بخش ها و مطلب ها
خشت و آینه
رویدادها
فیلمهای تازه: به همین سادگی (سیدرضا میرکریمی)/ باد در علفزار میپیچد ( خسرو معصومی)/ حس پنهان (مصطفی رزاقکریمی)/ ستایش ( محمدرضا رحمانی)/ جلسهی کمیتهی ساماندهی/ آمار سینما/ جشن انجمن منتقدان/ نمایش مستندهای برگزیده/ برگزیدگان جشنوارهی پلیس/ خبرهای کوتاه/ بزرگداشت کیومرث پوراحمد در خانهی هنرمندان
صدای آشنا: خبرها/ تازههای دوبله
اشاره به دور: سینمای ایران در عرصهی جهانی
نغمههای همیشه
گزارشهای بیستوپنجمین جشنوارهی بینالمللی فیلم فجر: چشمانداز جشنواره/ مراسم آغاز و پایان/ برگزیدگان داوران جشنواره و جایزههای جنبی/ یادداشتهایی دربارهی فیلمهای ایرانی جشنواره و نکتههایی در حاشیه/ از نگاه خارجی/ جنجالهای داوری/ برگزیدگان جشنواره از نگاه نویسندگان ماهنامهی فیلم
سینمای جهان
ــ نمای دور: به پیشواز اسکار و فهرست کاندیداها/ گپی با دیپا مهتا کارگردان هندی فیلم کانادایی آب از نامزدهای دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی/ خبرهای کوتاه
ــ نمای متوسط: پوست خز: تصویری خیالی از دایان آربوس (استیون شینبرگ)/ کمدی قدرت (کلود شابرول)/ شب در موزه (شان لوی)/ دوشیزه پاتر (کریس نونان)/ بهترین دوست من (پاتریس لوکنت)/ پدرم و پسرم (کاگان ایرماک)/ گربههای میریکیتانی (لیندا هاتندورف)/ چند آدم، کمی وقت (آندری بارانسکی)/ پسرم و من (مارسیال فوژرون)
ــ فیلمهای روز: خبر داغ (وودی آلن)/ ببر و برف (روبرتو بنینی) و گپی با فیلمساز/ کوکب سیاه (برایان دیپالما)/ جادهی گوانتانامو (مایکل وینترباتم)/ از خاک بپرس (رابرت تاون)/ مرد گریزلی (ورنر هرتسوگ)
ــ نمای درشت: سه نقد بر راکی بالبوآ (سیلوستر استالون) و حرفهای فیلمساز
ــ درگذشتگان: کارلو پونتی و سیدنی شلدن
با ناباوری تمام شد: گزارش نوزدهمین جشنوارهی توکیو
نقد فیلم: کودک و سرباز و اینجا چراغی روشن است (رضا میرکریمی)/ رؤیای خیس (پوران درخشنده)/ نقد فیلم مستند: سرخ (کیوان علیمحمدی، امید بنکدار)/ نقد خوانندگان/ گزارش اکران
جامپکات: ملاحظاتی دربارهی چند فیلم
نامهها: پاسخهای کوتاه/ از میان نامهها/ فرهنگ کوچک بازیگران جهان
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی چهلوهفتم ماهنامهی فیلم (اسفند 1365)
همکاران این شماره: محمد اطبایی، محسن بیگآقا، اینگوالد برگساگل، کیومرث پوراحمد، امیر پوریا، مسعود ثابتی، محمد جعفری، مصطفی جلالیفخر، سعید خاموش، احسان خوشبخت، مهرزاد دانش، بهروز دانشفر، شاهرخ دولکو، بهرام رادان، هوشنگ راستی، کیکاوس زیاری، محسن سیف، آنتونیا شرکا، محمد شکیبی، ناصر صفاریان، تهماسب صلحجو، شاپور عظیمی، رز عیسی، امیر قادری، لیلا قاسمی، کاوه کاویان، غزل گلمکانی، محمدسعید محصصی، امید نجوان، پرویز نوری.
