جستجو در وب‌سایت:


پیوندها:



 چاپ یازدهم کتاب
 "تاریخ سینمای ایران
"
 با ویراست جدید
 و افزوده‌های تازه منتشر شد

 در کتابفروشی‌های
 تهران و شهرستان

 ناشر: نشر نظر

 



 صد و پنج سال اعلان
 و پوستر فيلم در ايران



صد سال اعلان و پوستر فیلم
در ایران

و
بازتاب هایش

 


 لینک تعدادی از مطالب



درباره‌ی محمد قائد
نیم‌پرتره‌ی مردی که
از «آیندگان» هم گذر کرد


بررسی طراحی گرافیک
و مضمون در عنوان‌بندی
فیلم‌های عباس کیارستمی :
پنجره‌ای رو به
جهان شعر



گفت‌وگو با اصغر فرهادی؛
درباره‌ی «فروشنده» و
فکرها و فیلم‌هایش :
... این دوزخ نهفته

گفت‌و‌گو با پرویز پرستویی؛
درباره‌ی بادیگارد و کارنامه‌اش

زندگی با چشمان بسته

گفت‌و‌گو با محمدعلی نجفی
درباره‌ی سریال سربداران
سی‌و‌یک سال بعد از
اولین پخش آن از تلویزیون

گفت‌وگو با مسعود مهرابی
درباره‌ی نقش‌های چندگانه‌ای که

در تاریخ ماهنامه‌ی «فیلم» ایفا کرد
و آن‌هایی که دیگر ایفا نکرد

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد
درباره‌ی قصه‌ها و...:

نمایش هیچ فیلمی خطر ندارد


 
گفت‌و‌گو با بهرام توکلی کارگردان
من دیگو مارادونا هست:

فضای نقدمان مانند فضای
فیلم‌سازی‌مان شوخی‌ست

گفت‌و‌گو با پیمان قاسم‌خانی،
فیلم‌نامه‌نویس سینمای کمدی:
الماس و کرباس

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
رو خط «گذشته»:

سينما برايم پلكان نيست

گزارش شصتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی جهانی سن سباستین:
شصت‌سال كه چيزی نيست...

متن كامل گفت‌و‌گو
با ماهنامه‌ی «مهرنامه»،

به مناسبت
سی‌سالگی ماهنامه فیلم
:
ريشه‌ها

گفت‌و‌گوی ابراهيم حقيقی
با آيدين آغداشلو
درباره‌ی كتاب «صد سال اعلان
و پوستر فيلم در ايران»

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
نويسنده
و كارگردان
جدایی نادر از سيمين
حقيقت تلخ، مصلحت شيرین
و رستگاری دريغ شده

قسمت اول | قسمت دوم  
قسمت سوم

بررسی كتاب
«پشت دیوار رؤیا»

بيداری رؤياها

كيومرث پوراحمد:
عبور از ديوار رؤياها،
همراه جادوگر قصه‌ها


تكنولوژی ديجيتال
و رفقای ساختار شكن‌اش
سينماي مستند ايران:
پيش‌درآمد


اسناد بی‌بديل
سينمای مستند ايران:
قسمت اول (۱۲۷۹ - ۱۳۲۰)


خانه سیاه است
سینمای مستند ایران:
قسمت دوم (۱۳۵۷ - ۱۳۲۰)


درباره‌ی آیدین آغداشلو:
پل‌ساز دوران ما


سایت ماهنامه فیلم، ملاحظات
و دغدغه‌های دنيای مجازی


گزارش پنجاه‌و‌ششمين دوره‌ي
جشنواره‌ي سن سباستين
(اسپانيا، ۲۰۰۸)
... به‌خاطر گدار عزيز

گفت‌و‌گو با آيدين آغداشلو
درباره‌ی مفهوم و مصداق‌های
سينمای ملی

جای خالی خاطره‌ی بلافاصله

گفت‌و‌گو با مانی حقيقی
به‌مناسبت نمايش كنعان

پرسه در كوچه‌های كنعان

گفت‌و‌گو با محمدعلی طالبی
از شهر موش‌ها تا دیوار

شور و حال گمشده

سين مجله‌ی فيلم،
سينمايی است، نه سياسی


گفت‌و‌گو با رضا میرکریمی
به‌مناسبت نمایش به‌همین سادگی

خيلی ساده، خيلی دشوار

گفت‌و‌گو با بهرام توکلی
به‌مناسبت
 نمایش
پا برهنه در بهشت

پا برهنه در برزخ
 

گمشدگان

گزارش چهل‌ودومین دوره‌ی
جشنواره‌ی کارلووی واری
(جمهوري چك، ۲۰۰۷)

پرسه در قصه‌ها

پرویز فنی‌زاده،
آقای حكمتی و رگبار

نمايشی از اراده‌ی سيزيف

گزارش چهل‌وهفتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی تسالونیكی
(یونان) - ۲۰۰۶

پشت ديوار رؤيا

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد 
درباره‌ی
خون بازی

مرثيه برای يك رؤيا

خون‌بازی: شهر گم‌شده

گفت‌وگو با رسول ملاقلی‌پور 
کارگردان
میم مثل مادر

ميم مثل ملاقلی‌پور

گفت‌وگو با ابراهیم حاتمی‌کیا 
درباره‌ی
به‌نام پدر
:

به‌نام آينده

برای ثبت در تاریخ سینمای ایران

یاد و دیدار

گفت‌و گو با جعفر پناهی
گزارش به تاريخ

گفت‌وگو با مرتضی ممیز
خوب شيرين

گزارش/ سفرنامه‌ی
پنجاه‌ و دومین دوره‌ی
جشنواره‌ی سن‌سباستین


گفت‌وگو با بهمن قبادی
 قسمت اول
/ قسمت دوم
 قسمت آخر

گفت‌وگو با عزیزالله حمیدنژاد
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌و گو با حسین علیزاده
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌وگو با گلاب آدینه
مهمان مامان را رايگان
بازی كردم


نقطه‌چین، مهران مدیری،
 طنز، تبلیغات و غیره


کدام سینمای کودکان و نوجوانان

جیم جارموش‌ وام‌دار شهید ثالث!

