سينما، عملگیست
لاکپشتها هم پرواز میکنند یک حادثه است در سینمای ایران. کمتر پیش میآید که فیلمی در همهی اجزایش خوب از کار درآید. از بازیهای فوقالعاده تا فیلمبرداری کمنظیر، تدوین حسابشده و صدابرداری خوب و موسیقی بدیع و... و البته شخصیتهایی که ماجرای زندگیشان، خراش به جانمان میاندازد و قصهای چنان تلخ که هیچگاه از یاد نخواهیم برد. اولین باری که لاکپشتها...
را در جشنوارهی معتبر سنسباستین دیدم، یکه خوردم. در میان آن همه آثار کممایه و میانمایه از کارگردانهای ناشناخته تا شهیر، به یکباره شهابی شعله کشید و گذشت و آسمان جشنواره را نورباران کرد. گاهی همهی اجزای کائنات دست به دست هم میدهند تا اثری به کمال برسد؛ چنانکه لاکپشتها…
رسید. راستش را بخواهید ــ همانجا هم به خود قبادی گفتم ــ گمان ندارم که به این زودیها، ستارهی دیگری بدرخشد و ماه مجلس شود.
با این پرسش آغاز میکنم که قصهی فیلم از کجا آمد و چهگونه در ذهنت شکل گرفت؟ آیا با فیلمنامهی کامل شروع کردی یا بخشهایی از آن سر صحنه خلق شد؟
دقیقاً یک ماه پس از سقوط صدام حسین به عراق رفتم تا در آن اوضاع و احوال وخیم شاید بتوانم فیلم آوازهای سرزمین مادریام را نمایش بدهم که هم تبلیغی برای نمایش فیلمم در اروپا و آمریکا باشد و هم بهنوعی یک اتفاق فرهنگی در عراق به وجود بیاوریم. به اتفاق یکی از دوستانم و با یک دوربین کوچک حدود سه ساعت در طول مسیر تصویر گرفتیم. فیلم را اکران کردم و به تهران برگشتم. در آنجا آنقدر تصویرهای شگفتانگیز دیدم؛ مثل میدان پوکه، تانک، بچههای بیدستوپا و میدانهای مین لب مرز و بچههایی که با عنوان«گروپماین» مین خنثی میکردند و گروپماینهای حرفهای که با سگهایشان ساعتهای طولانی روی صندلیهایشان مینشستند تا بچهها حاصل کارشان را به آنها بفروشند. بههرحال سرزمین غریبی بود. تصویرهایی که آنجا گرفتیم توسط دوستم بهزاد بهزادی تدوین شد و گفتاری هم روی آن گذاشتیم که نتیجهاش مستند ی شد با عنوان جنگ تمام شد. وقتی راشها را دوباره میدیدم، تصاویر میدان پوکهها و بچههای مینیاب رهایم نکرد. قبل از آنکه این مستند را بسازیم، قصد داشتم در عراق یک فیلم بلند داستانی بسازم. دوربین را برده بودیم که فقط تصویر بگیریم و بر اساس یادداشتهای تصویریمان فیلم بسازیم. دنبال این بودم که چهگونه میتوان قصهای قوی داشت و در ضمن از لوکیشنهایی هم که دیده بودم در آن استفاده کرد. بعد، طرحی نوشتم دربارة آوارههایی که دنبال اخبار جنگ هستند، ولی متوجه شدم که اینقصه کافی نیست. شروع کردم به اضافه کردن قصههای فرعی به آن و حاصل کار یک طرح سیچهل صفحهای شد. از دوستانم محمدرضا کاتب و خانم سپیده شاملو دعوت کردم که طرح من را بشنوند. فیلمنامه را طی پانزده جلسه خواندم و آنها در خیلی از بخشها به من کمک کردند و طرح گسترش پیدا کرد.
وقتی فیلمنامه کامل شد به عراق رفتید و...