روی جلد: باران کوثری در خونبازی ساختهی رخشان بنیاعتماد (عکس از میترا محاسنی)
صفحهآرایی و طراحی جلد: علیرضا امکچی
قسمتی از يادداشتها
دربارهی فیلمهای ایرانی جشنواره
اتوبوس شب
شهزاد رحمتی: کیومرث پوراحمد که دو فیلم اخیرش امیدوارکننده نبود، با اتوبوس شب دوباره به روزهای خوبش برگشته و باز هم همان فیلمساز هوشمند و دوستداشتنی که میشناختیم به نظر میرسد. اتوبوس شب فیلم گرم و جذابی است که گذشته از چند جایی که کمی شعاری میشود و پایانی که چندان درخور و شایستهی این فیلم خوب نیست، نمیتوان ایرادی از آن گرفت. جسارت و تجربهگرایی پوراحمد در رویکرد به داستانی که بخش اعظمش درون اتوبوس میگذرد و پروژهای بسیار دشوار و پرزحمت مینماید، ستودنی است.
اخراجیها
مصطفی جلالیفخر: برخورد بیطرفانه و منصفانه با اولین فیلم مسعود دهنمکی مستلزم فراموشی سوابق سیاسی رادیکال اوست؛ اتفاقی که در جلسهی مطبوعاتی فیلم نیفتاد. بحثمان در این مورد نیست. میخواهیم اخراجیها را ببینیم و فرامتن اثر به کسانی مربوط میشود که حوصله و توان این کارها را دارند. اخراجیها به عنوان فیلم اول، حرفهای و سرگرمکننده است. شباهت غیرقابل انکار خط داستانیاش به فیلم/ الگوی لیلی با من است، به معنای شبیهسازی نیست. حضور اجباری آدمهایی که اهل جبهه نیستند در فضای جبهه و موقعیتهای طنز این تضاد و شبیه شدن به آدمهای جبهه دستمایهی جالبی است که میتواند دهها فیلم متفاوت با آن ساخت به شرطی که لیلی با سازندگانشان همراه باشد!
محمد شکیبی: لطیفههایی که دربارهی پارهای از رزمندگان و بعضی از نگرشها و رابطههای رزمندگان جبهههای جنگ ایران و عراق در این فیلم گفته شده و به پارهای از آنها هم از ته دل خندیدیم، بانمک بودند اما تازه نه. سالها پیش کمال تبریزی در لیلی با من است راه را برای این نوع کار باز کرده بود. و راستش سالها پیشتر از آن هم مردم در هر جمع و محفلی بسیار از این شوخیها گفته و شنیده و خندیده بودند. هجده سال از پایان جنگ و 26 سال از آغاز آن گذشته و حالا دیگر آبها از آسیاب افتاده و بسیاری از حساسیتها کاهش یافته و اگر هم باقی مانده باشند به شدتِ سابق واکنش نشان نمیدهند.
اقلیما
سعید قطبیزاده: اقلیما خیلی کشدار است. قصهاش در دقیقهی پنجاه فیلم شروع میشود (البته عسگرپور در جلسهی نقد و بررسی فیلمش گفت که فکر میکند قصهی فیلم زود شروع شده)، بازیها ضعیف است، موسیقی روی بعضی از صحنههای کلیدی بیخودی سروصدا میکند، پایان فیلم طبق این نظریه است که «هر وقت نتوانستی فیلمت را درستوحسابی جمع کنی، شخصیتها را در فضایی معماگونه و شرایطی نمادین رها کن تا هر کس تعبیر و تفسیر خاص خودش را داشته باشد» و...