تاریخچه‌ی پیدایش
 کاریکاتور روزنامه‌ای


سینماهای تهران، چهل سال پیش

فیلم‌ شناسی کامل
 سهراب شهید ثالث


ارامنه و سینمای ایران

بی‌حضور صراحی و جام

گفت‌وگو با حمید نعمت‌الله:
مگر روزنه‌ی امیدی هست؟

«شاغلام» نجیب روزگار ما

اولین مجله سینمایی افغانستان

نگاهی به چند فیلم مطرح جهان

گزارش سی‌وهشتمین دوره‌ی
 جشنواره کارلووی واری


نگاهی به فیلم پنج عصر
ساخته‌ی سمیرا مخملباف

چیزهایی از «واقعیت» و «رویا»
برای بیست سالگی ماهنامه‌ی فیلم


بایگانی:
شهريور ۱۳۹۷

۲۶ اسفند ۱۳۸۷

شماره‌ی 392 ماهنامه فیلم، ویژه‌‌ی نوروز 1388

چشم‌تان

به نوروز

روشن


روزگارتان

همانند بهار

 سرسبز

 
فهرست مطالب

بهاران خجسته باد
بهاریه: نوشته‌هایی از پرویز دوایی، آیدین آغداشلو، احمدرضا احمدی، ابراهیم حقیقی، حمیدرضا صدر، سروش صحت و جواد طوسی
خاطرات: نوشته‌هایی از نورالدین زرین‌كلك، هوشنگ كاوسی، پرویز نوری و مصطفی جلالی‌فخر 
ایستگاه نوروز: مروری بر فعالیت‌های صد سینماگر ایرانی در سال گذشته و برنامه‌های‌شان برای آینده
چهره‌ها: درباره‌ی ده چهره‌ی سال 87 سینمای ایران: فریدون جیرانی، لیلا حاتمی، شهاب حسینی، ترانه علیدوستی، محمدرضا فروتن، اصغر فرهادی، مهتاب كرامتی، باران كوثری، تورج منصوری و رضا ناجی
ستارگان می‌درخشند: سینماگران موفق سینمای سال 87: مهران مدیری، اصغر فرهادی، محمدرضا گلزار، رضا میركریمی، نیكی كریمی، ابراهیم حاتمی‌كیا، امین حیایی، مجید مجیدی و عزت‌الله انتظامی
هر شب فیلم می‌بینم، فیلم ایرانی: گفت‌وگو با همایون شجریان، درباره‌ی خواندن برای سینما

سینمای ایران
خشت و آینه:
یادداشت‌هایی از نویسندگان مجله درباره‌ی نكته‌هایی در متن و حاشیه‌ی سینمای ایران
رویدادها: فیلم‌های تازه: تهران تهران (داریوش مهرجویی)، محاكمه در خیابان (مسعود كیمیایی)، شب واقعه (شهرام اسدی)، چهل سالگی (علیرضا رییسیان)، راه آبی ابریشم (محمد بزرگ‌نیا)، زیر آب (سپیده فارسی)، سفر مرگ (حسن آقاكریمی)، زندگی شیرین (قدرت‌الله صلح‌میرزایی)، نفوذی (احمد كاوری/ مهدی فیوضی)، نویسنده (نادر طریقت) و فیلم كوتاه یه روز قشنگ برفی (ماهایا پطروسیان/ امیر توده‌روستا)/ جایزه‌های جنبی جشنواره‌ی فجر/ پاركینگ سینما آزادی، هرگز!/ ششمین دوره‌ی جشنواره‌ی پویانمایی/ اشاره به دور
عصای شكسته‌ی پیری: درباره‌ی اوضاع ناگوار شاپور قریب، همراه با یادداشتی از الهام چرخنده بازیگر فیلم سوگند
در فاصله‌ی دو پلكان:
نوشته‌هایی به مناسبت درگذشت مهری مهرنیا (1387-1306)
كمدی لهجه و دافعه‌ی ماندگار: نوشته‌ای به مناسبت درگذشت سیدعلی میری (1387-1315)
سایه روشن: فخری خوروش و رسول صدرعاملی
ده روز پرحادثه: سفر اعضای آكادمی اسكار به تهران
در تلویزیون: نگاهی به مهم‌ترین سریال‌های ایرانی سال 87/ یادداشتی درباره‌ی سریال بی‌گناهان (احمد امینی)/ نگاهی به چند مستند دیگر از مجموعه‌ی یك فیلم، یك تجربه/  نگاهی به پیام‌های بازرگانی تلویزیون
چه‌گونه شهر وارد فیلم می‌شود؟: گزارش جشنواره‌ی فیلم شهر
این‌جا چه‌قدر ساكت است: درباره‌ی جنجال‌هایی كه سر فیلم وقتی همه خوابیم به پا شد
گناه اصلانی و یساولان قلعه‌ی‌ داستان: به بهانه‌ی بحث‌ها و نقدها پیرامون آتش سبز
دور دنیا در هشتصد روز: چرا فیلم كمدی كم داریم؟
معرفی و نقد كتاب: درباره‌ی كتاب این دو حرف (برگزیده‌ی گفتارها و گفت‌وگوها، از 1381 تا 1384 با چند نوشته از سال‌های دور) از آیدین آغداشلو
نامه‌ها: پاسخ‌های به پرسش‌‌ها خوانندگان 
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شماره‌ی 75 ماهنامه‌ی «فیلم» (نوروز 1368)  

