جستجو در وب‌سایت:


پیوندها:



 چاپ یازدهم کتاب
 "تاریخ سینمای ایران
"
 با ویراست جدید
 و افزوده‌های تازه منتشر شد

 در کتابفروشی‌های
 تهران و شهرستان

 ناشر: نشر نظر

 



 صد و پنج سال اعلان
 و پوستر فيلم در ايران



صد سال اعلان و پوستر فیلم
در ایران

و
بازتاب هایش

 


 لینک تعدادی از مطالب



درباره‌ی محمد قائد
نیم‌پرتره‌ی مردی که
از «آیندگان» هم گذر کرد


بررسی طراحی گرافیک
و مضمون در عنوان‌بندی
فیلم‌های عباس کیارستمی :
پنجره‌ای رو به
جهان شعر



گفت‌وگو با اصغر فرهادی؛
درباره‌ی «فروشنده» و
فکرها و فیلم‌هایش :
... این دوزخ نهفته

گفت‌و‌گو با پرویز پرستویی؛
درباره‌ی بادیگارد و کارنامه‌اش

زندگی با چشمان بسته

گفت‌و‌گو با محمدعلی نجفی
درباره‌ی سریال سربداران
سی‌و‌یک سال بعد از
اولین پخش آن از تلویزیون

گفت‌وگو با مسعود مهرابی
درباره‌ی نقش‌های چندگانه‌ای که

در تاریخ ماهنامه‌ی «فیلم» ایفا کرد
و آن‌هایی که دیگر ایفا نکرد

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد
درباره‌ی قصه‌ها و...:

نمایش هیچ فیلمی خطر ندارد


 
گفت‌و‌گو با بهرام توکلی کارگردان
من دیگو مارادونا هست:

فضای نقدمان مانند فضای
فیلم‌سازی‌مان شوخی‌ست

گفت‌و‌گو با پیمان قاسم‌خانی،
فیلم‌نامه‌نویس سینمای کمدی:
الماس و کرباس

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
رو خط «گذشته»:

سينما برايم پلكان نيست

گزارش شصتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی جهانی سن سباستین:
شصت‌سال كه چيزی نيست...

متن كامل گفت‌و‌گو
با ماهنامه‌ی «مهرنامه»،

به مناسبت
سی‌سالگی ماهنامه فیلم
:
ريشه‌ها

گفت‌و‌گوی ابراهيم حقيقی
با آيدين آغداشلو
درباره‌ی كتاب «صد سال اعلان
و پوستر فيلم در ايران»

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
نويسنده
و كارگردان
جدایی نادر از سيمين
حقيقت تلخ، مصلحت شيرین
و رستگاری دريغ شده

قسمت اول | قسمت دوم  
قسمت سوم

بررسی كتاب
«پشت دیوار رؤیا»

بيداری رؤياها

كيومرث پوراحمد:
عبور از ديوار رؤياها،
همراه جادوگر قصه‌ها


تكنولوژی ديجيتال
و رفقای ساختار شكن‌اش
سينماي مستند ايران:
پيش‌درآمد


اسناد بی‌بديل
سينمای مستند ايران:
قسمت اول (۱۲۷۹ - ۱۳۲۰)


خانه سیاه است
سینمای مستند ایران:
قسمت دوم (۱۳۵۷ - ۱۳۲۰)


درباره‌ی آیدین آغداشلو:
پل‌ساز دوران ما


سایت ماهنامه فیلم، ملاحظات
و دغدغه‌های دنيای مجازی


گزارش پنجاه‌و‌ششمين دوره‌ي
جشنواره‌ي سن سباستين
(اسپانيا، ۲۰۰۸)
... به‌خاطر گدار عزيز

گفت‌و‌گو با آيدين آغداشلو
درباره‌ی مفهوم و مصداق‌های
سينمای ملی

جای خالی خاطره‌ی بلافاصله

گفت‌و‌گو با مانی حقيقی
به‌مناسبت نمايش كنعان

پرسه در كوچه‌های كنعان

گفت‌و‌گو با محمدعلی طالبی
از شهر موش‌ها تا دیوار

شور و حال گمشده

سين مجله‌ی فيلم،
سينمايی است، نه سياسی


گفت‌و‌گو با رضا میرکریمی
به‌مناسبت نمایش به‌همین سادگی

خيلی ساده، خيلی دشوار

گفت‌و‌گو با بهرام توکلی
به‌مناسبت
 نمایش
پا برهنه در بهشت

پا برهنه در برزخ
 

گمشدگان

گزارش چهل‌ودومین دوره‌ی
جشنواره‌ی کارلووی واری
(جمهوري چك، ۲۰۰۷)