باز هم سیب داری؟
ناصر صفاریان: نمونهی بارز تلاش و تلاش و تلاش. پافشاری و پافشاری و پافشاری. سختکوشی و سختکوشی و سختکوشی. آن هم در سینمایی که دیگر همه چیزش ــ جز چند استثنا ــ سهل است و سهل است و سهل. فیلمبرداری و طراحی صحنهی خیلی خوب. بازیهای خوب. کارگردانی مناسب. و از همه بهتر، فضاسازی خوبی که در خدمت داستان است. قصهای پر از نماد و اشاره و کنایه و داستان مردمانی که قهرمان نجاتبخششان حسن کچل است و فرهنگی که... و حیف از کمی بیتوجهی به مقدمهی کشدار و ضرباهنگی که میتوانست بهتر باشد. البته در همین مشکل فعلی هم برتر از بسیاری از آثار حاضر در جشنواره.
پابرهنه در بهشت
مسعود ثابتی: فضاهای مالیخولیایی فیلم با تمهیدهایی آفریده شدهاند که تأثیرهایشان نه در روند درام و داستان، که تنها در لحظه و بیارتباط با کل فیلم به بار مینشیند. پیداست که فیلمساز بهشدت تحت تأثیر بخشی از سنت داستاننویسی نویسندگان جوان سالهای اخیر بوده؛ جریانی که در آن مثلاً عشق ــ ازدسترفته، شکلگرفته یا بهدستنیامده ــ معمولاً بر پسزمینههای سرد و سیاه ترسیم میشود، فضاهایی مثل فضای بیمارستان در آن معمولاً شوم و استیلیزه هستند، شکلگیری رابطهها دلایلی غیرمعمول و گاه بیمارگونه دارد (مثل عاشق شدن به خاطر زخم ابروی یار) و بر جزییاتی مثل دود سیگار و رنگ پیراهن و اشیا در این داستانها بسیار تأکید میشود.
پاداش سکوت
محسن بیگ آقا: پاداش سکوت چه دارد؟ قصه تکراری رفتن به دنبال رزمندگان در شرایط جدیدشان، شخصیتهایی که بهترشان را در فیلمهای جنگی و بعد از جنگ دیدهایم، نوعی موسیقی که گاه قبل از هرچیز خود را به فیلم تحمیل میکند و ماجرا را لو میدهد، یک منشی تکراری و پرحرف و در نهایت کلی شعار. با این حال پاداش سکوت مثل فیلم بهآهستگی از آثار محبوبم است، چون مازیار میری مهرهی مار دارد! میداند چهطور منتقدان را طلسم کند و تا آخر فیلمش در سالن نگه دارد. آن هم در جوّ سنگین سینما فلسطین که هر دیالوگ یا حرکتی از شخصیتها میتواند به قهقههی تماشاگر و به از دست رفتن کل فیلم منجر شود.
پارکوی
آنتونیا شرکا: مشکل از جیرانی نیست، مشکل از خودمان است. از نسلی که عادت کرده در پس هر خنده، وحشت یا گریهای معنایی بجوید. ما عادت نداریم محض تفریح بخندیم و محض هیجان بترسیم. از همان قرمز پیدا بود که جیرانی با ژانر وحشت تفریح میکند. اما خُب، اذعان به این واقعیت در آن زمان دشوارتر بود تا امروز. این بود که یک چشممان را بستیم و گفتیم فیلم مفاهیم اجتماعی دارد و در دفاع از حقوق زنان است. اما در پارکوی جیرانی بیهیچ ابایی از اینکه از ما تماشاگر متفکر و معناگرای ایرانی آشناییزدایی کند، از همان ابتدا آدمهایی را پیش رویمان ردیف میکند که نه شخصیتاند و نه حتی تیپ و چهره، بلکه بیرودربایستی ابزاری هستند در خدمت خلق تعلیق و هیجان و وحشت.