 سینمای جهان
- نمای دور: لوكیشن نه چندان جدیدی به نام خاورمیانه و شمال آفریقا/ گپی با دنی بویل، كارگردان میلیونر زاغه‌نشین: نه از چشم غربی/ خبرهای كوتاه
- نمای درشت: شوالیه‌ی سیاه (كریستوفر نولان): نقدهایی بر فیلم، گفت‌وگو با نولان و واپسین دیدار با هیث لجر/ وال-ای (اندرو استنتن): نقد فیلم، تبلیغات چپ‌گرایانه درباره‌ی ذات پلید بشر، وال-ای چه‌گونه ساخته شد؟، گفت‌وگو با جیم ریردان فیلم‌نامه‌نویس
تندیس‌ها و تمشك‌ها: برندگان هشتادویكمین دوره‌ی جایزه‌های اسكار/ اسكار زاغه‌نشین و تمشك عشق/ برندگان تمشك زرین
سبد 2008: نگاهی به برتر و مطرح سالی كه گذشت: میلیونر زاغه‌نشین (دنی بویل)/ مارادونا به روایت كوستوریتسا (امیر كوستوریتسا)/ آدم درست را راه بده (توماس آلفردسون)/ تولپان (سرگئی دِوُرتسِوُی)/ فراست/ نیكسن (ران هاوارد)/ گومورا (ماتئو گارونه)/ مورد عجیب بنجامین باتن (دیوید فینچر)/ ویكی كریستینا بارسلونا (وودی آلن)/ والس با بشیر (آری فولمن)/ بچه‌ی اشتباهی و گرَن تورینو (كلینت ایستوود)/ سه میمون (نوری بیلگه‌جیلان)/ كلاس (لوران كانته)/ رفتن‌ها (یوجیرو تاكیتا)/ سكوت لورنا (برادران داردن)/ ریچل ازدواج می‌كند (جاناتان دمی)/ اعتصاب غذا (استیو مك‌كویین)/ چه (استیون سادربرگ)/ حكایت كریسمس (آرنو دپلوشن)/ سینمای 2008: خوب‌ها و بدها/ یك خوب و یك بد: فراست/ نیكسن و شك

سایه‌ی خیال: مجموعه مطالبی درباره‌ی خوب، بد، زشت (سرجو لئونه) و كارگردانش: ریشه‌ها، انگیزه‌ها، ارجاع‌ها، اخلاقیات و البته پالپ فیكشن/ گفت‌وگو با لئونه/ گفت‌وگو با لوچانو وینچنزونی، همكار فیلم‌نامه‌نویس/ گفت‌وگو با تونینو دلی‌كولی، مدیر فیلم‌برداری/ گفت‌وگو با كلینت ایستوود، لی وان كلیف و ایلای والاك، بازیگران فیلم/ گفت‌گو با انیو موریكونه، آهنگ‌ساز/ با مارتین اسكورسیزی درباره‌ی سرجو لئونه/ با برناردو برتولوچی درباره‌ی لئونه و سینمای وسترن/ گفت‌وگو با سرجو دوناتی، «دكتر فیلم‌نامه»/ گفت‌وگو با كارلو سیمی، طراح صحنه و لباس فیلم

همكاران این شماره: آیدین آغداشلو، احمدرضا احمدی، محمد اطبایی، محمد باغبانی، محسن بیگ‌آقا، مسعود پورمحمد، امیر پوریا، مصطفی جلالی‌فخر، الهام چرخنده، امیر حاج‌رضایی،  ابراهیم حقیقی، سعید خاموش، الهه خسروی‌یگانه، آرش خوش‌خو، مهرزاد دانش، بهروز دانشفر، پرویز دوایی، شاهرخ دولكو، اشكان راد، جواد رهبر، نورالدین زرین‌كلك، كیكاوس زیاری، شاهین شجری‌كهن، آنتونیا شركا، سروش صحت، حمیدرضا صدر، منصور ضابطیان، جواد طوسی، بهزاد عشقی، شاپور عظیمی، امیر قادری، سمیه قاضی‌زاده، عقیل قیومی، هوشنگ كاوسی، كاوه كاویان، ایرج كریمی، علیرضا محمودی، حمیدرضا مدقق، صوفیا نصراللهی، اصغر نعیمی، خسرو نقیبی، یاشار نورایی، پرویز نوری. طرح و اجرای روی جلد: آرمان داودی

چشم انداز

بهاریه، یادها و خاطره
ماشین كوچولو
پرویز دوایی:
این مال اسباب‌بازی‌فروشی‌های ملی ـ محلی بود. اسباب‌بازی‌فروشی رؤیایی و حسابی كه جنس‌های مرغوب خارجی می‌فروخت همان یك مغازه بود در اسلامبول (یا من فقط همان یك مغازه را می‌شناختم)، و حالا آن روز در مشهد در كنار پدر و مادر، وسط آن خیابان مشهد با آن مغازه‌ی بزرگ و پروپیمان روبه‌رو شدیم كه (الان كه آدم فكر می‌كند) وجودش در شهر زیارتگاهی مشهد خودش یك چیز غیرعادی بود. رفتیم تو. یعنی ما را بردند تو و بعد از آن‌كه چشم‌ها را خوب روی اسباب‌بازی‌های چیده و آویزان‌شده در اطراف گردش دادیم، ما را بردند به طرف یك ماشین كوچولویی كه چون بزرگ‌تر از سایر اسباب‌بازی‌ها بود و در قفسه جا نمی‌گرفت، روی زمین و كنار دیوار، سمت چپ درِ ورودی مغازه گذاشته بودند. ما را بردند به طرف این ماشین كه در همان نگاه اولی، مثل نگاه عاشقی به چهره‌ی درخشان یك معشوقه‌ی دیریاب آمالی، چنان چشمم را خیره كرد كه انگار آن را از پشت پرده‌ی مه می‌دیدم (شاید هم از شوق دیدار این دلدار دیرین از نزدیك، اشك در چشم داشتم!).

