…
اول دغدغه بود
زمان چه سهمگین و فرّار میگذرد. انگار همین دیروز بود که با عزیزالله حمیدنژاد دربارهی ستارگان خاک
اش گفتوگو کردیم؛ هفت سال و نیم گذشته است از دیروز. حالا صحبت اشک سرما
ست. فیلمی دلنشین و جذاب که چون هور در آتش
آدم را با خودش میبرد به آنسوی جهان مادی و خاکی و غبارگرفته؛ سرزمین اثیری عشق و مرگ... بازهم برابر حمیدنژاد نشستهایم و حرف میزنیم دربارهی خردهچیزهای این جهانی درحالیکه سپیدی برف و بوران اشک سرما
نشسته است بر سر و رویش، از دیروز تا امروز.
این پرسش برای بسیاری مطرح است که چرا به شکل غیرمتعارفی بین فیلمهایی که میسازی فاصله میافتد. از فیلم قبلی تا اشک سرما هفتهشت سال گذشته است...
فیلم ساختن فینفسه کار سادهای است، اما همیشه به چند دلیل اساسی، بین تولید کارهایم وقفهای طولانی میافتد. این موضوع، اول برمیگردد به سلیقهی شخصی من در انتخاب موضوع و فیلمنامهای که تصمیم میگیرم روی آن کار کنم. دوم به شرایط عمومی سینما برمیگردد. سلیقهی شخصی من میگوید که دست به هر کاری نزنم. معتقدم فیلمسازی، کاری حساس، دشوار و بامسئولیت است و فیلمساز باید جوابگوی مخاطب عام و خاصاش باشد. تلاش میکنم روی موضوعهای نو کار کنم؛ راه نرفته باشد. اگر امروز به من گفته شود دوباره چیزی شبیه هور در آتش بسازم، غیرممکن است این کار را بکنم، زیرا معتقدم که سینمای هور در آتش راهیست که قبلاً طی شده و دوباره رفتنش به نظرم حماقت است. بنابراین، این یک نوع سلیقهی شخصیست که باعث میشود صبر پیشه کنم و فیلمی بسازم که در درجهی اول خودم را ارضا کند و بعد مخاطب را. شرایط عمومی سینمای ما هم فعلاً این است که از تجربهی جدید هراس دارد. آنها دنبال موضوعهایی هستند که امتحانش را بهخوبی در گیشه پس داده است.
فقط موضوعهایی که انتخاب میکنید در تضاد با مجموعهی بدنهی سینماست یا با دیدگاههایتان هم مشکل دارند؟
هردوی آنهاست. سینمای عام میگوید فیلمی بساز که قبلاً تجربه شده و تماشاچی برای دیدنش پول میدهد. بنابراین شرایطی محقق نمیشود تا من بتوانم ایدههای جدید را به تصویر بکشم. اگر این شرایط فراهم شود، من از خدا میخواهم که سالی یک فیلم بسازم.
آیا تاکنون فکر کردهاید که نه برای تداوم اینکه سالی یک فیلم بسازید بلکه برای ارتباط گستردهتر با مخاطب، به موضوعهایی فکر کنید که بهسادگی قابلیت جذب سرمایه را داشته باشد و در ضمن فیلم خودتان هم باشد؟ آیا این اصلاً دغدغهی شما هست؟
بله، چنین دغدغهای را دارم. این دغدغه هست که اشک سرما نوشته میشود؛ موضوعی که ضمن توجه به مخاطب عام، کاری تجربهشده در سینمای ایران هم نیست. شما حتی اگر به مخاطب عام هم فکر کنید، در یک سینمای غیرمتعارف باید منتظر بمانید تا نتیجة نمایش مشخص شود. اینطور نیست که تهیهکننده تشخیص دهد که کار جدید مخاطب وسیع دارد. طبیعیست که هر فیلمسازی دوست دارد فیلمهایش مخاطب عام و خاص داشته باشد اما شخصاً معتقدم فیلمساز نباید جوهر و اصالت خودش را فدای سلیقهی عام کند. او باید سلیقهی عام را ارتقا بدهد، یعنی شرایطی فراهم کند تا عام با او همراه شود و نه او با آنها.