پرسه در قصه‌ها

پرویز فنی‌زاده،
آقای حكمتی و رگبار

نمايشی از اراده‌ی سيزيف

گزارش چهل‌وهفتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی تسالونیكی
(یونان) - ۲۰۰۶

پشت ديوار رؤيا

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد 
درباره‌ی
خون بازی

مرثيه برای يك رؤيا

خون‌بازی: شهر گم‌شده

گفت‌وگو با رسول ملاقلی‌پور 
کارگردان
میم مثل مادر

ميم مثل ملاقلی‌پور

گفت‌وگو با ابراهیم حاتمی‌کیا 
درباره‌ی
به‌نام پدر
:

به‌نام آينده

برای ثبت در تاریخ سینمای ایران

یاد و دیدار

گفت‌و گو با جعفر پناهی
گزارش به تاريخ

گفت‌وگو با مرتضی ممیز
خوب شيرين

گزارش/ سفرنامه‌ی
پنجاه‌ و دومین دوره‌ی
جشنواره‌ی سن‌سباستین


گفت‌وگو با بهمن قبادی
 قسمت اول
/ قسمت دوم
 قسمت آخر

گفت‌وگو با عزیزالله حمیدنژاد
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌و گو با حسین علیزاده
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌وگو با گلاب آدینه
مهمان مامان را رايگان
بازی كردم


نقطه‌چین، مهران مدیری،
 طنز، تبلیغات و غیره


کدام سینمای کودکان و نوجوانان

جیم جارموش‌ وام‌دار شهید ثالث!

تاریخچه‌ی پیدایش
 کاریکاتور روزنامه‌ای


سینماهای تهران، چهل سال پیش

فیلم‌ شناسی کامل
 سهراب شهید ثالث


ارامنه و سینمای ایران

بی‌حضور صراحی و جام

گفت‌وگو با حمید نعمت‌الله:
مگر روزنه‌ی امیدی هست؟

«شاغلام» نجیب روزگار ما

اولین مجله سینمایی افغانستان

نگاهی به چند فیلم مطرح جهان

گزارش سی‌وهشتمین دوره‌ی
 جشنواره کارلووی واری


نگاهی به فیلم پنج عصر
ساخته‌ی سمیرا مخملباف

چیزهایی از «واقعیت» و «رویا»
برای بیست سالگی ماهنامه‌ی فیلم


بایگانی:
شهريور ۱۳۹۷

۳۰ مرداد ۱۳۸۷

شماره‌ 382 ماهنامه‌ فیلم - شهريور 1387




فهرست مطلب‌ها


زندگی و دوران خسرو شکیبایی
مجموعه مطالبی در رثا و تحلیل کارنامه‌ی خسرو شكیبایی: غیرقابل رقابت بود و رقیب هیچ‌كس نبود/ خسرو شكیبایی: بازیگر/ میراث شكیبایی برای هنر بازیگری سینمای ایران/ ده نقش‌آفرینی ماندگار خسرو شكیبایی/ دو چهره از خسرو شكیبایی: بازی سكوت، بازی كلام/ كیمیا/ خوابت آشفته مباد/ مسافر سبز/ داداش یوسف، چه‌طوری؟/ مردی برای تمام فصول: گفت‌وگو با خسرو شكیبایی/ ... و چیزهای دیگری كه از او ماند: از میان حرف‌های خسرو شكیبایی