یك عكس
آیدین آغداشلو: روزی داریوش شایگان عزیزم اشاره كرد كه نباید این‌قدر زیاد از فقر و دشواری سال‌های نوجوانی‌ام بنویسم، چرا كه از خانواده‌ای می‌آیم همیشه محترم و بلندمرتبت، و مبادا از این اشاره‌ها خدشه‌ای بر عزتی و جایگاهی وارد شود. راستش در آن لحظه رویم نشد بپرسم خدشه بر عزت و جایگاه چه كسی؟ بر من، یا بر كسانی كه متوجه نبودند، یا بر كسانی كه دورتر ایستاده بودند و مراقبت را وظیفه‌ی خود نمی‌دانستند؟ اما می‌دانم كه عزت و جایگاه از جای دیگری می‌آید و با چنین اشاره‌هایی كاستی نمی‌گیرد. این‌ها را نوشتم تا یادم بماند كه چه راه دور و درازی را، از كجا تا به كجا، و با چه كوشش و مرارتی طی كرده‌ام تا به این‌جا و این لحظه رسیده‌ام، و خوش دارم وقتی برسد كه آن‌قدر گذشته باشم از اعتنای امور گذشته‌ی این جهان و آسوده شده باشم، كه دلم زیادی برای آن پسربچه‌ی باهوش بی‌پناه و ظریف ِحساس نقاش و شاعر نسوزد و وقتی روزی آذر، عكس و سند حال بد آن روزگار را ـ بی‌آن‌كه بداند یا تعمدی داشته باشد ـ برایم بیاورد، بتوانیم از آن سال‌ها به شادی و خرمی یاد كنیم، از آن‌ها كه رفته‌اند بگوییم و بخندیم به لباس و سر و وضع همه‌ی آدم‌هایی كه در این عكس منجمد شده‌اند برای همیشه، و از فردای‌شان هیچ نمی‌دانند. اما هنوز وقتش نرسیده شاید.

اتفاقات و بهار
احمدرضا احمدی:
در كودكی و نوجوانی ما، تابستان‌ها در تهران سنت بود كه مردم برای فرار از گرما به ییلاق‌های اطراف شهر می‌رفتند و هر كس به فراخور درآمدش یك باغ یا باغچه كرایه می‌كرد. مسعود كیمیایی برایم گفته بود كه پدرم در یك تابستان باغی در ده ونك كرایه كرده بود و خانواده‌ی ما را به آن باغ برده بود. یك ماه از ماندن ما كه در آن باغ گذشت، روزها تكراری شدند و حوصله‌ی من سر رفت. یك روز جمعه، اسفندیار منفردزاده به دیدار ما آمد، پس از ناهار تصمیم گرفتیم به تهران بیاییم. در كودكی و نوجوانی ما رسم بود جوانان پشت اتوبوس سوار می‌شدند؛ گفت من و منفردزاده پشت یك اتوبوس را گرفتیم، اتوبوس از ده ونك بیرون آمد و در جاده‌ی شمیران به طرف شهر می‌رفت. من ناگهان دیدم ابن سعود پادشاه عربستان كه به ایران آمده بود با اسكورت پشت اتوبوس است. من و منفردزاده از وحشت مثل خرچنگ به اتوبوس چسبیده بودیم. موتورسوارهای اسكورت به من و منفردزاده دشنام می‌دادند و می‌گفتند: همین شماها هستید كه آبروی مملكت را در انظار خارجی‌ها می‌برید.

بهاریه‌ای برای بهاریه‌نویس
ابراهیم حقیقی: بسیاری از آدم‌های خوب و آشناهای دور به خارج كه رفتند تمام شدند، كم‌رنگ شدند، میوه ندادند؛ اگرچه سبز می‌نمایند. پرویز دوایی اما توانست با مرور كودكی و جوانی خود، حضور و پیوندش را با این‌جا و با ما حفظ كند و از تمام شدن جلوگیری كند؛ با اتصال بند زبان مادری، در روایت قصه و خاطره. شاید مثل وظیفه‌ی یك فانوس در تاریكی یك كوچه. شاید مثل همان پروانه كه جایی گفته كه جلوتر می‌رود و می‌نشیند تا به دنبالش بروی تا بر گل سرخی بنشیند و نشانت دهد كه در اكنون تو و جهان، نگاه تو و این گل است كه واقعه‌ی اصلی است (چه غریب است این اتفاق حضور پروانه و بال زدن جثه‌ی كوچك و بی‌وزنی كه نهایت خلاصگی و زیبایی شگفت طبیعت است كه می‌پرد و من هم تجربه كرده‌ام همین تابستان و می‌پرسم كه می‌شود دوباره بفهمیم كه چه‌گونه هلهله می‌كردیم در كودكی و بهار برای گرفتن آن‌ها با دست‌های كوچكی كه باز و بسته می‌شد و جز باد هوا نصیبی نمی‌برد؟).

قلم را رها كن پسر
حمیدرضا صدر: پارك قیطریه همیشه همین نزدیكی بوده. در چند قدمی خانه‌ات. اما هیچ‌گاه حوصله‌ی پارك‌ها را نداشته‌ای. جمله‌ی «پارك‌ها به بچه‌ها و پیرمردها تعلق دارند» را تكرار كرده‌ای. تو نه بچه هستی و نه هنوز احتمالاً پیرمرد. اما در آن ظهر پاییزی چیزی تو را به عبور از پارك فراخواند. نمی‌دانی چرا، ولی شلوغ‌ترین مسیر را هم برای رسیدن به خیابان اصلی آن سوی پارك انتخاب كردی. آن‌جا بود كه با چهره‌ی دیرآشنایی روبه‌رو شدی كه تغییر كرده بود. او را خوب می‌شناختی: سعید كاشفی. همان سعید دوست‌داشتنی مجله‌ی «فیلم». مرد اهل موسیقی. با خنده‌های صمیمی. با چشم‌هایی كه با شیطنت برق می‌زدند. ... سعید یكه و تنها روی نیمكت نشسته بود و عصایی كنارش جلب نظر می‌كرد. گفت دوره‌ی نقاهتش آرام‌آرام سپری می‌شود و گفتی خبری از بیماری‌اش نداشتی. گفت خانه‌اش جایی اطراف پارك است و گفتی چه عجب كه هرگز یكدیگر را آن اطراف ندیده‌ایم! شماره‌ی موبایل سعید را گرفتی و راهت را كشیدی و رفتی.
چه كسی ادعا می‌كرد سینمایی‌ها احساساتی هستند؟ چه كسی می‌گفت تماشای فیلم درس زندگی است؟ چه كسی می‌گفت سینما آدم تربیت می‌كند؟ همه‌ی این‌ها حرف مفت هستند. ادعاهای بی‌اساسی زاییده‌ی قلم آدم‌هایی از جنس خودت.

