سلیقهیی شده و دست و دل بیشتر میلرزد برای چاپ هر مطلبی.
اینكه برای شما مسالهیی نیست آقای مهرابی.
هست. باز هم یك نمونه میگویم. در یكی از شمارههای سال گذشته قرار بود گزارشی چاپ شود از آقای نورالدین زرینكلك، رئیس آسیفای جهانی. مطلبی بود بسیار خواندنی درباره كنگره جهانی فیلمسازان انیمیشن در چین. مطلب نه سیاسی بود و نه دارای نكته برخورنده به كسی و جایی. صفحهآرایی مجله فیلم 23 یا 24 هر ماه تمام میشود و میرود برای مراحل فنی چاپ و صحافی و بعد توزیع. بیستوهشتم ماه، دوستی به من زنگ زد كه خبر مربوط به زرینكلك را شنیدهای؟ گفتم نه. گفت برو فلان سایت را بخوان. خواندم و دیدم كه اگر مطلب آقای زرینكلك كه تا دیروز هنرمندی بزرگ و فرهیخته و دارای مقام بالای فرهنگی بود و امروز مسالهیی در كلاس دانشگاهش پیش آمده، چاپ شود، به احتمال زیاد دچار مشكل میشویم. این باعث شد به صحاف بگوییم دست نگه دارد. مجبور شدیم شش صفحه مطلب آقای زرینكلك را حذف كنیم و شش صفحه دیگر بهجایش بگذاریم و دو فرمی را كه این مطلب در آن بود - یعنی چیزی حدود یكونیم تُن كاغذ - دور بریزیم و دوباره چاپ كنیم، تیتر آن را از میان تیترهای روی جلد برداریم و... پاسخگوی این همه خسارت و داغان شدن روح و روان كیست؟ ما از كجا بدانیم كه فردا برای چه كسی چه پیش میآید؟ باور كنید نظارت به گونهیی است كه من خیلی شبها خوابم نمیبرد. تصور كنید مطالبی تدارك دیدهاید درباره مایكل مور، فیلمساز ضد بُوش و ضدسیستم امریكایی. خب حالا اگر این آقای مقبول و مورد تایید در اینجا یكهو حرفی علیه كشورمان بزند و در این فاصله، مجله هم چاپ و منتشر شده باشد، چه باید كرد؟ باور كنید وقتی شما امنیت فكری و روانی نداشته باشید و همیشه در هول و ولا باشید كه این گفتوگویی كه من امروز با شما میكنم فردا چه اتفاقی برایش میافتد و در چه مجموعهیی قرار میگیرد، طبیعی است كه حس حركت و گسترش كار از شما گرفته میشود.
یك بنگاه با سودش دو كار میكند؛ تقسیم سود و سرمایهگذاری مجدد. من ادعا میكنم همین كه گسترش ندادید یعنی شما فقط كار اول را كردید. در مورد تقسیم سود هم شما در هر حوزهیی كه خواستید سرمایهگذاری و پسانداز كردهاید كه آن دیگر به من مربوط نیست ولی همین كه سرمایهگذاری مجدد نكردید – اگر سودده بودید – و تقسیم سود كردهاید یعنی به بنگاهتان نگاه توسعهیی نداشتهاید. شما اگر مازاد داشته باشید ممكن است سكه بهار آزادی بخرید و سرمایهگذاری مجدد نكنید.
وقتی امنیت نقد وجود ندارد و نظارت سلیقهیی است، نمیتوانید گسترش پیدا كنید، چون مسوول و موظف هستید تا همه چیز را خودتان به تنهایی كنترل كنید. اگر چنین نبود، بله، میشد گفت آقایان ابك و مهدوی بروید این هفتهنامه را با مسوولیت خودتان منتشر كنید، با سرمایهگذاری و سیاستگذاری كلان ما. یا مثلاً محتاج یك فصلنامه تئوریك هستیم؛ آقای ایرج كریمی مسوولیتش با شما، سرمایهاش از ما. برو آن را با خیال راحت منتشر كن و گسترش بده. البته باید به این نكته مهم توجه كرد. گسترش كار بنگاه سینمایی در ایران وابسته به خود سینمای ایران هم هست. سال 1364 كه 50 فیلم در ایران تولید شد با سال 1387 كه 80 فیلم تولید شده، از نظر اقتصادی چه فرقی كرده است؟ وقتی تولید سالانه سینمای ایران به جای هشتاد فیلم، بشود مثلاً 300 فیلم، شما به همان نسبت میتوانید گسترش پیدا كنید. ببینید روزنامه بانیفیلم كه قرار است روزنامه سینمایی ایران باشد، مجبور است تئاتر، تلویزیون، رادیو، كتاب و اخبار مختلف فرهنگی را پوشش بدهد تا تعداد صفحههایش برای عرضه، معقول باشد. اگر سینمای ایران 300 فیلم داشته باشد كه 30 فیلم آن درجه یك باشد، كیفیت و كار راحتتر گسترش پیدا میكند. در حالی كه طبق آمار رسمی، سینمای ایران به نسبت 10 سال قبل، چیزی حدود 35 درصد ریزش تماشاگر داشته است و احتمالاً به همان نسبت تعداد خریداران نشریات سینمایی هم كمتر شده است.
