فهرست مطالب
بهاریه: نوشتههایی از رسول ملاقلیپور، پرویز دوایی، آیدین آغداشلو، احمدرضا احمدی، مسعود کیمیایی، رضا کیانیان، سروش صحت، پرویز نوری، محمد حقیقت، هوشنگ گلمکانی و امیر قادری
چهرههای 85: مروری بر فعالیتهای سیزده چهرهی خبرساز و مهم سال 85: عزتالله انتظامی، بهمن اردلان، مهناز افشار و محمدرضا گلزار، شاپور پورامین، مصطفی خرقهپوش، مسعود دهنمکی، خسرو شکیبایی، گلشیفته فراهانی، مهران مدیری، داریوش مهرجویی، رضا میرکریمی و تهمینه میلانی
این صد نفر: در «ایستگاه نوروز» نگاهی اجمالی داریم به فعالیتهای صد سینماگر ایرانی در سال گذشته و برنامههایشان برای آینده
فیلمباران: معرفی و نقد چهلوچند فیلم سینمایی خارجی از فیلمهای نوروزی شبکههای مختلف سیما.
فلاشبک: نقد و نظر خوانندگان مجله دربارهی مطالب شمارههای گذشته و نویسندگانش
خشت و آینه: جامعهشناسی سیمرغکشی/ قضیهی مشک و عطار/ نسل منتقدان اینترنتی/ سینمای مستقل زیر آوار/ کی جرأت دارد؟/ بیش از یک اتفاق ساده
رویدادها: فیلم های تازه: همیشه پای یک زن در میان است (کمال تبریزی)/ بازی خطرناک (حسن هدایت)/ استشهادی برای خدا (علیرضا امینی)/ غیرمنتظره (محمدهادی کریمی)/ شکر تلخ (سید علی نیاکان)/ مبارزه با قاچاق فیلم/ برگزیدگان جشنوارههای ایدز، پنجمین جشنوارهی پویانمایی و جشنوارهی فیلم 100/ تغییر لوکیشن جشنوارهی فیلمهای کودکان و نوجوانان از اصفهان به همدان/ مناقشهی تهیهکنندگان و سینماداران/ خبرهای کوتاه
در تلویزیون: مروری بر نقطههای شاخص تلویزیون در سالی که گذشت/ یادداشتهایی طنزآمیز دربارهی برخی موضوعهای تلویزیونی
صدای آشنا: تازههای دوبله/ خندیدن از ته دل/ آموزش دوبله در افغانستان/ درگذشت مانی و فرشید فرزان/ گفتوگو با زهره شکوفنده
حاشیههای 85: نکتههایی در حاشیهی سینمای ایران در سالی که گذشت
حکایت های 25: حاشیهنوشتهایی بر بیستوپنجمین جشنوارهی فیلم فجر
ذکر بر دار کردن حسنک وزیر به روایت بهرام بیضایی: طرح فیلمنامهای از احمد طالبینژاد
سینمای جهان: - نمای دور: هفتادونهمین دورهی مراسم اسکار و برگزیدگانش/ نگاهی به تاریخچهی اسکار فیلمهای خارجی زبان و برندگانش/ خبرهای کوتاه
- نمای درشت: نقدهایی بر رفتگان (مارتین اسکورسیزی)، دو گفتوگو با کارگردان و گفتوگوهایی با سه بازیگرش: جک نیکلسن، مت دیمن و لیوناردو دیکاپریو/ نقدهایی بر آپوکالیپتو (مل گیبسن) و گفتوگویی با گیبسن و همکار فیلمنامهنویساش فرهاد صفینیا
نقد فیلم: نقدی بر زمستان است (رفیع پیتز) و گفتوگویی با کارگردانش/ رازها (محمدرضا اعلامی)/ جایی در دوردست (خسرو معصومی)/ شب بهخیر فرمانده (انسیه شاهحسینی)/ گفتوگویی با کارگردان اخراجیها (مسعود دهنمکی) و بازیگرش کامبیز دیرباز، همراه با یادداشتی از یکی دیگر از بازیگران فیلم، ارژنگ امیرفضلی/ نقد خوانندگان/ گزارش اکران
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی 48 ماهنامهی فیلم (نوروز 1366)
نامه ها: هنوز زندهایم!/ پاسخهای کوتاه
همکاران این شماره: آیدین آغداشلو، احمدرضا احمدی، کورش اسداللهی، مینا اکبری، ارژنگ امیرفضلی، محسن بیگآقا، یعقوب تقیخانی، مسعود ثابتی، محمودرضا جغتایی، مصطفی جلالیفخر، احمدرضا جلیلی، محمد حقیقت، سعید خاموش، مهرزاد دانش، بهروز دانشفر، پرویز دوایی، امیرشهاب رضویان، کیکاوس زیاری، عزیز ساعتی، سروش صحت، تهماسب صلحجو، احمد طالبینژاد، جواد طوسی، بهزاد عشقی، شاپور عظیمی، بابک غفوریآذر، آرزو فراهانی، امیر قادری، لیلا قاسمی، رضا کیانیان، غزل گلمکانی، نیما گودرزی، مژگان محمد، رسول ملاقلیپور، امید نجوان، جهانبخش نورایی، یاشار نورایی، پرویز نوری.