بله، اما وقتی به عراق بازگشتم متوجه شدم نه میدان پوکه هست، نه تانک و نه بازار اسلحهفروشی. همه را آمریکاییها جمع کرده بودند، بهخصوص در کردستان. از طرفی ما نمیتوانستیم در مناطق عربنشین فیلم بسازیم چون خطرناک بود و احتمال داشت جان افراد گروه به خطر بیفتد. بنابراین دو ماه دنبال لوکیشن و پیدا کردن آکسسوار در منطقهای امنتر بودم. برای سکانس پوکه، کوچهپسکوچههای کرکوک و سلیمانیه را پشت سر گذاشتیم که حدود یک ماه طول کشید تا آن پوکهها را جمع کنیم. در این فاصله قصه زیرورو شد. خیلی از شخصیتها تغییر کردند. فیلمنامه را بازنویسی کردیم و روزبهروز و حتی سر صحنه دیالوگ نوشتیم. البته این شیوهی تازهای در کار من نیست و در فیلمهای قبلیام هم به این شکل بود.
دیالوگ را چهگونه با وجود بچههایی که تجربة بازیگری نداشتند نوشتید؟ آیا قبل از فیلمبرداری، فیلمنامه را در اختیارشان گذاشتید تا همان چیزهایی را که نزدیک به دیالوگها هست بگویند؟
این به شیوهی فیلمسازی من برمیگردد. در این مورد، فیلمی از پشت صحنه هم ساختهام. من در سر صحنه دیالوگها را کلمهبهکلمه و جملهبهجمله به بازیگر میگویم و او آنها را تکرار میکند و موقع تدوین، صدای خودم را حذف میکنم. «کاک ستلایت» تنها کسی بود که میتوانستم پنجشش خط دیالوگ را با او تمرین کنم. اما مثلاً آگرین یک بچة روستایی بود و در روستایی زندگی میکرد که نه برق داشت نه تلویزیون. یا بچههای دیگر، مثل آن کودک بیدست، گداهایی بودند که آنها را در بازار پیدا کرده بودم. به نظرم همیشه باید بازیگر را گیج نگه داشت تا بتوان مثل موم انعطافپذیرشان کرد. به لحاظ امکانات صحنه، در یکیدو ماه اول هیچ کمکی، حتی در حد یک معرفینامه، دریافت نکردیم و قصد داشتیم برگردیم.
چه کسی باید نامه میداد؟
بههرحال کردهای عراق دولت مستقل داشتند و ممکن بود پلیس جلوی ما را بگیرد و لازم بود مجوز داشته باشیم. البته چون من فیلمساز کرد هستم زیاد به من کاری نداشتند اما برای سهچهار نفری که در گروه اولیه با من بودند مشکل ایجاد میشد و حتی یکی دو نفر از آنها را نزدیک مرز دستگیر کردند. در اوج ناامیدی یک روز بهطور اتفاقی بارزانی را دیدم و جریان را به او گفتم و از او تقاضای کمک برای کردم. گفت که چادر و تانک نداریم. خودم رفتم و تانکها را هر کدام به قیمت 25 دلار خریدیم.
از چه کسانی خریدید؟
از قاچاقچیان. آنها این تانکها را ذوب میکنند و میبرند ترکیه و بعد ترکیه مواد خام آن را به اروپا میفروشد. خودش یک قصه است. قصد داشتم از همین ماجرا هم یک مستند بسازم.
چهقدر هزینهی تانکها شد؟
دوازده هزار دلار خرج همان تانکهایی شد که در اردوگاه میبینید. پول جرثقیل برای حملشان را هم باید میدادیم که هزینهی هنگفتی میشد. قاچاقچیها حاضر شدند خودشان آنها را سر صحنه بیاورند و پس از پایان فیلمبرداری، رایگان به خودشان برگردانیم. بخش عمدهای از چادرها را بالاخره از دولت طالبانی گرفتیم. خبر ساختن فیلم بهسرعت همهجا پخش شد. شبکهی الجزیره هم خبر را پخش کرده بود. یک روز دیدیم بیستسی تا پیشمرگ آمدهاند و ایستگاه بازرسی گذاشتهاند. ترسیدم. روزهای اول فیلمبرداری حواسم به فیلم نبود. از پشت دوربین نگاه میکردم که کسی نارنجک پرتاب نکند. آن موقع، دوره’ ترور بود. بعد آنقدر درگیر کار شدیم که مراقبت از خودمان را فراموش کردیم. با این حال، همیشه خواب ترور شدن را میدیدیم. آنجا پر از حزبهای مختلف و مخالف همدیگر است و ما هم سوژهی خوبی برای خبرسازی بودیم. پیشمرگها صبح تا شب بالای سر ما بودند تا فیلم کمکم شکل گرفت. هیچ کمکی بابت تولید فیلم، از ایران و از هیچ دولت دیگری نگرفتیم. فیلم بهتنهایی و با وامهایی که توانستم از یکیدو بانک بگیرم و کمکهای فراوان داییام ساخته شد و با کمک مردم کرد؛ یعنی آن جمعیتی که در فیلم دیدید ساخته شد.
