خشت و آینه: افتتاح سینما آزادی/ معذرت مرا بپذیرید/ آزادی عمل/ آقا اینا فحش میدن!/ مدیر برنامهی باکلاس!/ انسان فانی و خاك جاودان
رویدادها فیلمهای تازه:سوپراستار (تهمینه میلانی)، صداها (فرزاد مؤتمن)، دایناسور (پرویز شیخطادی)، رفقای فراموششده (روزبه روحیپور)/ پخش دیویدی سنتوری: ختم ماجرا/ تغییرات جشنوارهی فجر: حذفشدهها و جایگزینها/ افتتاح سینما آزادی: شکفتن در مه/ نامهی اعتراضآمیز سینماگران در جشنوارهی فجر/ مجازات قاچاقچیان فیلمها: کپیرایت به سبک ایرانی/ خبرهای کوتاه اشاره به دور: سینمای ایران در عرصهی جهانی صدای آشنا: با امیر زند دربارهی سالهای فعالیتش/ تازههای دوبله/ دوبلهی سهگانهی اوشن یادداشتهای یک فیلمنامهنویس: درد نوشتن رعایت انسان: سینما و پزشکی گزارش اکران: تنور گرم فیلمهای تازه
روشناییهای شهر گزارشهای بیستوششمین جشنوارهی بینالمللی فیلم فجر: چهار مراسم برای مشتاقان ضیافتهای جشنوارهای/ برگزیدگان/ جشنوارهی 26، فیلم به فیلم/ حواشی جشنواره/ برگزیدگان جشنواره از نگاه منتقدان و نویسندگان ماهنامهی «فیلم»
سینمای جهان ـ نمای دور: سرانجامِ اعتصاب فیلمنامهنویسان آمریکا/ گپی با جرج کلونی/ خبرهای كوتاه ـ فیلمهای روز:اوم شانتی اوم (فرح خان)/ راهنمای سینمایی منحرف (سوفی فاینس)/ کارآگاه کابوس (شینیا تسوکاموتو)/ روزهای تاریکی (دنی آرکان) میدانم چه کسی اسکار را کشت: کاندیداهای اسکار هشتاد/ تمشک طلایی در رقابت با اسکار! مباحث تئوریك: فلسفهی سینمای علمیخیالی (از سقراط تا شوارتزنگر): ششمین قسمت از كتاب فیلسوف در انتهای عالم روایت یک اعدامی: بخشهایی از یک تاریخ سینما با تفسیر رقص زوربا زیر باران: گزارش چهلوهشتمین جشنوارهی تسالونیکی در یونان پرتقالهای مدیترانهای: گزارش چهلوچهارمین جشنوارهی پرتقال طلایی و سومین جشنوارهی اروسیا در آنتالیای ترکیه آیا سه قاره به پایان میرسد؟ : گزارش بیستونهمین جشنوارهی سه قاره در نانت فرانسه
همكاران این شماره: محمد اطبایی، ملکمنصور اقصی، محمد باغبانی، محسن بیگآقا، ارسیا تقوا، فرهاد توحیدی، مصطفی جلالیفخر، محمد حقیقت، مهرزاد دانش، بهروز دانشفر، شاهرخ دولکو، اشكان راد، امیرشهاب رضویان، كیكاوس زیاری، الناز شاکردوست، آنتونیا شرکا، محمد شکیبی، رامین صادق خانجانی، شاپور عظیمی، بهزاد عشقی، نیروان غنیپور، لیلا قاسمی، هوشنگ کاوسی، کاوه کاویان، حمیدرضا مدقق، مجید مصطفوی، اصغر نعیمی، پرویز نوری. روی جلد: محمدرضا گلزار در مجنون لیلی ساختهی قاسم جعفری/ صفحهآرایی و طراحی جلد: علیرضا امكچی
نیمی از صفحههای این شمارهی خواندنی، اختصاص دارد به بررسی فیلمها و حواشی بیستو ششمین جشنوارهی فیلم فجر
قسمتی از یادداشتها دربارهی فیلمهای ایرانیجشنواره
آتش سبز سعید قطبیزاده: برای فیلم خوب ساختن، فقط نیت پاك و انگیزهی فرهنگی كافی نیست و اصلاً اهمیتی ندارد چون تشخیص آن از عهدهی هیچ تماشاگری برنمیآید. درست است كه آقای اصلانی پشتوانهای قوی در این سینما دارد و مستندهای زیادی ساخته و كارگردان شطرنج باد است و میكوشد در گفتار و نوشتارش كاملاً ادیبانه رفتار كند، اما با همهی اینها فیلم خوبی نساخته. گفتن این حرف در شرایطی كه فیلمش حواشی بیخودی در روزهای اول جشنواره داشت، كمی سخت است، چون پس از آن حاشیهها او گفت كه نظر منتقدان برایش اهمیتی ندارد و كسانی هم كه به دفاع از او برخاستند چیزی از فیلمش نگفتند. خب معلوم است كه آتش سبز دربارهی تاریخ ایران است اما مگر هر فیلمی كه دربارهی تاریخ است حتما فیلم خوبی است؟