تهران انار ندارد
مهرزاد دانش: چه کسی فکر میکرد فیلمی با این عنوان ساده و نهچندان جذاب، در مقام یکی از تحسینبرانگیزترین آثار جشنوارهی امسال قرار گیرد و از موضوعی کلیشهای مثل معضلات تهران، روندی مفرح، ظریف، و آکنده از خلاقیت بیافریند؟ فیلم حکایت گروهی کمجمعیت است که میخواهند راجع به تهران فیلم بسازند و در این مسیر با مشکلات مختلفی روبهرو میشوند که شش سال کار آنها را به وقفه میاندازد. مسعود بخشی، در مرور این شش سال، تاریخ چندصدسالهی تهران را میکاود و از زاویههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، شهری، زیستمحیطی، معماری و... با فیلتری از طنزهای کلامی و تصویری و موقعیتی، به زادگاه خودش مینگرد.
خونبازی
مسعود مهرابی: فیلم بسیار خوشساخت و پرداخت خونبازی از زاویهها و جنبههای گوناگون سینمایی قابل بررسیست؛ از فیلمبرداری استادانهی محمود کلاری گرفته تا بازی عالی باران کوثری. از زاویهای دیگر، خونبازی با لوکیشنهای هوشمندانهاش از تهران امروز، با آن برجهای بلند سیمانی که فضایی خشک و سرد و تیره را به نمایش میگذارد، پنجرههای لانهزنبوری که یادآور تنهایی و عدم ارتباط آمهاست، بزرگراههایی که به بیپناهی و ناامنی ختم میشوند و چشماندازهایی دلهرهآور، تصویری تلخ و البته واقعی از تهران امروز به دست می دهد؛ شهری خشن، بیروح، بیهویت، بیخاطره، فاقد حافظة تاریخی و بیترحم. شهری که با فیلمبرداری سیاهوسفید کلاری، چهرهاش سنگی و سربیست. تصویری که انگ مضمون فیلم است؛ خونبازی.
دستهای خالی
شهزاد رحمتی: ابوالقاسم طالبی یکی از معدود، واقعاً معدود، فیلمسازانی بود که آخرین فیلمش در جشنواره، نشان از رشد و جهش داشت. طالبی دستهای خالی تقریباً قابل مقایسه با طالبی فیلمهای قبلی نیست. دستهای خالی ــ دستکم در دوسوم ابتداییاش ــ فیلم نسبتاً گرم و روانی از کار درآمده که تماشاگرش را درگیر میکند. ولی بهخصوص از جایی که پای دوستان و همسنگران سابق شخصیت پدر (خسرو شکیبایی) به میان میآید، متأسفانه فیلم بخش زیادی از قدرت دراماتیکش را از دست میدهد و گاه شعاری میشود.
سرزمین گمشده
محسن بیگآقا: فیلم وحید موساییان غافلگیرکننده بود. اصلاً انتخاب موضوع، راه رفتن روی لبهی تیغ بوده یا اگرنه رفتن به میدان مین. فیلم به سراغ آدمهایی میرود که یا در ماجرای فرقهی دموکرات در آذربایجان نقشی اصلی داشتهاند یا خود قربانی این ماجرا بودهاند. افرادی هم جزو هر دو گروه هستند! تصویرهای مستند سیاهوسفید انتخاب شده هم کاملاً به موضوع نزدیکند و ارتباط مستقیمی با حرفهای اعضای سابق فرقه دارند.
سنتوری
امیر قادری: فیلم پیش میرفت و داشتم به داریوش مهرجویی 67 ساله فکر میکردم که پس از این همه مدت چه فیلمی ساخته. فیلمی که در آن هر موقعیت داستانی، خیلی سریع به لحظهای از زندگی تبدیل میشود. داشتم به آنهایی فکر میکردم که انتظار داشتند سنتوری هم مثل خونبازی دربارهی ترک اعتیاد و این چیزها باشد. هیچ از خودتان پرسیدهاید معنای صحنهای که علی سنتوری روی تخت و موقع ترک، با تمام وجود دارد داد میکشد، چیست؟ این همان تاوان خود بودن است. اعتیاد فقط یک بهانه است.