صفحهآرایی و اجرا: علیرضا امکچی/ طرح و اجرا جلد: آرمان داودی
کرشمههايی از اين شماره
مادرم، کسی برایم نمانده جز تو...
رسول ملاقلیپور: بقچهی حمام مادرم را روی نعش پدرم به جای ترمه کشیدیم و دفنش کردیم. روز اول عید که بشود میروم دستبوس مادرم و موهای حناگذاشتهاش را میبوسم و میگویم: مادرم، همه چیزم، عزیزم، قربون دستهای پر از چین و چروکت که هر چی برکت و عشق بود که میزدی به سرم. قربون اون سفیدی و سیاهی چشمهایت. فدای همهی لحظههایی که باید با داشتن این همه بچه و نوه باز هم تنها باشی... مادرم باز هم مرا بزن... بزن توی سرم و از پهلوهام بشگون بگیر... باز هم بگو چشمهایم را ببندم و نبینم... مادرم، تو دستهایت را این بار روی چشمهایم بگذار و باز هم قصهی آن مادری را بگو که پیالهی بچهاش خالی از غذا بود و از غذاهای لذیذی میگفت که اگر روزی پیالهاش از آن غذاها پر شود چهگونه لقمه لقمه در دهان فرزند گرسنهاش خواهد گذاشت... مادرم، کسی برایم نمانده است جز تو... پدرم و عمویم و خاله و عمههایم کجا هستند؟ دلم برایشان تنگ شده. همان دایی عزیزم که بیلباسی و بیکفشی و سفرهی خالی عید را تحمل میکردم فقط به خاطر اینکه دایی بیاید و یک دوتومانی نو و تانخورده به من بدهد و با لذت بروم سینما البرز که فیلم دلیجان آتش را ببینم.
سرگشتهی کوچهی درختی...
پرویز دوایی: ... بعدش دیگر گوهر شبچراغ توی دست پسره سابو بود، توی دو مشت بههمپیوستهاش که نگاه کرد و رفیقاش، احمد عاشق را سرگردان کوه و کمر دید... اینها را به چشم خودم دیده بودم و برای خواهرم هم توی زیرزمین خانهشان تعریف کرده بودم که بچهاش روی پایش خواب بود... بعد که توی قصه میشنیدم «منم، منم، بلبل سرگشته، از کوه و کمر برگشته»، وقتی که پرسیدم این سرگشته یعنی چی، خواهرم گفت یعنی سرگردان، و یادم هست که سرش را به اطراف چرخ داد، که باز یاد سابو افتادم که وقتی که گوهر شبچراغ را زد زمین و خرد شد، زمین و آسمان شروع کرد دور سرش چرخیدن، و چرخش که آرام گرفت این پسرک سیاهچرده، آوارهی بیابانی بود، در دشتی که درش آدم نبود، هیچکس نبود...