آواز گنجشكها شهزاد رحمتی: آواز گنجشكها بهترین فیلم مجیدی در سالهای اخیر، از بچههای آسمان به بعد، است. فیلم خارقالعادهای نیست البته، ولی فیلمی است گرم، بامزه (در واقع تلخ و شیرین) و با حسی انسانی و لطیف. با اینكه فیلم سرشار از احساس است ولی خوشبختانه از آفتی كه به اغلب فیلمهای مجیدی ـ بهخصوص فیلمهای اخیرش ـ لطمه زده، مصون مانده است؛ یعنی احساساتیگرایی افراطی. یكی از عوامل بسیار مهمی كه از افتادن فیلم در این ورطه جلوگیری كرده، طنز زیركانهی مجیدی است كه در حكم عنصر متعادلكنندهای عمل كرده است. فیلم در برخی لحظهها حتی توانایی این را كه تماشاگرش را از خنده رودهبر كند هم دارد و بازی و فیزیك رضا ناجی هم به این قضیه كمك كرده است. ناجی كه در بچههای آسمان هم بازی خوبی از او دیده بودیم در اینجا فوقالعاده است. امیر قادری: بین آواز گنجشک ها، و مثلاً باران و بید مجنون، چه اتفاقی برای مجید مجیدی افتاده که این قدر آزادتر و رهاتر شده است؟ که قهرمانهایش را مجبور به تحول نکرده است؟ که دستشان را باز گذاشته تا تنها زندگی کنند؟ همان طور که دست رضا ناجی را باز گذاشته تا در نقش اصلی فیلمش فقط حضور داشته باشد. او حالا خالق/ کارگردان مهربانتری شده است. به شخصیت اصلی فیلمش فرصت داده تا اشتباه کند، نکند، وسوسه شود، نشود. فقط چند نما از بالا گذاشته، از زاویهی دید یکی که از آن بالا، فقط مواظب مرد است. شاهد آدم بودنش، شاهد بالا و پایین شدنهایش. مثلاً یک نمای نقطه نظر از فاصلهی زیاد از مرد که دارد درِ آبیرنگی را حمل کند، و نفس آدم را بند میآورد. زود میآید و زود میرود. مجیدی آدم معتقدی است که نمیخواهد بهای اعتقادش را از جان آدمهای دیگر بیرون بکشد. مهرزاد دانش:آواز گنجشكها مثل بقیهی كارهای مجیدی یك جور اندرز است در پی تبیین بخشی از نظام اخلاقی حاكم بر پیكرهی هستی. مجیدی رابطهی علّی و معلولی را در زمینهی رفتار آدمیان و واكنشهای آسمانی به آن، حالا در قالب یك آدم مفلوك پیاده كرده كه بهتدریج از مناعت طبع فاصله میگیرد و دچار اعوجاجها و انحطاطهایی در برخورد با مسایل پیرامونش میشود. اما در عین مكافاتهای هولناك در قبال رفتارهای ناپسندش، الطاف خفیهای نیز شامل حالش میشود كه قضیهی صرف نظر كردن از خرابی آبانبار به خاطر گنجشكها و واكنش به صورت حضور بشارتآمیز گنجشكها در اتاقش جلوهی بارز آن است. خسرو نقیبی: حتی اگر بید مجنون را هم کنار بگذاریم که تجربهی ناموفق کار با بازیگر حرفهای بود، آواز گنجشکها ادامه مسیریست که در این حدود یک دهه، جز تکرار و نزول چیز دیگری برای مجیدی نداشته است. بدویت و فضای واقعگرای آن دو سه فیلم اول ـ چیزی که شیفتگان مجیدی از آن به عنوان اصالت یاد میکنند ـ حالا در این دوسهکار واپسین و بهخصوص در این آخری، جای خود را به یک بازسازی تصنعی حقیقت داده که نه تنها حس و حال ندارد (و از همین حس و حال برای دفاع از آثارش استفاده میشد دیگر) که حتی دیگر تکلحظههای ناب هم نمیتوان در آن پیدا کرد.