وامهای بانکی را چهطور گرفتید؟
وامهای شخصی بود. مثلاً چهل میلیون و سی میلیون. وامهایی با بهرهی 5/3 درصد. در مجموع حدود هفتاد میلیون تومان از بانکهای کردستان ایران وام گرفتم. وامها را هم باید پس از نمایش فیلم برگردانم. بنیاد فارابی به من وام نداد و پنجشش ماه دوندگی کردم تا حقوق پخش در ایران را پیشفروش کنم که بالأخره همهی حقوق را در ازای چهل میلیون تومان به فارابی دادیم که به نظرم خیلی به نفعشان است. برای 25 سال فروش فیلم در عراق هم کلاً 32 میلیون تومان از عراق گرفتهایم. بههرحال فیلم با بودجهی حقیرانهای ساخته شد. هیچگاه این چیزهایی را که الان مطرح میکنم در خارج مطرح نکردم. شما در کنفرانس مطبوعاتی سنسباستین دیدید که فکر میکردند این فیلم حداقل چهارپنج میلیون دلار هزینه داشته است.
یکی از امتیازهای فیلم شما، بچهها هستند که نهتنها بازیهایشان خوب است بلکه صدای بسیار خوبی هم دارند. آنها را چهطور پیدا کردید؟
بعضی را تصادفاً پیدا کردم؛ مثلاً قرار نبود آن دستیار کاک ستِلایت عصا داشته باشد، ولی وقتی آنها را دیدم، به نظرم رسید که خوب است که یکی از دستیارها، او باشد. آنقدر بچههای جالب توجه در آنجا دیدم که بر تعداد بچههای فیلم اضافه کردم. ما چهار گروه شدیم، چهار اتومبیل گرفتیم و از پنج صبح راه میافتادیم تا دوازده شب. تمام شهرها و روستاهای کردستان را در یکماهونیم پشت سر گذاشتیم. هر گروه یک دوربین داشت. شروع میکردیم به تصویربرداری از بچهها. بچهی نابینا را در کرکوک، آگرین را در سلیمانیه، و بچههای دیگر را در اربیل و جاهای دیگر پیدا کردیم.
نگهداری این همه بچه، دور از خانه و کاشانه، باید کار دشواری بوده باشد؟
مجوز گرفته بودیم. آن بچه’ بیدست با برادر بزرگش آمده بود. بچهی نابینا با خانوادهی هشت نفریاش آمده بود که همگی نابینا بودند. برای آنها خانه گرفتیم. آگرین هم از سلیمانیه همراه برادرش آمده بود. هر روز هم دعوا بود و تهدید که ما داریم میرویم. لوکیشن اصلی در اکره بود. میدان پوکه نزدیک کرکوک و میدان اسلحهفروشی و بازار ماهواره در اربیل بود. همهی لوکیشنها همان جاهایی بود که قبلاً رفته بودم و از آنها فیلمبرداری شده بود. همهی چیزهایی که در فیلم میبینید بازسازی شده و هیچ لحظه و صحنهای مستند نیست.
چند جلسه فیلمبرداری داشتید؟
در دو ماه و بیست روزی که بچهها بودند حدود 54 جلسه فیلمبرداری داشتیم، چون همهاش منتظر ابر و مه بودیم. قرار بود تمام فیلم در سایه و ابر گرفته شود. اذیت شدیم، اما خیلی خوب کار کردیم.