با یاد مردگان و در ستایش زندگان
آیدین آغداشلو: از دور خودم را تماشا میکنم که با چه دقت و وسواسی ــ که همیشگی من است ــ دارم فلوت را از درون جعبهی چوبی و صیقلیاش بیرون میآورم و جای انگشتانم را روی سوراخهایش تعیین و تنظیم میکنم و در امتحانی گذرا، آهسته در آن میدمم تا صدایش را بشنوم و از کارآییاش مطمئن شوم. و میشوم. پشت سرم را که نگاه میکنم، آدمهای زندگیام را میبینم و مییابم که آرامآرام دارند گرد میآیند و در جاهای مقررشان قرار میگیرند ــ بی شتابی یا درنگی ــ و در جریانی مداوم و تشریفاتی ــ بی شادمانی یا اندوهی ــ یکدیگر را بازمییابند و احوالپرسی میکنند. بسیار مؤقرند و میدانند کجا باید بایستند. نزدیکتر از همه، علیرضا اسپهبد ایستاده است با موهای جوگندمی انبوه و منگولهایاش و عینک گردی که به چشمانش زده…
سالهای پرویز
مسعود کیمیایی: صدای یک ویولن در تمام رادیوهای خیابان آمد. خیاطهایی که صندلی را بیرون میگذاشتند و کوک عید میزدند یا داروفروش گیاهی که نیمی از راه بوی داروهای او بود... فقط همین صدای ویولن بود که هوس میساخت. حواس پرت میکرد. دریایی که آرام بر خیابان میریخت. دختران مدرسه را لبخند میداد. چهار مضراب سهگاهش و اینکه آخر هر «نتی» را میکشید و به جیغ میرساند، تازهی تازه بود. همهی رادیوها صدای سهگاه بود. و حالا ویولن سلو پرویز یاحقی با ضرب امیر بیداریان. رؤیا در خیابان بود. صداهای دیگر را انگار میبستند. سیخهای کبابی جعفرآقا که کباب به نان میبست و آنها را در پیت زیر دستش میریخت صدا نداشت. ماشینها بوق نمیزدند. در اتوبوسها ساکت بودند. صدای ویولن پرویز خان نمیگذاشت من ادامهی رؤیاهای خودم باشم. حالا او برای ما رؤیا میساخت. سینما صاحب رؤیاهای ما شد. پرویز خان اصلاً صبا نبود. مهدی خان خالدی بود که او آمد. مثل هیچ کدام از آن نامها نمیزد.
این همه بنفشه
احمدرضا احمدی: پنجره را میگشایم. برفها سرانجام آب شدند. بنفشهها از زیر برفها قد افراخته بهار را به خورشید صبحگاهی بازمیگردانند. با چشمی از من که در زمستان تیره شد، بنفشهها را از پشت پردهای که به مه و باران آغشته است میبینم. هنوز رنگ بنفشهها را از گذشته در حافظه دارم. رنگ بنفشهها را از حافظه بیرون میآورم. بر بنفشههای پشت پنجره حک میکنم. سپس فوجفوج بنفشههای جوان به دنیا میآیند.
به من میگویند: در پایان بهار آن پردهی آغشته به مه و باران از چشم من کنار میرود. دوباره بنفشههای جوان سهم من خواهد بود، دیگر بنفشهها از چشم من نخواهند گریخت. بنفشهها را چون همهی فروردینهای عمر بنفشه میبینم. آن پردهی آغشته به مه و باران کاذب از چشم من ذوب میشود. بر روی بنفشههای جوان پردهای از مه و باران میشود. با باور پنجره را میگشایم. بهار است.
آدمهای نازنین
رضا کیانیان: سالها پیش که تازه معروف شده بودم، یک روز در ترافیک خیابان عباسآباد، پشت فرمان رنو5 سبزم منتظر نشسته بودم. یک پسر نوجوان آمد شیشهی ماشین را پاک کند. تا مرا دید، کمی صبر کرد، به من خیره شد و آمد کنار شیشهی بغل ماشین و گفت: «تو بازیگری؟» گفتم بله. گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: تو باید بگی. گفت: «اولِ اسمت رو بگو.» گفتم: ک. گفت: «کتیبایی؟»
بارها مرا با اسامی بازیگران دیگر صدا زدهاند. و از من امضا خواستهاند. اوایل برای آنها توضیح میدادم که من هاشمپور نیستم. قریبیان، انتظامی، نصیریان، رشیدی و… نیستم. من رضا کیانیان هستم. اما بعدتر اصراری نداشتم و ندارم. با هر اسمی صدایم میکنند جواب میدهم و برایشان امضا میکنم. به اسم خیلیها امضا دادهام. حتی مجید انتظامی. اما یک روز خانم سنوسالداری مرا به اسم تهرانی صدا زد و از من امضا خواست و من هم به نام هدیه تهرانی برایش امضا کردم.