استشهادی برای خدا مصطفی جلالیفخر: گمانم علیرضا امینی را بتوان فراتر از شش فیلم بلندی که ساخته ارزیابی کرد. او توانسته شش فیلم شخصی بسازد. که فقط دوتایش امکان نمایش عمومی داشته و البته جایزه جهانی معتبری هم به دست نیاوردهاند. اینکه او هم چنان در این فضای تنگدستانه میتواند تهیهکننده پیدا کند و این جور فیلمها را بسازد، شایسته یک سیمرغ بلورین اختصاصی است. کسانی که دستی در کار دارند، میدانند که فیلمسازی در برف و سرما چه مکافاتی دارد. او در چنین شرایطی دست به تجربه میزند و معمولا فیلمهای متوسطی میسازد که زحمت و دقت در اجرا را میتوان در تاروپود اثر حس کرد.
انتهای زمین محسن بیگآقا: میگویند دود از كنده بلند میشود، اما آبروی جشنواره را تا میانهی جشنواره، جوانها حفظ كردند. دو فیلم انتهای زمین (ابوالفضل صفاری) و تنها دو بار زندگی میكنیم (بهنام بهزادی) از آثار قابل تامل امسال بودند. هر دو فیلم فضای رئالیستی و قابل لمسی را ارائه میكنند كه با فضای تصنعی برخی فیلمهای دیگر امسال كاملا متفاوت است. شاید سینمای نوین ایران از همین نقطه و با همین نوع فیلمها آغاز شود. علی مصلح حیدرزاده: تفاوت فیلم اول ابوالفضل صفاری با سایر فیلماولیهای همدورهاش آن است که فیلم هنری را با فیلم آماتوری اشتباه نگرفته و البته این تا حد زیادی مدیون همکارانش، بهخصوص بایرام فضلی است. فیلمبرداری خارقالعادهی فضلی که هر پلانش زیبایی و طراوت کادر عکسهای یک عکاس ماهر را دارد، در حد کارکرد زیباییشناسانه باقی نمیماند و با حس و حال شخصیت فیلم در موقعیتهای مختلف هماهنگ است. ویژگی دیگر فیلم آن است که سوژهی خوبش را حرام نمیکند، بلکه بر اساس خصوصیات شخصیت حجت، موقعیت داستانی دارد.
انعکاس شاپور عظیمی: انعكاس فیلم بیادعایی است، ادا در نمیآورد. بیشترین سعی كارگردان این است كه داستان فیلمش را طوری تعریف كند كه لكنت كمتری در روایتش احساس شود و حتی در چارچوب استانداردهای قصهگویی در سینمای ایران (یا همان داستان همیشگی امكانات) پا را گاهی فراتر میگذارد و از روایت خطی عدول میكند. مضمون فیلم پاشنهی آشیل آن هم هست. چنین مضمونی (خیانت یك یا هر دو طرف یك زندگی) هرچند در ادبیات مضمون بیشتر پرداختشدهای است اما انگار خصیصهی ذاتی سینما (تماشا كردن و نه خواندن) نمیگذارد جز در لفافه، چنین مضامینی شكافته شوند.