شما در واقع به من جواب دادید كه اگر روزی ما A تومان گذاشتیم و امروز A2 برداشت میكنیم اگر دوباره A2 را بیاوریم سرمایهگذاری كنیم دیگر A4 برداشت نمیكنیم. با همین ریتم جلو برویم. درست است؟ من درست فهمیدم؟
بله، رشد كردن به فضا و محیط بستگی دارد؛ به آفتاب و باد و باران و خاك خوب نیاز دارد.
شما حرفتان این است كه من دلم میخواهد بنگاه شوم ولی شرایط جور نیست؟
گسترش بنگاه مستلزم بازار است. فضای فرهنگی ایران و جهان زردتر شده است. الان كدامیك از فیلمهای روی پرده، پرفروش هستند؟ واقعاً ما به چه چیز آنها باید بپردازیم؟ ما اصول و باورهایی داریم. وقتی فیلم خوب و پرفروش میآید، مردم بده بستان میكنند. تشنه این میشوند كه درباره آن فیلم خوب بخوانند و بیشتر بدانند و به این ترتیب مجله نایاب میشود. این بده بستانی بین بازار و بنگاه است. ما هر كالای بیارزشی را عرضه نمیكنیم. بابت توسعه پیدا كردن، نمیخواهیم هر آشغالی را دست مردم بدهیم.
این چیزی خارج از بنگاهداری نیست. یكی از اصول بنگاهداری است و اتفاقاً باید محصولی را بدهی كه بلدی بدهی. این حرف شما خارج از الگوی اقتصاد مطبوعات نیست. اگر بلد نیستی یا دوست نداری اصلاً سراغش نرو. اینكه منافاتی با آن ندارد. آقای مهرابی كه 30 سال از عمرش و عمر من مخاطب روی این كار است. پس خرج كردهایم. هر ماه من 500 یا 1000 تومان خرج این بنگاه كردم. اینكه به این نقطه رسیده خیلی حیف است كه سودی كه از محل این كار است نقشی در توسعهاش نداشته باشد.
من فكر میكنم خیلی روشن حرف میزنم. نه ما، بلكه هر كس دیگری مثل ما هم وقتی گسترش پیدا میكند، ضربهپذیرتر میشود. هر چه بزرگتر، ضربهپذیرتر. ما كه قدرتمندتر از روزنامه ایران نیستیم. روزنامه دولت بابت یك كلمه میرود روی هوا. با این شرایط شما چهطور میتوانید هم روزنامه داشته باشید، هم هفتهنامه، هم كتاب دربیاورید، هم نمایش فیلم بگذارید و هم سیدی دربیاورید و لطمه نبینید؟
وقتی رقبایتان این كار را كردند وسوسه نشدید كه نكند حالا فضا تغییر كرده؟
نه، اهل رنگ عوض كردن نیستیم .
یعنی همهاش مربوط به ناامنی و نظارت است؟
نه، بهنظرم یك علتش هم این است كه سرمایهداری در ایران تعریفشده نیست. به عنوان مثال مردم امریكا به داشتن سرمایهداری چون بیل گیتس با 59 میلیارد دلار ثروت افتخار میكنند. اینجا اگر كسی چیزی هم داشته باشد متاسفانه آن را پنهان و كتمان میكند. ما باید به كدام سرمایهدارمان افتخار كنیم؟
مجله فیلم تولید عكس حرفهیی ندارد. مجله سینمایی باید یكِ عكس باشد.
نمیشود آقای مهدوی. وقتی شما برای چاپ عكس مشكل دارید و میگویند استفاده ابزاری از آن كردهاید، جز اكتفا به تصویرهای رسمی سینمای ایران، چه كار دیگری میتوانید بكنید؟
رفتن تعدادی از نویسندگان قدیمی و آمدن نویسندگان جدید تاثیر داشته در تیراژ و كیفیت مجله. شما ممكن است بگویید شاید بهتر هم شده است.