ازگفتوگو هوشنگ گلمکانی با مسعود دهنمکی دربارهی «اخراجیها»
مسعود دهنمکی: من در سینما جای کسی را تنگ نخواهم کرد. حتی کسانی که فکر میکنند لااقل در سینمای جنگ میخواهم جای آنها را بگیرم، مطمئن باشند که من فیلم جنگی هم نخواهم ساخت؛ مگر در موردی خیلی استثنایی، با مضمونی دلی. خیالشان راحت باشد به سراغ جاهایی که اینها باهاشان کار میکنند، نخواهم رفت که رقیبشان بشوم. شاید حضور من باعث بشود پای آدمهای تازهای به سینما باز بشود. جای سینمای سیاسی در سینمای ما خالی است و من قصد دارم در این زمینه هم کار کنم. اما متأسفاه خوشامد خوبی از برخی دوستان ندیدم و نشنیدم. من دوست داشتم سینمای ما مثل سیاستمان نشود و از ورود نیروهای جدید به سینما استقبال کنند. سیاستمداران ما در برابر حضور نیروهای نسل جدید مقاوت کردند و نسل جدید خودش را تحمیل کرد و در نتیجه یک زایمان غیرطبیعی اتفاق افتاد؛ حرمت نسل اولیها حفظ نشد و نسل دوم هم شتابزده است. تجربهی نسل اول در خدمت پتانسیل نسل دوم قرار نگرفت. اگر برخورد خوبی با من میشد، اخراجیها فیلم بهتری میشد. خیلیها حاضر نشدند مشاورهی کارگردانی هم به من بدهند. اما برخورد مردم برایم خیلی خوشایند بود.
از فیلمنامهی «ذکر بر دار کرن حسنک وزیر به روایت بهرام بیضایی»
نوشتهی احمد طالبینژاد
جیپ آهو که نشان بنیاد سینمایی فارابی بر آن نقش بسته، وارد نیشابور میشود. از خیابانهای شهر بارانی میگذرد و به مقابل کاروانسرای قدیمی شهر میرسد و پشت سینهموبیل، که کنار خیابان پارک کرده، میایستد. بیضایی و همراهانش پیاده و وارد کاروانسرا میشوند. ایرج رامینفر در حالی که لباس کار به تن دارد، به پیشوازشان میآید. در محوطهی کاروانسرا، عدهای در حال نصب دکور و چیدن وسایل صحنهاند. عدهای سیاهیلشکر هم زیر تاقیها نشستهاند و به حرفهای آتیلا پسیانی گوش میدهند. او خسته از تمرین با سیاهیلشکرها به طرف مسافران میآید و خوشامد میگوید. بیضایی آشکارا از آماده نبودن صحنه ناراحت است. رامینفر جواب میدهد که این یکیدو روزه باران شدید بوده و نتوانستهاند دکورهای اصلی را نصب کنند. آتیلا هم گزارش میدهد که با سیاهیلشکرها تمرین شده اما هنوز آماده نیستند. بیضایی سراغ مهرداد فخیمی و بازیگران را میگیرد. پاسخ میشنود که…
پروندهی یک فیلم: رفتگان The Departed
از همان آغاز نمایش این فیلم آخر مارتین اسکورسیزی، یکسره ستایش شد. اگر فیلمهای اخیر اسکورسیزی، هر کدام به دلیلی مخالفانی داشت، در مورد این یکی تقریباً توافقی جمعی به وجود آمد و در میان منتقدان ایرانی هم وضع به همین شکل است. مراسم اسکار هم که برگزار شد، پس از سیوچند سال ناکامی و در حالی که خودش و آثارش چندین بار توی این سالها در فهرست کاندیداها بود، سرانجام جبران مافات شد و هر دو اسکار مهم سال (بهترین فیلم و بهترین کارگردانی) را گرفت. این پروندهی پروپیمان دربارهی این فیلم مهم سال، حاوی سه نقد اریژینال مفصل، یک نقد ترجمه و چهار گفتوگو است؛ با کارگردان و سه بازیگر اصلیاش. عنوان فیلم هم که در فارسی به شکلهای مختلفی ترجمه شده، با توجه به کاربرد آن در خطابهی تدفین در صحنهای از فیلم، رفتگان انتخاب شد که همان مفهومی است که در فارسی به کار میبریم.