بربادرفته
سروش صحت: با سیاوش از بانک بیرون آمدیم. از دیدنش خوش‌حال شده بودم، همان موقع یک موتورسوار رد شد و کیف دستی‌ام را زد. تمام دومیلیون تومان ایران چکی که از بانک گرفته بودم توی کیف بود. داشتم سنکوپ می‌کردم، سیاوش عین قرقی پرید روی موتورش و یک ربع بعد با کیفم برگشت. گفتم: «چه جوری گرفتیش؟» گفت: «اگر این جوجه‌ها جلو چشم ما کیف رفیق‌مون را بزنن که ما باید بریم بمیریم.»... سوار ماشینم شدم و با خودم فکر کردم چه‌قدر خوب است که آدم یک دوست لات داشته باشد. دوستی که روی دستش خالکوبی کرده «بربادرفته» و پول بربادرفته‌ات را زنده می‌کند.یک دفعه پراید سفیدی که جلویم بود ترمز کرد و من محکم به سپر و صندوق عقبش کوبیدم... خدا خدا می‌کردم خانم محترمی که صبح با او تصادف کرده بودم پشت فرمان نباشد. راننده‌ی پراید پیاده شد، مرد محترمی بود، آمد نگاه کرد، ماشین من سالم بود ولی سپر و صندوق عقب ماشین او داغان شده بود. مرد محترم گفت: «مقصر خودم بودم که یکدفعه ترمز کردم.» چیزی نگفتم. مرد معذرت‌خواهی کرد و رفت.

سیم‌نما
نورالدین زرین‌كلك: دبیرستان اسدآبادی، اول خیابان حشمت‌الدوله از سه‌راه رشدیه بود و من دوازده ساله بودم در كلاس هفتم الف كه معجزه‌ی دوم اتفاق افتاد. فیلم‌بازی یكی از تفریحات اشرافی مدرسه بود كه مرا در آن راهی نبود. تعداد كمی از بچه‌ها ـ از شاگردهای كلاس‌های بالاتر ـ در كلوب غیررسمی فیلم‌بازان  عضو بودند كه در زنگ‌های تفریح می‌شد آن‌ها را در حلقه‌ای دور هم دید كه به همدیگر فیلم نشان می‌دهند و با قیل و قال در رقابت یا در داد و ستد فیلم‌اند. یك كلاس سومی دراز و لاغر كه رفتاری شازده‌وار داشت و «ر» را سخت تلفظ می‌كرد، نگین این حلقه بود؛ چون همیشه با فیلم‌های رنگی نادری كه با اصرار اعضای كلوب و پس از مقداری ناز و افاده‌ از لای دفترچه‌ی كوچك بغلی‌اش در می‌آورد و نشان می‌داد صدای تحسین و تمجید همه را در می‌آورد: «وآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ.»
اسمش پرویز دولّو بود. فیلم رنگی 35 میلی‌متری را رو به آفتاب می‌گرفت و اجازه می‌داد رقبا و نوچه‌ها آن را تماشا كنند: «این ماریا مونتزه، توی فیلم آخرین ملاقات.» هرچه دلش می‌خواست می‌پراند و مطمئن بود كسی راست و دروغ آن را نمی‌فهمد. فریم 35 میلی‌متری، لای انگشت نشانه و شست او آن قدرسریع از جلوی چشم بقیه رد می‌شد كه تنها بتوانند یك لحظه هنرپیشه را ببینند و هرچه می‌توانند به‌به و آه‌آه و اوه‌اوه كنند؛ اما هرگز این دردانه‌ی 35 میلی‌متری لای انگشت هیچ‌كس دیگر نمی‌رفت.

از یادمانده‌ها
دكتر هوشنگ كاوسی: از حوادث دیگر با وایلر این بود كه قرار شد او و همسرش یك فیلم ایرانی را ببینند. در یك استودیوی دوبلاژ، در كوچه‌ی جنب سینما كاپری سابق فیلم گاو ساخته‌ی آقای مهرجویی را دیدیم. چون فیلم به زبان فارسی بود، من موضوع فیلم را برای‌شان گفتم. بعد از نمایش، نظر وایلر را پرسیدم؛ او گفت: نظیر كارهایی بود كه ما در گذشته می‌كردیم... در خروج از داخل استودیو مرحوم فردین با قالیچه‌ی گران‌قیمتی كه روی زمین پهن كرده بود، منتظر وایلر و همسرش ایستاده بود. همسر وایلر كه با دیدن قالیچه از آن خوشش آمد، به گمان این‌كه فردین فروشنده است و وقت را مناسب دانسته تا متاع خود را به وایلر بفروشد، به من گفت قیمت آن را بپرسم. من كه مراتب را حدس زده بودم، مطلب را به فردین گفتم؛ فردین پاسخ داد بگویید قیمت آن فقط یك امضای یادگار است... البته وایلر قبول نمی‌كرد و به ایشان گفتم شما در ایران شناخته‌شده و محبوبید و ایشان (فردین) از بازیگران موفق فیلم‌اند. وایلر امضای یادگار را به فردین داد و او را بوسید، و قرار شد فردین قالیچه‌ی بسته‌بندی‌شده را به هتل هیلتون كه وایلر و همسرش آن‌جا بودند بفرستد.