سالهاست كه با این سوال روبهرو هستیم. زمانی كه آقای جواد طوسی آمد، شهرام جعفرینژاد آمد، آقای تهماسب صلحجو آمد، مجید اسلامی به مجله آمد و... همین حرفها پیش میآمد. ما هر هفت هشت سال یك بار با این مساله مواجه هستیم كه چون فلان نویسنده دیگر برای شما نمینویسد، تیراژتان پایین آمده است. به هر حال فكر میكنیم مجله باید پوست بیندازد و همیشه نیروهای جدیدتر بیایند و به زبان نسل جدید بنویسند. ایراد شما به نویسندگان نسل جدید ممكن است به نكتهیی برگردد كه من آن را ناشی از بیآرمانی بخشی از آنها میدانم. نسلی كه دارد مینویسد نسبت به نسل قبل چندان آرمانگرا نیست. بنابراین اغلب برای دل خودش مینویسد. آقای طالبینژاد و نویسندگانی كه مورد نظر شما هستند، برای مخاطب مینوشتند و مینویسند. به غیر از این، رواج وبلاگنویسی دارد نوعی شلختگی را در نثر و نگاهها رواج میدهد كه برای ادبیات و نشریات ما خطرناك است.
آیا اینكه شده به این معنی است كه باید بشود یا نه. فكر میكنم مجله فیلم اتفاقاً مزیتش این بود كه میگفت اگر نثر وبلاگنویسی صد میلیون تیراژ دارد، دارد كه دارد. من این نثر را قبول ندارم چون اصول دارم. این نگاه اصولدار و پرنسیبدار و پرمحتوا همیشه در مجله فیلم بوده است. بالاخره وقتی پرویز دوایی چیزی مینویسد معلوم است كه چیست. شاید مخاطب امروز اصلاً نتواند ورق بزند. اما ما اگر بخواهیم این اصول استاندارد را از دست بدهیم این با دید دانشگاهیتان نمیخواند. اگر شما به دنبال تیراژ بودید من میگفتم حق دارید. بهتر بود بروید به بازیگر فیلم بگویید تو بیا مطلب بنویس. آخر بازیگر فیلم چرا باید مطلب بنویسد. ولی چون عكساش چاپ میشود و زیبا است این كار را میكنند. اگر نگاهتان این است كه باید به آن سمت میرفتید، كه نرفتید. شما میگویید من دانشگاهم. یكی از وظایف دانشگاههای مطبوعاتی همین پاسداشت نثر است. شما نباید اجازه دهید این نثر وارد شود.
دو سه سال پیش بعد از جشنواره فیلم فجر، دو تن از نویسندگان مجله با مانی حقیقی حرف زده بودند درباره فیلمهای جشنواره. آن را تنظیم كرده و برای چاپ داده بودند. هفت هشت صفحهای میشد. نكتههای خوب و جالبی هم در آن بود، اما بهخاطر لحن و نثر وبلاگیاش من مخالف چاپش بودم و نمیتوانستم به دوستان توضیح بدهم كه چرا مخالف چاپ این مطلب هستم. چون بهنظر میرسد كه شما فقط باید با مطالب به اصطلاح مورددار مخالفت كنید. بهنظرم حضور مطالبی با نثر و نگاه وبلاگی در نشریهها مثل خوره گسترش پیدا میكند. این نوع مطالب حتی ممكن است خوب هم خوانده شوند ولی در نهایت به زیان ما هستند. مثل مقایسه تله فیلم است با فیلمهای خوب ما؛ مثل فیلم «ده رقمی» است كه در اكران بیشتر از «به همین سادگی» میفروشد.
آهنگ تیراژ صرفنظر از عدد در همین ادوار و نوسانها چطور بود؟ درخشانترین و ضعیفترین دوره كی بوده است؟
جالب اینجاست كه درخشانترین دورهاش دوره موشكباران بود، یعنی سال ۱۳۶۷. 60 هزار نسخه تیراژ داشتیم. باوركردنی نیست. الان یك دهه است كه تیراژ مجله فیلم متاسفانه ثابت مانده است. هنوز هم استقبال از شمارههای ویژه جشنواره فجر بیشتر است، ولی به طور كلی رقم ثابتی است و این عیب بزرگی است. ولی از یك طرف هم ببینید در شرایطی كه به نسبت گذشته، امروز از فیلمهای سطحی بیشتر استقبال میشود و اینترنت گسترش پیدا كرده و دسترسی به اطلاعات سینمایی را آسان كرده، حفظ همین تیراژ هم خودش خوب است. همین كه توانستهایم حفظش كنیم و نسل جدید هم – بهرغم همه سرگرمیها و دغدغههای جدیدش - این نوع سلیقهیی را كه تا حدی سنتی و قدیمی است دوست داشته باشد، خوب است.
به نقل از روزنامه اعتماد، سال هفتم، شماره 1763، پنجشنبه 14 شهریور 1387
http://www.cinemaema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-22-pid-167.html