باد در علفزار میپیچد مسعود ثابتی: فیلم تكرار ملالانگیزی از همهی آن چیزهایی است كه پیشتر خسرو معصومی در رسم عاشقكشی و جایی در دوردست به آنها پرداخته بود. حاصل تلقی فیلمسازی كه معتقد است نماهای قشنگ و لانگشاتهای فراوان از جنگلهای پربرف و دشت و صحرا میتواند بهتنهایی خوراكی برای ساختن یك فیلم در اختیارش بگذارد. به همین دلیل است كه انگار همه چیز در فیلم فقط بهانهای است كه فیلمساز بساط فیلمبرداریاش را در یك فصل خاص به یك منطقهی جغرافیایی خاص ببرد و شروع به فیلمبرداری كند. حسین عابدینی و رضا ناجی همان تیپهای همیشگیشان را در فیلم تكرار میكنند و ماجرای عاشقانهی فیلم و كشمكش دو قطب متقابل برای تصاحب دختر جوان به كلیشهایترین و خامترین شكل ممكن برگزار شده است.
به همین سادگی شهزاد رحمتی: هیچوقت این نظریه را كه سینما میتواند ـ یا از آن بدتر، باید ـ برشی از واقعیت روزمرهی زندگی انسانها باشد، نپذیرفتهام. اگر جز این بود، ترجیح میدادم به جای تماشای فیلم، دو ساعت توی خیابان بایستم و تازه در این صورت، مجموعهای بسیار پرتنوعتر و رنگارنگتر از این برشها را میتوانستم تماشا كنم. فیلم میباید در درجهی اول، قدرت درگیر كردن تماشاگرش با دنیای خود را داشته باشد و پس از آن، هر كاری را كه میخواهد، بكند. به همین سادگی حداقل مرا به هیچ وجه درگیر نكرد. منظورم این نیست كه هر فیلمی باید لزوماً تعلیق و هیجان و تنشهای دراماتیك عجیب و غریب و قصهی پرفرازونشیب داشته باشد، ولی خب، اگر فیلمی قرار است این چیزها را نداشته باشد، باید چیز یا چیزهای دیگری را جایگزینشان كند كه همانقدر برای تماشاگرش دارای جذابیت بالقوه باشد. محمد شكیبی: به همین سادگی فیلمی ساده و دوستداشتنی دربارهی زنی خانهدار است كه بهشدت احساس انزوا میكند و نیاز فراوانی به دیده شدن و حس شدن دارد. مجموعهی عوامل هنری و فنی فیلم برای انتقال این حس به تماشاگر عملكرد موفقی داشتهاند اما اشكال بزرگ فیلم همان سرراست بودن و سادگی آن است و ویژگی آثار برجستهی هنری كه وجود لایههای درونی و زیرین در ساختمان ظاهری آنها است، در اثر دیده نمیشود. به نظر میرسد در صدوچند سالگی سینمای ایران و بیستوششمین جشنوارهی فیلم فجر اهدای عنوان بهترین فیلم به چنین اثر ساده و سرراستی به طبع قناعتپیشهی ما بازمیگردد كه گاه به هر اندكی قانع هستیم. کاوه کاویان: اكثر بازیگران باتجربهی سینمای ما، حتماً پس از چندین فیلم، به فوتوفن و قلق بازی جلوی دوربین تسلط پیدا كردهاند. اینكه چهطور جلوی دوربین بایستند و لنزهایش را بشناسند. تازه، آن هم دوربینی كه ثابت است و روی سهپایه قرار دارد. اما شگفتی زمانی رخ میدهد كه هنگامه قاضیانی (بازیگر تئاتر) برای اولین بار چنان راحت جلوی دوربین بازی میكند كه گویی سالهاست لنزها را میشناخته و بارها در فیلمها ظاهر شده. چه رسد به اینكه دوربین هم روی دست باشد تا روی سهپایه، چرا كه چالش بازیگر در این حالت دوچندان خواهد شد. اشکان راد: به همین سادگی نشان میدهد که خیلی دور خیلی نزدیک در آثار میرکریمی یک اتفاق نبوده است. جسارت فیلمساز در انتخاب روایتی تا این اندازه تخت و بی اوجوفرود از لحاظ دراماتیک فینفسه شایستهی تقدیر است. توجه به جزییات به شکلی مینیاتوری صورت گرفته و شخصیتها بهخوبی پرداخته شدهاند. ملال زندگی زنی خانهدار از خانوادهای متوسط در یک روز از زندگیاش، روزمرّگی، تکرار و پرسش از چرایی زیستن را برای مخاطب زنده میکند. از نگاهی دیگر، به همین سادگی فیلمی در باب از دست دادن فردیت در جوامع در برزخ گذار از عالم سنت به مدرن نیز هست. ارسیا تقوا: نیم ساعت از فیلم گذشته و از خود میپرسم فیلم هیچ چیز خاصی نشان نداده، پس چهطور این قدر مشتاق دنبالش میكنی؟ انگار فیلم آبستن رخدادیست که باید نشست و دید. فیلم تمام میشود. شوهر زن هم میآید و اتفاقی هم نمیافتد. شاید دلیل جذابیت فیلم این توجه ظریف به جزییات معمول زندگی پیرامون یك زن خانهدار باشد. كمتر فیلمی را به یاد میآورم كه موارد بسیار جزیی را چنین رعایت كرده باشد. از طرز لباس پوشیدن و آرایش صحنه تا طرز حرف زدن و روابط آدمهای بزرگ وكوچك. مسعود ثابتی: یك فیلم بسیار معمولی و در بعضی مواقع ملالانگیز و كشدار كه چند گام به عقب برای سازندهی فیلمی مثل خیلی دور، خیلی نزدیك محسوب میشود. این مهم نیست كه اصولاً درامی در فیلم وجود ندارد و قرار نیست كه كارهای شخصیت اصلی فیلم حاصلی به نفع ادامهی داستان داشته باشد، بلكه نكته اینجاست كه این برشها از یك روز زندگی این آدم، طوری تنظیم نشدهاند كه مجموعشان یك كل منسجم و یكدست را بیافرینند و مخاطب را برای رسیدن به نقطهای كه مد نظر فیلمساز بوده، آماده كنند.
تنها دوبار زندگی میکنیم هوشنگ گلمکانی: حتی اگر جشنوارهی بیستوششم هیچ چیز دیگری نداشت (که این طوری هم نبود و چیزهای چشمگیری داشت)، همین یک فیلم برای احساس رضایت کافی بود. ظهور یک استعداد تازه و جوان با فیلمی که همه چیزش در تناسب با یکدیگر است. فیلمنامهی سنجیده با روایت غیرخطی، کارگردانی پخته، فیلمبرداری عالی، موسیقی فوقالعاده، تدوین خوب متناسب با ساختار، دو بازی شگفتانگیز، فضاسازی و انتخاب و طراحی صحنه و لباس تأثیرگذار، ...و آن شیشهی جلوی مینیبوس که انگار پنجرهی سفینهای به فضای تکاندهنده و بیرحم روبهرویش است. محمد شكیبی: تضاد و تناقضی كه بین تلخی و دلزدگی یك مردِ به پایان خطرسیده و خودویرانگر با دختر سرزنده و بیریایی كه شباهت زیادی به شاهزادهی كوچولوی آنتوان دو سنت اگزوپری دارد، و در واقع تقابل طنز سیاه كافكایی كه پیرامون شخصیت مرد فیلم وجود دارد با فانتزی شاه پریانی كه دختر جوان ناشناس حامل آن است، تنها دو بار زندگی میكنیم را به یكی از آثار قابل توجه جشنواره تبدیل كرده است. مصطفی جلالی فخر: وقتی فیلم اول یک نفر میتواند یک سر و گردن بالاتر از خیلیها بایستد، لذت کشف هم به آدم دست میدهد. و اصلاً فیلم هم دربارهی لذت و رنج کشف و مکاشفه است. آن قدر خوب میتواند آدمهایش را سر پا نگه دارد که نمیتوان حرف از نمایش یأس و مرگ و جنون زد. این ظاهر ماجراست که جوانی چند روز مانده به مرگ، قصد سرک کشیدن به حسرت هایش را دارد. ما در واقع کشف زندگی را به بهانهی مرگ تماشا میکنیم و لذت کشف، عشقیست که از آسمان میآید، مثل شهزادی که از جزیرهاش آمد و گوی عشق را به سیامک میبخشد. محمد باغبانی: تنها چیزی كه در اینجا اهمیت دارد این است كه وقتی فیلمساز نسبت به آنچه میخواهد بگوید مسلط است و انتخابهایش بینقص هستند و شیوهی بیان و روایت حرفش را میداند، نتیجهی كار به یك اثر بینقص و كامل تبدیل میشود. انتخاب مینیبوس به عنوان یكی از مكانهای داخلی و سیاری كه تمام مناسبات اجتماعی در آن میگذرد خیرهكننده است و نشان میدهد كه فیلمساز تا چه حد جامعه و گسترهی كنشها و واكنشهای آدمهای فیلمش را میشناسد و از ابزار یك بیان شخصی و روانكاوانه بهدرستی استفاده كرده است.