بوسهی مار: تحلیل «رفتگان» و «روابط جهنمی»
جهانبخش نورایی: یکی دیگری را تهدید کرد که پدرت را در میآورم. پرسید مثلاً چهکار میکنی؟ گفت: گوشَت را میگیرم و دور دنیا میچرخانمت. آن که گوشش در معرض خطر بود جواب داد: عیبی ندارد، خودت هم با من میآیی. این گفتوگو، وصف حال شخصیتهای خشن و بیرحم اسکورسیزی است که خود آنها نیز سرانجام در چاهی که برای دیگران کندهاند میافتند و وضعیتی شبیه قربانی پیدا میکنند. رفتگان هم از این قاعده جدا نیست. در واقع این نه خود خشونت که شکل بروز آن است که به خشونت در کارهای اسکورسیزی کیفیتی منحصر به فرد میدهد؛ کیفیتی که نه تنها واقعه معمولاً خونبار و ناخوشایندی را تعریف میکند بلکه بیانگر نگاه و جهانبینی تلخاندیشانهی فیلمساز به انسان و تقدیر اوست.
پروندهی یک فیلم:آپوکالیپتو Apocalypto
سومین ساختهی مل گیبسن پس از دو فیلم محکم و حرفهای و جنجالی دلاور (1995) و مصایب مسیح (2004) اثری تکاندهنده و شگفت است که بازتابهای گوناگون برانگیخته؛ داستانی خشونتآمیز بر بستر زندگی قوم باستانی مایا در آخرین روزهای سقوطش، تا ورود نیروهای اسپانیایی به سرزمین آنها. آپوکالیپتو از جهتی دیگر هم برای ما ایرانیها توجهبرانگیز است، به دلیل حضور دو ایرانی در میان سازندگان اصلی فیلم؛ یکی فرهاد صفینیا همکار گیبسن در نوشتن فیلمنامه و تهیهکنندگی فیلم، و دیگری کامی عسگر تدوینگر صدای فیلم که کاندیدای دریافت اسکار بود. این مجموعه علاوه بر چند نقد، حاوی اطلاعاتی دربارهی چگونگی تولید فیلم، تاریخچهی قوم مایا و گفتوگویی با مل گیبسن است است که البته صفینیا هم در حد چند جمله در آن حضور داشته است.
نگاهی به تاریخچهی اسکار فیلمهای خارجیزبان
بهروز دانشفر: 36 نفر از دستاندرکاران سینمای هالیوود، روز 11 ژانویه 1927 در هتل آمباسادور کالیفرنیا تشکیلاتی را بنیان نهادند که چندی بعد «آکادمی هنرها و علوم سینمایی» نام گرفت. کنراد نیگل، نخستین رییس آن نام «آکادمی بینالمللی هنرها و علوم سینمایی» را برای آن پیشنهاد کرد که واژهی بینالمللی از عنوان پیشنهادی او حذف شد، ولی سرشت جهانی سینما و تولید شاهکارهایی مانند توهم بزرگ (1937، فرانسه) ساختهی ژان رنوار و شماری دیگر از آثار کلاسیک جهان در کشورهای دیگر، آکادمی را بر آن داشت که جایزهای برای بهترین فیلم خارجی اختصاص دهد، در حالی که پس از جنگ جهانی دوم و پیش از آکادمی، برخی تشکلها از جمله انجمن منتقدان فیلم نیویورک، جایزههایی به فیلمهای خارجی داده بودند. آکادمی در سال 1946 جایزهی ویژهای ــ که بعدها جایزهی افتخاری نام گرفت ــ به لارنس الیویر برای هنری پنجم اهدا کرد.
محبوبیت و کلاه زرد: مهنازافشار/ محمدرضاگلزار
مینا اکبری: آتشبس اولین فیلمی نبود که افشار و گلزار در آن همبازی میشدند، اما اولین فیلمی بود که ظرفیتهای موجود در این دو بازیگر را برای تبدیل شده به ستارههای اصلی سینما کشف و به تماشا گذاشت. در فضای شیک و پر زرق و برقی که فیلم برای بازی این دو بازیگر فراهم کرده بود افشار و گلزار با هدایت تهمینه میلانی زندگی زوج آرشیتکتی را به تصویر میکشیدند که در موقعیتهای کلامی و رودروییهای پیدرپی اهل عقبنشینی نبودند. چشم در چشم یکدیگر، هرحملهای را با یک ضدحمله کوبندهتر پاسخ میدادند.