در چه فصلهایی فیلمبرداری کردید؟
هوای ابری میخواستیم، اما نمیخواستیم صحنهی برفی داشته باشیم. در آبان و آذر و دی کار کردیم. چیزی که بیشترین وقت را از ما گرفت تهیهی امکانات صحنه بود. دنبال هلیکوپتر بودیم و پس از یکیدو ماه دوندگی، یکیدو ساعت هلیکوپتر در اختیار ما گذاشتند و یک ساعت هم آن کامیونهای آمریکایی، که دولت بارزانی هماهنگ کرد و آمدند. در این دوندگیها گراناز موسوی با من همراه بود. همان شاعر خوبی که با همسرش به آنجا آمده بودند. با آنها هر روز میرفتیم موصل و بغداد و مدام جلسه داشتیم تا راضی شدند همکاری کنند. وسط فیلمبرداری کار تعطیل میشد. شاید واژهی بدی باشد، اما سینما عملگی است. همهی کارها را باید شخصاً انجام داد. یعنی درست وسط حس و حال فیلمبرداری باید آن را قطع کرد، و مثلاً به موصل رفت که فرمانده میخواهد تو را ببیند. شش ساعت باید با اتومبیل میرفتیم تا به جلسهی مذاکره برسیم، بعد جلسههای دوم و سوم هم بود.
این دوندگیها همه برای گرفتن آن دو هلیکوپتر و آن کاروان نظامی بود؟
بله، و خوشبختانه بدون دریافت پول، در اختیارمان گذاشته شد. البته وقتی دربارهی موضوع فیلم میپرسیدند به آنها میگفتیم که ساخت این فیلم به نفع شماست. فیلم شعار نمیدهد و به شکلی غیراحساساتی گفتوگو میکند.
صحنهای را که جمعیت به طرف تپه حرکت میکند چهطور کار کردید؟ همهاش با یک دوربین فیلمبرداری شد؟
آن صحنه میزانسن داشت و دو دوربین داشتیم ولی فقط در یک نما از دوربین دوم که دوربین مستعملی بود استفاده کردیم. برای بقیه از دوربین اصلی استفاده کردیم. با آن جمعیت دوسه بار تمرین کردیم.
از چه شیوههایی برای تصویربرداری از این صحنهی عظیم استفاده کردید؟
آمپلیفایر آورده بودم. هشت هزار نفر بودند. به آنها میگفتم تا سه میشمارم میروید روی تپه و بعد زمانی که روی تپه میرسیدند، میگفتم مثل درخت بایستید. بعد میگفتم پایین بیایید و بعد هم به آنها یادآور میشدم که وقتی هلیکوپتر آمد و اعلامیه انداخت، سعی کنید آنها را بگیرید و بعد که گرفتید، بیاید پایین. در زمان تمرین دوسه بار آمدند که خوب نشد و دوباره تکرار کردیم، اما موقع فیلمبرداری دیگر امکان تکرار نبود. اگر صحنه در لابراتوار هم خراب میشد دیگر امکان تکرارش نبود.
هیچ صحنهای بود که خلقالساعه پیش بیاید و خوب هم باشد و کمک کند به فیلم؟
بسیاری از سکانسها در لحظه خلق شدهاند. از طرف دیگر، بعضی از فصلهای خوبی را که در فیلمنامه بود، حذف کردم. مثلاً فصل رؤیای پرواز آگرین را که 34 حلقه’ فیلم برایش مصرف شد، بهناچار حذف کردم. البته سکانس بدی نبود، اما در تدوین متوجه شدم همجنس فیلم نیست. در این صحنه آگرین میخواهد با به پرواز درآمدن و سقوط کردن خودکشی کند. برادرش میکوشد او را منصرف کند و دست او را میگیرد و با هم به پرواز درمیآیند. بعد، دوربین این صحنه را از درون هلیکوپتر نشان میدهد. در آن طبیعت زیبای کردستان، این صحنه بسیار زیبا و با سوررئالیسم غریبی از کار درآمده بود. چند صحنهی دیگر هم بود که به طور مستقل صحنههای خوبی بودند اما بیرحمانه دورشان ریختم. با این سکانسها زمان فیلم حدود 135 تا 140 دقیقه میشد.