10 چهره‌ی 87
در ویژه‌نامه‌ی نوروز سال 87 بر خلاف سنت ده سال گذشته، بخش «چهره‌های سال» غایب بود. زیرا در سال 86 تقریباً سینماگری نبود كه شایسته‌ی چنین عنوانی باشد. با یكی‌دو چهره و ستاره هم نمی‌توان ستاره‌باران كرد. اما در سالی كه گذشت، وضع بهتر بود. از میان مجموع سینماگران، ده چهره را كه هر كدام به دلیلی كارنامه‌ی پربارتری داشته‌اند انتخاب و فعالیت‌های‌شان در سال گذشته را مرور كرده‌ایم.

فریدون بی‌نوا
هوشنگ گلمکانی:
در سال 87 جیرانی خیلی توی چشم بود. حضور مداومش در برنامه‌ی دو قدم مانده به صبح شبكه‌ی چهارم به عنوان كارشناس سینمایی ادامه پیدا كرد. او به عنوان كعب‌الاخبار سینمای ایران كه از سابقه و تاریخ دور و نزدیك آن باخبر است و ضمناً در زمینه‌های مختلف تحلیل هم دارد، انتخاب خوبی برای این برنامه است. البته از یك جایی به دلیل حرف‌های برخی از شركت‌كنندگان، و تذكرهایی كه داده شد، جیرانی شروع كرد به افتادن از آن ور بام و گاهی انگار در جایگاه مقام مسئول در صدد پاسخ‌گویی به انتقادهای مهمانان برنامه و ماستمالی و جمع‌وجور كردن قضایا برمی‌آمد. سریال مرگ تدریجی یك رؤیا هم كه از او پخش شد به دلیل مایه‌های ضدروشنفكرانه‌اش انتقادهای بسیاری را متوجه او كرد، هرچند كه رییس سازمان صداوسیما در مراسمی جیرانی و سریالش را تحسین كرد و به آن جایزه داد.

تنها هستم
عباس یاری: به فاصله‌ی ده سال از دریافت اولین سیمرغش، اگر امسال هم هیأت داوران تندیس دیگری به او می‌دادند، كسی چندان تعجب نمی‌كرد، چرا كه بیش‌تر منتقدان و تماشاگران عادی بازی او را در عیار 14 پرویز شهبازی دوست داشتند. محمدرضا فروتن، امسال پانزدهمین سال فعالیت بازیگری‌اش را در شرایطی آغاز كرده كه در تمامی این سال‌ها حضورش با فراز و فرودهایی همراه بوده، اما همواره در فهرست بازیگران برتر سینمای ایران قرار داشته است. فجر امسال، درخشش او در عیار 14، فروتن را وارد جمع نامزدهای دریافت جایزه كرد. البته او از این رقابت دست خالی برگشت، اما بازی‌اش در عیارسنجی منتقدان بازتاب‌های مثبتی برایش داشت و در نظرخواهی نویسندگان و منتقدان ماهنامه‌ی «فیلم» هم در رتبه‌ی اول ایستاد.

بنجامین باتن
سعید قطبی‌زاده: عكس‌های فیلم لیلا را بگذارید كنار عكس‌های بی‌پولی. لازم نیست برای كسی كه نمی‌داند، قسم بخورید كه فاصله‌ی میان این دو فیلم دوازده سال است، فقط اگر خواستید روی این فاصله‌ی زمانی تأكید كنید، عكس‌های لیلا حاتمی را نشان ندهید. او متولد نهم مهر 1351 است، یعنی سه سال و چند ماه دیگر چهل ساله می‌شود. با این فرض، علیرضا رییسیان برای فیلم چهل‌سالگی‌اش انتخاب درستی داشته اما یادتان باشد كه این فقط یك فرض است. در این دوازده سال، لیلا حاتمی كه عین بنجامین باتنِ داستان اسكات فیتزجرالد كه گذر زمان تأثیر معكوسی در او داشت، هیچ فرقی نكرده؛ این همه فیلم بازی كرده با دو تا سریال، دو بار جایزه‌ی جشنواره‌ی فجر را گرفته، هم محبوبیت به دست آورده و هم اعتبار و مهم‌تر از همه دو تا بچه دارد - مانی و عسل - كه از صدای جیغ و دادشان پشت تلفن معلوم است خانه‌ را گذاشته‌اند روی سرشان و لیلا حاتمی هم این وسط مجبور است هم فیلم‌نامه‌های پیشنهادی را بخواند و هم به پسرش فرانسه درس بدهد.

تنوع و انعطاف
مهرزاد دانش:
به نظر می‌رسد که مهتاب كرامتی تلاش دارد با ایفای نقش در قالب شخصیت‌هایی متنوع، شناسه‌های مختلفی را در بازیگری‌اش عیان سازد. البته این موضوع منحصر به یكی دو سال اخیر نیست و مثلاً حضور متفاوتش در سریال خاك سرخ حاتمی‌كیا به نقش زن عرب میان‌سال خوزستانی جنگ زده كه مربوط به هفت هشت سال پیش است اولین تجربه‌ی این‌گونه‌اش به شمار می‌رفت و یا نقش‌آفرینی در قالب فرشته‌ی مرگ در فیلم آدم كه حضوری به‌جا و هوشمندانه بود (كما این‌كه قبلاً هم بهمن فرمان‌آرا تجربه‌ی مشابهی را با بازیگری هدیه تهرانی در یك بوس كوچولو داشت؛ ایده‌ای كه بهمن قبادی هم بعداً در نیوه مانگ آن را با گلشیفته فراهانی آزمود) اما به هر حال این تلاش، طی چند سال اخیر شكل بارزتری به خود گرفته است و در همین جشنواره‌ی بیست‌وهفتم بیش از هر زمان دیگری محسوس بود. 
 