فرش ایرانی
سعید قطبیزاده: جالب است که همیشه برای پروژههای ملی و پرسروصدا، مثل جزیرهی کیش یا همین فرش، به سراغ فیلمسازان معروف و باتجربه میروند؛ اغلب هم از دل این فیلم چیز دندانگیری بیرون نمیآید (مثل فیلمهای جلیلی، مخملباف، بنیاعتماد و تقوایی در پروژهی «کیش» و بیشتر فیلمهایی که امسال دربارهی «فرش» دیدیم). تعداد زیادی از پانزده فیلمی که دربارهی فرش دیدیم، شامل تصویرهایی بودند از زنانی که با قومیتهای متفاوت، پشت دار قالی نشستهاند و در حال بافتن هستند.
قفلساز
مهرزاد دانش: قفلساز شاهکار نیست، اما به عنوان یک فیلم آموزشی/ خانوادگی دربارهی زیانهای تنبیه بدنی کودکان اثر سالمی است که دور از شعارهای تویذوقزننده، هم داستانش را روان تعریف میکند، هم تعلیق لازم را در زمینهی عاقبت پدر و بچههایش بهخوبی میپروراند، و هم ایدههای جذابی دارد: مثل تاریک کردن اتاق موقع تنبیه کودکان، تقلید پسربچهی تخس از قهرمان داستان در شکایت از مادرش، نشان ندادن چهرهی عمو، و مواجهه پسر نوجوان با پلیس و نیز پدرش پس از شکایت.
مثل یک قصه
ناصر صفاریان: طرحی پروردهنشده و قوامنیافته. بازیهایی نه احساسبرانگیز و نه در چارچوب فاصلهگذارانه و بینیاز از احساس، قابل قبول. که نه از دل موضوع و خود فیلم، که از بیرون به فیلم تحمیل شده... و تعجب از دیدن نام خسرو سینایی بر پای اثری که اغلب صحنههایش میتواند ساختهی یک کارگردان فیلم اولی باشد.
مینای شهر خاموش
سعید قطبی زاده: مینای شهر خاموش اسم قلمبهسلمبه و پرمعنایی است. دقیقاً مشکل فیلم رضویان هم همین قلمبهسلمبگی و سرشار از معنا بودن و خالی از جذابیت بودن است. البته استاد انتظامی بازی قوی و اثرگذاری دارد اما تضادی که میان شخصیت خوشمشرب او و بهرامی (صابر ابر) با شخصیت عصاقورتدادهی دکتر پارسا (شهباز نوشیر) وجود دارد، همیشه سازنده موقعیتهای بامزه نیست. وجه دوگانه فیلم این طوری است که هم از واقعیت الهام و هم داستانی فرضی را پیش میبرد.
از نگاه خارجی:
رز عیسی (منتقد انگلیسی): در جشنواره، دو بازیگر کاملاً سرتر از بقیه بودند؛ دو بازیگر جوان و ناشناخته. یکی بازیگر مومشکی هشتنه سالهی سینهسرخ و دیگری سرباز نوجوان احساسبرانگیز و آسیبپذیر اتوبوس شب. میتوانم چند فیلم خوب را نام ببرم، اما از میان آنهایی که دیدم، یکی برتر از بقیه بود؛ یعنی فرش ایرانی.
فیلیپ ژالادو (مدیر جشنوارهی سه قارهی نانت، فرانسه): امسال پیدا کردن فیلم مناسبی برای یک جشنوارهی اروپایی خیلی سخت بود. بیشتر فیلمها با هدف فروش در بازارهای داخلی تولید شده بودند.
سوفی سولافرر (جشنوارهی هامبورگ، آلمان): در ابتدای فیلم اتوبوس شب، تکلیفم با آن روشن نبود اما بعد مجذوبم کرد. فیلم قوی و بینقصی است. بازیگران ــ بهویژه نوجوان قهرمان فیلم (مهرداد صدیقیان) ــ عالی بودند.