جوابمان را نگرفتیم که چرا بین فیلم قبلیتان قلهی دنیا و حتی ستارگان خاک با اشک سرما، هفتهشتسالی فاصله افتاد. قصهی این مصیبت را سرراست بگویید.
من بعد از قلهی دنیا، یک مجموعهی مستند ساختم برای شبکه چهار، و قرار هم این بود که یک فیلمنامه تاریخی درمورد موضوعی که کار میکردم بنویسم و بسیار هم علاقهمند بودم که به نتیجه برسد. دو سال وقت من را گرفت اما به نتیجه نرسید. بعد از مدتی فکر کردم به سراغ موضوعی بروم که جمعوجورتر است و زودتر به نتیجه میرسد. این بود که اشک سرما را با رجوع به خاطرات گذشته نوشتم. حالا اینکه چرا پس از آنکه فیلمنامه نوشته شد، ساختنش باز به تأخیر افتاد، موضوع دیگریست.
چه موضوعی؟
یک عاملش این بود که اساساً با موضوع کنار نمیآمدند. یعنی موضوع فیلمنامه بهزعم آنهایی که در شورا بودند، موضوعی بود لبهی تیغی و حساس. آنها واهمه داشتند که فیلم ممکن است بازتابهای منفی داشته باشد.
«لبه تیغی» یعنی چه؟
یعنی با احتمال ریسک بالا. چون فیلم در یک بستر سیاسی اجتماعی، درگیری داخلی را مطرح میکرد، آنها فکر میکردند که موضوع فیلم به درگیری دامن خواهد زد. من برعکس، عقیده داشتم که فیلم، دوستی را ترویج میکند و بهنوعی کینهزدایی خواهد کرد. آنها نپذیرفتند و گفتند که الان موقع ساخت این موضوع نیست و همین جمله پنج شش سال تکرار شد تا آنکه یک روز گفتند حالا میشود!
قصهی اشک سرما از کجا میآید و چه موقع در ذهنت شکل گرفت؟
قصه، از دوران جنگ در ذهنم بود. رفتوآمدهایم به مناطق جنگی و با شناختی که از فرهنگ و آدمها و شرایط بغرنج سیاسی اجتماعی منطقه داشتم، همیشه ذهنم را مشغول میکرد. همواره مترصد آن بودم که یکجوری آن فضا را نشان دهم و بهنحوی آن کینهی دیرینه را تعدیل و دل این آدمها را بههم نزدیک کنم. همان زمان هم فکر میکردم که باید به مقوله اینطور نگاه کرد. ولی شرایط جنگ و اوضاع و احوال زمان جنگ باعث میشد که همه عجولانه فکر کنند و تصمیم بگیرند و اصلاً کسی به این فکر نمیکرد که میشود هنر را هم در خدمت به صلح به کار گرفت. تولستوی جملهای دارد که میگوید هنر میتواند از خشونت جلوگیری کند. ما به این نپرداختیم، یعنی فکر کردیم هنر مقوله دیگریست و جنگ هم مقوله دیگر. شرایط هم ایجاب میکرد که فیلمهای تبلیغاتی ساخته شود و بیشتر هم فیلمهای حماسی که نیاز مقطعی روز جامعه بود. بههرحال، دغدغه از قبل بود و یادداشتها را که مرور میکردم مواردی بود که اضافه کردم و با تحقیقات جدیدم، فیلمنامه جامعتر شد و شکل گرفت.
از فیلم اشک سرما که بههرحال متعلق به سینمای جنگ است تا چه حد حمایت شد؟ چه مسیرهایی طی شد تا شرایط تولید فیلم برایتان سهلتر شود؟
واقعاً شرایط سهل نبود. البته من زیاد درگیر مسائل مالی و گرفتن وام نبودم. آقای شریفی درگیر چنین مسائلی بود. او بهجای آنکه در بخش تولید حضور داشته باشد، بیشتر دنبال بخشهای بوروکراسی کار بود و اصلاً کمبود نیروی تولید داشتیم. میتوانم بگویم به این فیلم فقط به عنوان یک فیلم معمولی نگاه شد نه به عنوان یک فیلم ویژه. شاید انتظارات من بیش از این بود. به علاوه شاید من وجاهت کافی برای جذب بودجههای کلان ندارم. دیگران شاید داشته باشند و بتوانند جذب کنند و البته، بسیار خوب است که جذب کنند و فیلمهای کلان بسازند.