ستارگان می‌درخشند: سینماگران موفق سینمای سال 87
بهزاد عشقی:
ما چه مهران مدیری را دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، چه او را طنزپرداز خلاقی بدانیم یا ندانیم، در این نمی‌توانیم تردید کنیم که او یکی از محبوب‌ترین ستاره/ بازیگران ایران است. اما مردم چرا مدیری را دوست دارند؟ چون در او بخشی از هویت فردی و اجتماعی خود را بازمی‌یابند. مدیری شخصیت نوعی یک آدم میان‌مایه و محافظه‌کار و کارمندمنش شهری را نشان می‌دهد. البته گاهی به گذشته می‌رود و مثلاً در شب‌های برره به قالب یک روستایی بدوی درمی‌آید، یا در باغ مظفر نقش یک خان متوهم و از رده خارج را بازی می‌کند. اما در همه حال مؤلفه‌های اصلی شخصیتش را حفظ می‌کند. او قهرمان نیست و هیچ آرمانی ندارد و جز به خود و منافع شخصی‌اش به هیچ چیز نمی‌اندیشد و به قول خودش با «پاچه‌خاری» و ظاهرسازی می‌کوشد که موقعیتش را در چنبره‌ی جامعه‌ای ناسازگار حفظ کند. گاهی جوگیر می‌شود و پا در جای بزرگان می‌گذارد تا ضعف‌هایش را ترمیم کند. اما محافظه‌کار است و جرات ریسک‌پذیری ندارد و به محض احساس خطر، بازی را وامی‌گذارد و از مهلکه می‌گریزد.

گفت‌و‌گو با همایون شجریان، درباره‌ی خواندن برای سینما: 
هر شب فیلم می‌بینم، فیلم ایرانی

سمیه قاضی‌زاده: به طور مشخص‌تر، از چند تا از فیلم‌ها و موسیقی فیلم‌های ایرانی که دوست داشته‌اید بگویید؟  
همایون شجریان: فیلم‌های خوب و موسیقی‌های بسیاری هستند که در حال حاضر شاید حضور ذهن کافی برای نام بردن از آن‌ها نداشته باشم. همه‌ی فیلم‌های خوب هم ارزش‌های یك‌سانی ندارند. از میان آن‌هایی که در چند سال اخیر دیده‌ام و دوست داشته‌ام تا جایی که حافظه‌ام یاری می‌کند بید مجنون و باران مجید مجیدی با بازی بی‌نظیر پرویز پرستویی، گیلانه رخشان بنی‌اعتماد با بازی واقعاً هنرمندانه‌ی خانم معتمدآریا، اشک سرما (عزیزالله حمیدنژاد)، یک تکه نان کمال تبریزی، میم مثل مادر مرحوم رسول ملاقلی‌پور، مادر از روان‌شاد حاتمی و سریال هزاردستان از ایشان، زمانی برای مستی اسب‌ها و نیوه‌مانگ بهمن قبادی، خانه‌ی دوست کجاست از عباس کیارستمی، سگ‌کشی جناب بیضایی و اتوبوس شب از کیومرث پوراحمد که اخیراً دیده‌ام. تعدادی فیلم هم بود مثل زندان زنان که خیلی تعریف‌شان را شنیده‌ام اما هنوز ندیده‌ام و مترصد فرصتی برای دیدن‌شان هستم. از فیلم‌های طنز مرد عوضی از محمدرضا هنرمند را دوست داشتم که سوژه‌ی خیلی جالبی هم داشت. کارهای مهران مدیری را هم دوست دارم به‌ویژه آن‌هایی را که با رضا عطاران و پیمان قاسم‌خانی همکاری داشته‌اند.

سبد 2008: فیلم‌های برتر و مطرح سالی كه گذشت
مانند سال گذشته، در این ویژه‌نامه‌ی نوروزی هم مروری كرده‌ایم بر تعدادی از فیلم‌های برتر و مطرح سینمای جهان در سالی كه گذشت. این عنوان تركیبی «برتر و مطرح» را از آن جهت انتخاب كردیم كه ممكن است كسانی با سلیقه‌های مختلف، از حیث كیفی نگاهی متفاوت به این فیلم‌ها داشته باشند، اما در مورد مطرح بودن‌شان - هر كدام به دلیلی - تردیدی نیست. از مجموع فیلم‌های مطرح سال، به دو فیلم شوالیه‌ی سیاه و وال‌- ای در بخش‌های دیگر مجله پرداخته‌ایم. همه‌ی فیلم‌ها محصول 2008 هستند.

میلیونر زاغه‌نشین: سینما به مثابه تقدیر! 
شاپور عظیمی: هند، سرزمین هزار افسانه است و مردمانش هنوز در جهانی اسطوره‌ای زندگی می‌كنند. آن‌ها به كارما اعتقاد دارند؛ همان دیدگاهی كه می‌گوید تا زمانی روح پالایش نیابد، بارها و بارها در كالبدی دیگر به این جهان خاكی بازمی‌گردد تا هر دفعه از بار گناهانش كاسته شود و سرانجام مبرا و پاك به آرامش جاودانی برسد. به این ترتیب هندوها اصلاً شكایتی از زندگی كنونی خود ندارند و می‌گویند این تاوانی است كه اكنون برای آرامش جاودان می‌پردازند. دنی بویل در میلیونر زاغه‌نشین به‌خوبی این نكته را دریافته كه هندوها به این كارما یا به عبارت دیگر به سرنوشتی گردن نهاده‌اند كه گریزی از آن نیست. سرنوشت هر‌چه می‌خواهد می‌كند. این تقدیر‌گرایی بنای اصلی و همیشگی در سینمای هند است (همان بالیوود معروف كه هر كسی، در هر مقامی تا آن‌جا كه می‌تواند طعنه‌اش می‌زند و احساسات‌گرایی در آن را تمسخر می‌كند. شاهرخ خان دوسال پیش در جشنواره‌ی برلین به این اشاره كرد كه هندی‌ها اهل اغراق و بیان غلیظ احساسات هستند.)