خشم و خنده و فریاد: مسعود دهنمکی
مهرزاد دانش: مسعود دهنمکی یکی از پرجنجالترین چهرههای سال 1385 سینمای ایران بود؛ مرد 37سالهای که در سابقهاش، بیش از فعالیتهای سینمایی و هنری، کنشهای معترضانهی سیاسی به چشم میخورد. اعتراضهای پرهیاهو شاید مهمترین و پرجلوهترین رویکرد دهنمکی است، چه آن زمان که در کلاس پنجم ابتدایی در سن یازده سالگی به دلیل اعتراض به اعتقاد سیاسی معلمش در مورد انتخابات ریاستجمهوری، تنبیه شد و خودکار لای انگشتانش قرار گرفت، و چه آن موقع که سال 1364 دبیرستان را در شانزده سالگی رها کرد و با دستکاری در شناسنامهاش بدون اطلاع خانواده از منزل گریخت و راهی جبهه شد و…
مونتور خوشدست: مصطفی خرقهپوش
جواد طوسی: در مورد اولین تجربهی همکاری خرقهپوش با مسعود کیمیایی در رییس، میتوان از زاویههای مختلف بحث کرد. متأسفانه به لحاظ کیفیت بد صدای نسخهی به نمایش درآمده در جشنواره، چند پرده از فیلم را ندیدم، اما گاهی با حضور در مراحل تدوین و صحبتهایی با خرقهپوش، احساس میکنم کیمیایی برای تدوینگرش فضای اعتماد و امنیت روانی ایجاد کرده است. ظاهراً از بیش از دو ساعت و نیم فیلم گرفته شده (فاینکاتشده، 135 دقیقه)، نهایتاً یک نسخه 110 دقیقهای بیرون آمده است. حالا در این حذف و کوتاه شدنها چهقدر به خط روایتی فیلم و اطلاعات در نظر گرفته شده برای مخاطب و دنیای حسی و عاطفی کیمیایی لطمه وارد آمده، معلوم نیست.
این شور پنهان بازیگر: خسرو شکیبایی
احمد امینی: دوبارهکاری و در نتیجه بیهوده است اگر بکوشم تا جملاتی در باب استعداد و تواناییهای بازیگری خسرو شکیبایی بنویسم. در اینباره بسیار گفته و نوشته شده... فکر میکنم همهی کسانی که در هر کار سینمایی و تلویزیونی در کنار او کار کردهاند، خاطرات بسیاری دارند از شیوههای کار او، از مهارتش در جلوه بخشیدن به صحنهها و گفتوگوهای معمولی و روزمره، از تلاش و خلاقیتش برای رسیدن به نقش و متجلی کردن آن. و چهقدر هم متفاوت و خاص هر نقش را متجلی میکند (آگاهانه ترجیح میدهم به جای «بازی کردن» از «متجلی کردن» استفاده کنم). به همین دلیل گاهی فکر میکنم هر شخصیتی که خسرو میآفریند، جایی در وجود او حضور و خانه دارد و منتظر فرصت است تا روزی و جایی بروز پیدا کند.
چند شخصیت در یک صدا: گفتوگو با زهره شکوفنده
شاپور عظیمی، سعید قطبیزاده: در میان زنان دوبلور، زهره شکوفنده مشهورترین و معتبرترین کسی است که هنوز فعالیت میکند. صدای او را نسلهای گوناگون شنیدهاند و از آن خاطره دارند، از زمان دوبله اشکها و لبخندها و بیلیاردباز گرفته تا آقا و خانم اسمیت و سریال پزشک دهکده. او در 55سالگی کماکان مثل یک جوان تازهکار، با علاقه و پشتکار فراوان به کارش مشغول است. اهمیت کار او در این است که همدورهایهایش عموماً یا کمکار شدهاند یا خودشان را بازنشسته کردهاند. با اینکه هیچگاه مثل رفعت هاشمپور، سیمین سرکوب، مهین کسمایی، نیکو خردمند و زندهیادان تاجی احمدی و ژاله کاظمی، صدایش روی بازیگران بزرگ سینما شنیده نشد، اما همواره از چهل سال پیش تاکنون بهترین جایگزین بوده است. صدای ظریف او که زمانی روی آنجی دیکینسن و پایپر لوری مینشست، هنوز آن قدر طراوت و شادابی دارد که بتواند جای کیت بلانشت و جودی فاستر هم حرف بزند.