آنه دمیژرو (مدیر جشنوارهی بریسبان، استرالیا): پابرهنه در بهشت مرا به یاد گاوخونی (بهروز افخمی) انداخت؛ فیلمی که به مضمون جنون خوب پرداخته بود و ارزشهای تولیدی بسیاری، مثلاً در فیلمبرداری و صداگذاری داشت.
پرونه اینگلر (مدیر جشنواهی لاروشل، فرانسه): در پابرهنه در بهشت بداعت و اصالت دیده میشود. اطمینان دارم که فیلم به موفقیتهایی دست خواهد یافت چون در صدا و تصویر فیلمی جستوجوگر است.
رابرت ریشتر (منتقد سوییسی): از میان فیلمهایی که دیدم، سنتوری فیلم قابل اعتنایی است. آدمهایی را که میبینیم زندهاند و زندگی میکنند و تضادها و تناقضهایی هم دارند. از قبل مانند یک نقشهی ساختمانی روی کاغذ طراحی نشدهاند.
باربارا شارس (مرکز فیلم جین سیسکل، شیکاگوی آمریکا): ارزش زیادی برای فیلمهای مهرجویی قائلم. سنتوری داستان جذاب و گیرایی دارد و خیلی خوب روایت سینمایی شده. از موسیقی آن لذت بردم که چهگونه در درون ساختار فیلم تنیده شده بود. بازیها هم خوب بودند.
کاترین کولشتته (مدیر جشنوارهی هامبورگ، آلمان): خلاصهی داستان فیلم مصایب دوشیزه کنجکاوم کرد که مضمون آن مربوط به دو جامعهی مسلمان و مسیحی است که چهطور با هم همکاری میکنند. البته قسمتهایی را متوجه نشدم که دوست داشتم فردی در فهم آنها به من کمک میکرد.
پاتریس کاره (از هفتهی منتقدان جشنوارهی کن، فرانسه): مینای شهر خاموش جامعهی ایران و تحرک آن را خیلی خوب میشناساند. اینکه مردی پس از سالها به دنبال عشق جوانیاش برمیگردد را خیلی پسندیدم.
حاشیهها
پرویز نوری: سالهاست که چنین روشی در برگزاری جشنوارهی فجر اعمال میشود بیآنکه اصلاً کسی به فکر رفعورجوعش باشد. چهگونه میتوان فقط طی ده روز کل محصولات سینمایی سال بعد را در دهبیست سینمای شهر برای صدها هزار تماشاگر به نمایش گذارد و کلک این سینما را بهراحتی در مدتی بسیار کوتاه کند؟
مسعود مهرابی: جشنوارهی فیلم فجر نهتنها در زمینهی رنگ، که در تمام موارد انتشاراتیاش صاحب هویت گرافیکی و «یونیفرم» نیست. شاخصترین جلوهی این آشفتگی، بولتن روزانهی جشنواره است که طی 25 دوره، در هر قطعی که تصور کنید منتشر شده: از قطع روزنامهای گرفته تا رحلی! (که تازه خود این قطعها هم دو اندازهی بزرگ و کوچک دارند.) کتابداران کتابخانهها و آنها که آرشیویست هستند و این دورهها را صحافی میکنند، میدانند که از چه مصیبتی سخن میگویم. امسال، بارزترین نمونهی این آشفتگیها و ندانمکاری، قطع و ابعاد کارت شناسایی خبرنگاران رسانهها بود. جشنواره فیلم فجر برای دومین بار، بزرگترین کارت شناسایی جشنوارههای دنیا را منتشر کرد!