جعبهی موسیقی علی مصلح حیدرزاده: فیلم جدید فرزاد مؤتمن، چه حاصل همرنگ زمانه شدن باشد و چه نتیجهی جاهطلبیهای فیلمسازی با داعیهی تجربهگرایی در ژانرهای مختلف، یک شکست مطلق است. فارغ از مسائل محتوایی، جعبهی موسیقی دچار این تناقض است که فیلمساز میخواهد یک فیلمنامهی خطی و کلاسیک را با یک جور سردی و فاصلهی روشنفکرانه کارگردانی کند. در اجرای فیلمنامهای که با مهمترین احساسات و ترسهای بشر سر و کار دارد و نوع روایتش کاملاً از الگوهای سینمای کلاسیک تبعیت میکند، چرا بازیگران باید مثل چوب خشک باشند و هیچ حسی منتقل نشود؟
حس پنهان مصطفی جلالیفخر: حس پنهان فیلم چندان بدی نیست، به شرطی که تکلیفمان با سطح و سبک فیلم روشن باشد. و احیاناً دلمان قصهی پرپیچوتاب و تازه نخواهد. حس پنهان چیزی فراتر از مردهای زندار همیشگی سینمای ایران ندارد که به دلیلی دلباختهی زن دیگری میشوند. و مطمئن باشید که اگر حامد بهداد و بازی درست و مؤثر و بیاغراقش در نقش بهرام نبود، رواننژندی برادر معشوقه (همین بهرام) توان چندانی نداشت تا سروشکل تازهای به این قصهی تکراری بدهد. سعید قطبیزاده: مشكل فیلمهای اغلب فیلمسازانی كه از خارج میآیند این است كه انسانیترین پیامها را جیغ میزنند. اگر برای واژهی «گلدرشت» دنبال مصداق سینمایی میگردید، تماشای حس پنهان را از دست ندهید. این فیلم دارای اسپانسر محترمی است كه بستنی را تبلیغ میكند. خاصیت بستنی در این فیلم علاوه بر اینكه تماشاگران محترم را با محصول تازهای آشنا میكند این است كه از بسیاری صحنههای شاد و غمگین فیلم هم آشناییزدایی میكند
دیوار شاپور عظیمی: طالبی در مصاحبهای با بولتن جشنواره، نمیپذیرد كه دیوار، بازگشت به آثار گذشتهی اوست. به نظر میرسد این اشارهی درستی است. طالبی در آثار «كانونی»اش مثل چكمه، كیسهی برنج، تو آزادی و حتی مجموعهی تلویزیونی گل پامچال (كه ملودرامش نزدیكیهایی به دیوار دارد) از یك موقعیت ملودرام بهره میگیرد اما سعی نمیكند در كمند احساساتگرایی آن موقعیت باقی بماند. این اما نكتهای است كه دیوار را شبیه به آثار قبلی او میكند. علی مصلح حیدرزاده: درحالی که بسیاری از فیلمسازان نمیخواهند یا نمیتوانند قصه تعریف کنند و ویروس ساختارشکنی در روایت به شکل گسترده گسترش پیدا کرده، محمدعلی طالبی یک ملودرام گرم و روان ساخته که تکلیفش با خودش و تماشاگر معلوم است. دیوار نه میخواهد ذائقهی تماشاگر را ارتقا دهد، نه او را دست کم میگیرد. فیلم ریتم خوبی دارد، از بازیگران حرفهایاش خوب استفاده کرده، حسهایش درآمده و در پایان برداشت اجتماعیاش را هم بدون آنکه اغراق کند و به ورطهی شعار پراکنی بیفتد، ارائه میکند و تأثیرش را میگذارد.