ریچل ازدواج می‌كند:  ارزش آیین
ایرج كریمی:
ریچل ازدواج می‌كند حكایت برپا كردن «آیین» و ارزش آن در زندگی فردی و گروهی ماست. یونگ اعتقاد داشت كه: «مراسم و آیین‌ها با جلب علاقه و توجه فرد به او امكان می‌دهند تا حتی در دل گروه، تجربه‌ای نسبتاً فردی داشته باشد و بدین ترتیب كمابیش خودآگاه باقی بماند.» (یونگ و سیاست، والتر اوادینیك، ترجمه‌ی علی‌رضا طیب، ص 56، نشر نی، چاپ اول، 1379). ما همه‌ی مقدمات و خود مراسم پرطول‌وتفصیل عروسی را در فیلم با علاقه دنبال می‌كنیم چون نه با تكرار یك آیین بلكه با برپا داشتن ویژه و تازه‌ای از آیین ازدواج روبه‌رو می‌شویم كه طنینی از وصلتی فراتر از پیوند زناشویی تكراری را می‌یابد و طراوتی به عروسی می‌دهد. به قول فروغ: سخن از پیوند سست دو نام در اوراق كهنه‌ی یك دفتر نیست.

ویكی كریستینا بارسلونا: حتی اگر نمی‌دانی چه می‌خواهی، دست‌كم بدان چه نمی‌خواهی
امیر پوریا:
این بحث همیشه میان سینمادوستان مطرح بوده كه فلان فیلم جدید آلن، تنها یك كمدی مفرح است یا فیلمی مؤثر و سرشار از ظرافت‌های روان‌شناختی و ساختاری؟ طبعاً در خصوص شاهكارهایی چون آنی هال (1977)، زلیگ (1983)، رز ارغوانی قاهره (1985)، هانا و خواهرانش (1986)، زن‌ و شوهرها (1992)، سایه‌ها و مه (1993) یا ساختارشكنی هری (1999) كمتر چنین بحث‌هایی درگرفته است. چون فیلم‌ها لایه‌های مضمونی پیچیده و مشخصی داشته‌اند كه از هویت انسانی تا مناسبات زناشویی تا نسبت میان خیالات شیرین و واقعیات تلخ تا فاصله میان حقیقت زندگی و باورهای مبتنی بر احساس ما، زمینه‌های بسیاری را دربرمی‌گرفت. ولی در رویارویی با مثلاً دنی رز اهل برادوی (1984) یا پایان هالیوودی (2002) یا خبر داغ (2006) یا همین ویكی كریستینا بارسلونا (2008) این اتفاق بارها افتاده است.

فراست/ نیكسن: اتاق تفتیش
یاشار نورایی: قصه‌ی فراست/ نیکسن می‌تواند شرح حال ظهور و افول ستاره‌ی بخت و خوش‌نامی و بدنامی بسیاری از آدم‌های صاحب‌نام و دارای منصب در دوره‌های مختلف باشد. جذابیت قصه مدیون روایتی است که آن را از سطح وقایع‌نگاری تاریخی به مکاشفه‌ای در باب سیاست و نقش افراد در اتفاقات سیاسی آن هم به گونه‌ای فراتاریخی تبدیل می‌کند تا به‌راحتی توصیفی باشد از شرایط سیاسی امروز کشور آمریکا و نوع برخورد با اشتباهات جورج بوش و پاسخ‌گویی او نسبت به خیانتی که به کشورش کرده است. از منظر سیاسی اتفاقاً فیلم نوعی برخورد نسبی را برای تحلیل کارنامه‌ی یک سیاست‌مدار پیشنهاد می‌کند و آن‌چه به عنوان تصمیم سیاسی گرفته می‌شود و نتیجه‌ی آن را مختص اراده‌ی یک نفر نمی‌داند، بلکه آن را نتیجه‌ی شرایطی می‌بیند که سیاست‌مدار در آن به سهم خودش مقصر است. رویکرد نمایشی فیلم که به‌درستی  از اجرای صحنه‌ای به داخل قاب وارد شده، نوعی فاصله‌گذاری و حذف احساسات صرف است.

سایه‌ی خیال  خوب...بد...زشت: هر تفنگی صدای خودش را دارد
امیر قادری: توی فیلم درباره‌ی الی، شخصیت‌های فیلم در حال بازی پانتومیم هستند و بین معماهای طرح‌شده، سریع‌ترین پاسخی كه یك‌سان به فكر همه می‌رسد، نام فیلم خوب بد زشت است؛ فقط به این دلیل كه طرح‌كننده‌ی معما با كلاه حصیری، ادای یك وسترنر را در می‌آورد و همین برای به یاد آوردن نام فیلم كافی‌ست. برای ورود به دنیای اسرارآمیز سرجو لئونه بزرگ، فیلم‌ها و مسیرهای دیگری هم می‌شد فرض كرد. آن گروه از آثارش که به اندازه‌ی خوب بد زشت، پشت ظاهر ساده‌شان چنین پیچیده و مبهم نباشند و برآمده از ناخودآگاه رنگین هنرمند. فیلم‌هایی که می‌توانستند منابع بهتری برای تعبیر و توضیح دنیای آقای کارگردان باشند. اما قول‌ پرداختن به بخصوص این یکی فیلم‌ استاد را ابتدای پرونده‌ی پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته داده بودم. چون خوب بد زشت، نه‌تنها یکی از محبوب‌ترین وسترن‌ها، که دیگر کم‌کم تبدیل به یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما شده.
تمام مواد و مصالح این پرونده تقریباً برای اولین بار در اختیار خواننده‌ی فارسی‌زبان قرار می‌گیرد. از مطالب گرفته تا عکس‌ها و طرح‌ها. و گفت‌گوهای بسیار نادری با ایلای والاک و لی‌ وان‌کلیف و مدیر فیلم‌برداری و طراح صحنه و باقی عوامل که خودمان بعید می‌دانستیم یافت شود.

2 لینک این مطلب


صفحه اصلی  وبلاگ مسعود مهرابی نمایشگاه کتاب‌ها تماس

© Copyright 2004, Massoud Merabi. All rights reserved.
Powered by ASP-Rider PRO