محسن سیف: شب شلوغ پارکوی جای بدی گیر افتاده بودم. اگر به خاطر همراهم نبود از اساس آدم چهل دقیقه یک لنگهپا ایستادن در سهکنج دیوار نبودم. تیپ و کیپ و مثل گوجهفرنگیهای کیلویی هزار تومان در حاشیهی جعبه به دیوار چسبیده بودم. تنگ در تنگ چهرههای سرشناس از بازیگر و کارگردان و منتقد و سردبیر و دوسه نفر از مدیرکلهای وزرات ارشاد. راه پس و پیش نداشتم. چهقدر دلم میخواست آن ورد لعنتی علیبابا و چهلدزد یادم میآمد: «دیوار باز شو! صخره کنار برو! ماتانگا!... مالاحالاگالا!» آه خدایا، این ورد لعنتی چی بود؟! کاش میشد تکرارش کنم تا دیوارهای سینما فلسطین حداقل به اندازهی رد شدن سر و شانهام شکاف برمیداشت تا خودم را برسانم به پلههای تنگ و باریک کافیشاپ.
محمد اطبایی: چندین سال اول جشنوارهی فیلم فجر را مثل بسیاری از همنسلان سینمادوست در صفهای سینما عصر جدید با لذت و خوشی سر کردم و از دورهی هفتم جشنواره تا سال 1375 را در بخش بینالملل جشنواره مشغول بودم و از سال 76 تاکنون هم دوباره به عنوان یک تماشاگر به دیدن فیلمها میروم. در طول تمامی این 25 دورهی گذشته، جشنواره را با مردم و سینماگران و مسئولان گذرانده و هیچگاه چون امسال شاهد این حجم عصبیت، پرخاشگری و ناشکیبایی نبودهام!
مهرزاد دانش: سالهاست از برگزاری جشنوارهی فجر و اختصاص سالن سینمای رسانههای جمعی میگذرد، ولی بسیاری از ناهنجاریها به گونهای است که انگار همچنان در منزل اول هستیم. بیبرنامگی از توزیع بیرویهی کارتهای این سینما از یک طرف و ورود بیضابطهی آدمهای بدون کارت به آنجا از طرف دیگر، وضعیتی را در جشنوارهی بیستوپنجم به وجود آورده بود که هیچ تناسبی بین گنجایش محدود سالنهای نمایش و انبوه آدمها وجود نداشت.
کیومرث پوراحمد: اتوبوس شب در رشتههای بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش اول و نقش مکمل مرد کاندیدا شد ولی در هیچ کدام جایزهی اصلی را نگرفت. من معتقدم حقمان را خوردند. تازه باید در رشتههای دیگری هم کاندیدا میشد و جایزه میگرفت. نشد و نگرفت. حقشان را خوردند. آقای مسعود دهنمکی هم اعتقاد دارد که (حداقل) باید همهی بازیگرانش جایزه میگرفتند ولی حقشان را خوردند. آقای ابوالقاسم طالبی هم معتقد است (لابد در خیلی رشتهها) حقش را خوردند و جایزههایش را بهناحق تخس کردند بین لیبرالها. خانم مریلا زارعی هم به طور جدی معتقد است هیأت داوران جایزهی بهترین بازیگر زن را که حق او بوده، اول خوردند و بعد بر اساس مجموعهای از معادلات پنهانی و زیرجُلکی و مافیایی، دادند به باران کوثری، بچهی لوس و نُنُر رخشان بنیاعتماد و جهانگیر کوثری که اصلاً بازیگری بلد نیست…
شاهرخ دولکو : از چیزی که بدم میآید فروتنی ریاکارانه است. تعارف، حالم را به هم میزند و رسمِ رایجِ اخلاقی و رفتاری ایرانی در باب کوچکی و شاگردی و گفتارهایی از قبیل «اختیار دارید»، «حق با شماست»، «من کوچکتر از آنم...» زندگی را جلوی چشمم تیره و تار میکند. به سهم خودم، میتوانم بدون آنکه حکمی رسمی به دستم رسیده باشد، داوری باشم در حدوحدود داوران جشنوارهی فجر. این هم داوریهای من است از میان فیلمهایی که دیدهام. حرف اصلیام هم این است. چرا؟ و این چرا، البته، تنها به حوزهی نامزدها برمیگردد.