ریسمان باز یاشار نورایی: قدرندیدهترین و مهجورترین فیلم جشنواره، که اگر یادداشت کارگردانش در روزنامهای پرتیراژ و تقاضای او از نویسندگان سینمایی برای تماشا و مقایسهی فیلم با فیلمهای بخش مسابقه نبود، بهراحتی از کنارش میگذشتیم. حالا این تنها فیلم دیدهشده در آخرین روز جشنواره، بهترین پایان برای این دورهی کمرونق بود و خوشحالم که فیلم را دیده ام؛ فیلمی که از بسیاری جهات از اکثر فیلمهای بخش مسابقه بهتر و شریفتر است. مسعود ثابتی: فیلم قبلی كارخانی گناه من كه در جشنوارهی پارسال نمایش داده شد، اثری صادقانه و روراست بود كه همین صداقت و بیریا بودنش ضعفها و ایرادهایش را تحملپذیر میكرد. حالا كارخانی در ریسمانباز در گامی رو به جلو، آن خصلت دلپذیر را با ساختار و شیوهی روایت و ایدهی قابل قبولتری به نمایش گذاشته و توانسته از طریق غیرمتعارفترین راهها، راهی به درون شخصیت اصلیاش باز كند. تا فیلم را نبینید نمیتوانید قبول كنید كه چهطور میتوان از طریق قرار دادن یك گاو در كنار دو شخصیت داستان و ارتباطی كه این دو به طرق مختلف با این حیوان برقرار میكنند، به یك شناخت و دریافت متفاوت از درونیات این آدمها رسید.
سبز کوچک آنتونیا شركا: هیچیك از فیلمهای غلامرضا رمضانی را پیش از این ندیده بودم و از این بابت متأسفم، اما قبول كنید كه برای كسی كه عموماً جشنوارهرو نباشد و مدام نیز پای تلویزیون ننشیند امكان دیگری برای تماشای فیلمهای رمضانی وجود ندارد و ترجیعبند معمول در این موارد را اضافه میكنم كه: امیدوارم فیلم آخر او به سرنوشت بقیه دچار نشود. به هر حال سبز كوچك را در ژانری قرار میدهم كه فرزند فیلمهای «كانونی» و فیلمهای «جشنوارهی اصفهانی» مینامم. مهرزاد دانش: با نیمنگاهی به حیات، قفلساز و همین سبز كوچك میتوان دریافت كه مهمترین دغدغهی غلامرضا رمضانی در حوزهی مضمونی سینمای كودك، عدم درك دنیا و نیازهای كودكان توسط بزرگسالان است. در حیات این روند بر اساس امتحان درسی دخترك قصه شكل میگرفت، در قفلساز ماجرای تنبیه بدنی كودكان مطرح بود و حالا در سبز كوچك بحث عزت نفس كودكان پیش كشیده میشود. اما آنچه در پس این ماجرا اهمیت فراوان دارد، تمركز رمضانی بر محیطی پیرامونی است كه فضای سلطهپذیری را در مناسبات خانوادگی و عرفی ما شكل میدهد.