مضمون قصة فیلمهایتان بکر است. کنجکاو هستیم بدانیم چهگونه به این قصهها رسیدید و اینکه اول پیام است که شما را به قصه میرساند یا رساندن محتوا و پیام از پس آن میآید؟
اصولاً معتقد نیستم که در ابتدا، قصهای باید باشد. اگر قصهای باشد دیگر نیازی به تحقیق و جامعهشناسی نیست. چون قصه وجود ندارد، پس اول دغدغههایی هست که هرچه پررنگتر باشد، برای تبدیلکردنشان به قصه، انگیزهی بیشتری ایجاد میشود. مثلاً فیلمنامهی هور در آتش به این نحو شکل گرفت. آن فضاهای جبهه و زیباییشناختیای که از آن فضاها داشتم در ذهنم تبدیل به قصه شد. درواقع طرح یکخطی قصه، در مسیری که با اتوبوس به خانه میرفتم، شاید حدود یک ربع تا بیست دقیقه در ذهنم شکل گرفت. ستارگان خاک هم به همین شکل بود، یعنی ابتدا فقط یک دغدغه بود. یک لذت شخصی که از آن موضوع و فضا حس میکردم و اینکه حالا چهگونه میتوانم این احساس را به مخاطب منتقل کنم، چیزی بود که ذهن مرا درگیر کرد و موضوع هم خیلی دشوار بود. با مطالعه و تحقیق، پس از چند طرح رسیدم به طرحی جامعتر که شد فیلم ستارگان خاک. اشک سرما هم همین روند را طی کرد، یعنی اصلاً قصهای وجود نداشت.
شما قصهگوی آدمهای گمنام و مهجور هستید. آدمهایی با احساسات گرانقدر و والا و در حاشیه. چهگونه به آنها دست پیدا میکنید و به درونشان راه میبرید؟
در دوران جنگ به خودم گفتم اگر قرار است در آینده به صورت حرفهای فیلم بسازم، از آدمهای گمنام و در حاشیه خواهم ساخت. چون آدمهای گمنام در اجتماع دیده نمیشوند. قلمها و دوربینها همیشه متوجه آدمهای نامدار است. قصههای خوب، لزوماً محتاج آدمهای نامدار نیست. آدمهای گمنام اتفاقاً شخصیتهای پررنگتری برای قصهها دارند. بههرحال کارم نوعی ادای دین به آدمهای گمنام است. علاوه بر آنکه خودم هم گمنام هستم و بهتر آنها را درک میکنم.
نکتهی جالب در اشک سرما، بجز اجرایش، فیلمنامهی بسیار سنجیدهی آن است. اشک سرما فیلمیست که احتمالاً اجرای دشوارش در سینمای ایران ممکن است خیلیها را مبهوت کند و فراموش کنند که پشت این اجرا، چه فیلمنامهی دقیق و کارشدهای وجود دارد. نگارش فیلمنامه چه مدت طول کشید و چه مسیری را طی کرد؟
فیلمنامه بعد از بررسی آن یادداشتهای اولیه به یک طرح رسید. طرحی که خودم فکر میکردم مناسب است و میشود راحت تعریفش کرد. شخصیتها و محورهای اصلی مشخص شدند، یعنی ارتباط یک سرباز با یک دختر کرد که روبهروی هم قرار میگیرند و در پایان به یک وحدت میرسند، یکجور دشمنیای که به یک دوستی و عشق منجر میشود. سهچهار ماه، شب و روز روی فیلمنامه کار کردم و از آنجا که آدمها برایم تحلیل شده بودند، راحت به شخصیتپردازی رسیدم. برای من مهم این بود که دو شخصیت اصلی، یعنی «روناک» و «کیانی» به لحاظ زیباشناختی، حرکات فیزیکی، دیالوگهایی که بین آن دو ردوبدل میشود، آن وجه انسانی و عشقی که به تدریج و به شکل زیرپوستی بینشان به وجود میآید، جذاب از کار درآید.