گزارش چهلوهشتمین دورهی جشنوارهی تسالونیكی عباس یاری: سینمای یونان، خوب یا بد، هنوز با چنگ و دندان و گاه كنار آمدن با تمایلات نازل بازار، روی پایش ایستاده است؛ هرچند تولید فیلم از گذشته كمتر شده. ادبیات سینمایی در آنجا بسیار فقیر است و جز یكیدو كتابی كه جشنواره هر سال به مناسبت بزرگداشتها منتشر میكند، بهندرت كتاب سینمایی منتشر میشود. مجلهی سینمایی هم فقط یكی وجود دارد كه آن هم از نظر تیراژ و كیفیت، نامطلوب است. اما جشنواره از منظر فرهنگی معتبر است. تسالونیكی به خاطر بسیاری از ویژگیهایش، از جمله تلاش برای حفظ سینمای یونان و دامن زدن به تولید فیلمهایی مشترك در منطقهی بالكان، یكی از بهترین جشنوارههای دنیا است (امسال نوزده فیلم از تولیدهای مشترك این حوزه در جشنواره به نمایش درآمد). این نشان میدهد كه جشنواره دارای برنامهریزی و هدف است. از فرش قرمز و ستارهها و برق فلاش و شبنشینیها در آنجا خبری نیست. حتی در راهروهای مرکز جشنواره و سینماهای نمایشدهنده هم كمتر با پوسترهایی از این ستارهها مواجه میشوید. در عوض قابهای بزرگی میبیند با عكسهایی از عباس كیارستمی، جعفر پناهی، منیژه حكمت، نیكی كریمی، مونا زندی، رؤیا نونهالی، محسن امیریوسفی در كنار شخصیتهای جهانی چون اورسن ولز، گدار، هیچكاك، تروفو، کوستاگاوراس و... اینها از ویژگیهای جشنوارهای است كه فعلاً وجه فرهنگیاش بر جنبههای دیگر میچربد و در تمامی سأنسها اكثر صندلیهای سینماها و پلههایش پر از تماشاگر است.
گزارش جشنوارهی آنتالیا هوشنگ گلمكانی: جشنوارهای که TURSAK (بنیاد سینما و هنرهای سمعیبصری ترکیه) مدیریتش میکند و امسال چهلوچهارمین دورهاش با عنوان پرتقال طلایی برگزار شد، تا چهار سال پیش فقط یک رویداد داخلی بود اما امسال سومین دورهی جشنوارهی Eurosia (اروپاییآسیایی) در کنارش برگزار شد. در واقع جشنوارهی آنتالیا یک جشنوارهی دوقلو است که در جشنوارهی اروسیای آن تکوتوک فیلمهای آمریکایی هم نمایش میدهند، اما خارج از مسابقه و به عنوان بازار گرمی. همچنان که امسال جوانی بدون جوانی (فرانسیس فورد کوپولا) نمایش داده شد و کوپولا هم یک روز به عنوان مهمان ویژهی جشنواره به آنتالیا آمد و پیش از نمایش فیلم روی صحنه رفت و مدیر جشنواره یک جایزهی افتخاری هم به او دارد. هوس، احتیاط (آنگ لی) که محصول مشترک آمریکا و چین و تایوان است فیلم افتتاحیه بود و الیزابت: عصر طلایی محصول انگلستان هم فیلم اختتامیه، که کارگردان هندیاش شکر کاپور هم چند روز به آنتالیا آمده بود و در مراسم پایانی هم یک جایزهی افتخاری گرفت. فیلم کوپولا را پس از تماشای نیمساعتش ترجیح دادم بعداً روی دیویدی و با زیرنویس ببینم، چون مضمون مورد علاقهام (شکست زمان و معجزهی بازگشت به گذشته در عین حضور در حال) را دارد و میخواستم جزییات دیالوگها را درک کنم.
سینما و پزشكی: رعایت انسان... ملكمنصور اقصی: چند صباحی است كه تقریباً همهی كانالهای تلویزیون در تسخیر دنیای پزشكی درآمدهاند. یكی به زندگی یك پزشك مشهور پرداخته كه این قلم هم روزگاری شاگرد او بوده، دیگری از پیوند عضو میگوید، سومی استفاده از رحم دیگری برای داشتن فرزند را سوژه قرار داده است. خلاصه كار سخت بالا گرفته است. پزشكان سروصدایشان از گوشهوكنار بلند شده، كار به مجلس كشیده، وزیر و وكیل هم از دنیای پزشكی و سینما حرف میزنند. من از بخت بد، امكان دیدن هیچكدام از این سریالها را نداشتم. اما از دیگران دربارهشان بسیار شنیدم و آنچه به دستم رسید خواندم. لذا این صحبتها استوار بر این نمونههای مشخص نیست، بلكه ناظر به نگاه سینما به پزشكی به طور كلی، پیامدهای ممكن آن و چند پیشنهاد است.