 سینمای ایران
فیلم‌های تازه: امشب شب ( محمدهادی كریمی)/كیش و مات (جمشید حیدری)/ بیست  ( عبدالرضا كاهانی)/ یك اشتباه كوچولو  (محسن دامادی)/ حریم (سیدرضا خطیبی‌سرابی)/ آغاز دوباره‌ی فیلم‌برداری تردید/ توقف ماه‌وش و استعفای درمنش/ خاطرات سینماگران در موزه‌ی سینما/ شورای عالی تهیه‌كنندگان و جشنواره‌های موضوعی/ جشنواره‌ی فیلم مستند دوبی/ طرح كمیته‌ی انضباطی سینما/ جشن دوازدهم خانه‌ی سینما/ هفتمین جشنواره‌ی فیلم‌های ورزشی/ درگذشت احمد ابراهیمی (1387 ـ 1323) و رضا آقاربی (1387 ـ 1337)
 ایستگاه شهریور: خبرهایی از عاطفه رضوی/ شهره سلطانی/ امیرحسین صدیق/ هایده صفی‌یاری/ فرشته طائرپور/ عبدالله عبدی‌نسب/ امیر قویدل/ حمید گودرزی/ مجید مجیدی/ جمشید مشایخی/ سامان مقدم/ ابراهیم وحیدزاده و هارون یشایایی
خبرهای كوتاه: سالگرد آتش‌سوزی سینما ركس/ مستند خسرو شكیبایی/ اعضای جدید انجمن مستندسازان/ سومین جشنواره‌ی پلیس/ كارگاه مستندسازان جوان/ كارگردان برتر به انتخاب جوانان تهرانی/ تعاونی مسكن انجمن منتقدان/ كارگاه فیلم‌نامه‌نویسی گروهی 
مردی در سایه: مهرداد فخیمی، فیلم‌بردار بزرگ سینمای ایران (1387-1318)
من حرفه‌ای نیستم: گفت‌وگو با سامان سالور
سایه‌روشن: احمد آقالو : «دلم نمی‌خواهد...»/ جواد رضویان: این انتخاب مخاطب است
در تلویزیون: مراسم افتتاح المپیك پكن و پایان یورو 2008 و پخش زنده‌ی ما/ ملاحظاتی درباره‌ی ملاقات فیلم‌نامه‌نویسان با مدیر عامل سازمان صدا و سیما
صدای آشنا: با افسانه پوستی درباره‌ی سال‌های حضورش در دوبله/ همه به جای آنتونی هاپكینز
اشاره به دور: فیلم‌های جدید ایرانی و جشنواره‌ها/ فیلم‌سازان جوان ایرانی در آكادمی فیلم آسیا/ بابك امینی در برنامه‌ی سینه‌فونداسیون/ فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌ها و مراكز فرهنگی جهان/ جایزه‌ها، داوری‌ها و بزرگداشت‌ها
 
سینمای جهان
- نمای دور:
فیلم نامتعارف و جنجالی سینمای اندونزی/ گپی با كریستوفر نولان/ خبرهای كوتاه: «متروپولیس» گم‌شده/ یادبود 11 سپتامبر/ دالی و سینما/ «جادوگر» پس از «كیمیاگر»/ شكسپیر به روایت میری‌یس/ اسكار به مردگان؟/ جنجال الیور استونی/ پری دریایی ژاپنی/ انیمیشن به سبك هندی/ روزهای خوب سینمای روسیه/ نمایشگاه بروس لی/ بن افلك در كنگو/ موزه‌ی جكی چان/ به روایت تارانتینو/ فیلم ضد بالیوودی؟/ مستند دیلیپ كومار/ فیلم ورزشی آرژانتینی/ دو شرلوك هولمز/ و ... 
- نمای متوسط: ترومبو Trumbo (پیتر اسكین)/ ساگان Sagan (دایان كوریس)/ شمپانزه‌های فضایی Space Chimps (كرك دومیكو)/ صخره‌ی سرخ Red Cliff / Chi bi (جان وو)/ لرزه‌های دوردست Distant Tremors /  Les tremblements lointains (مانوئل پوت)
- فیلم‌های روز: چشم The Eye (داوید مورو، اگزاویه پالو)
- درگذشتگان: یوسف شاهین
از چشم سینما: درباره‌ی شعر «هنوز در فکر آن کلاغ‌ام» سروده‌ی احمد شاملو

نقد فیلم
سه نقد بر فرزند خاك (محمدعلی باشه‌آهنگر)، و گفت‌وگو با مدیر فیلم‌برداری فیلم علیرضا زرین‌دست، بازیگرش مهتاب نصیرپور و كارگردان/ دو نقد بر دیوار (محمدعلی طالبی)، یادداشت بازیگر فیلم گل‌شیفته فراهانی و مدیر فیلم‌برداری حسین جعفریان، و گفت‌وگو با بازیگرش محمد كاسبی و كارگردان فیلم/ نقدی بر مینای شهر خاموش (امیرشهاب رضویان)، یادداشت‌های كارگردان و گفت‌وگو با بازیگر فیلم عزت‌الله انتظامی/ گزارش اكران
نامه‌ها: پاسخ‌ به نامه‌های خوانندگان
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شماره‌ی 67 ماهنامه‌ی «فیلم» (شهریور 67)

چشم‌انداز ۳۸۲

ماندگار و بی‌تکرار: زندگی و دوران خسرو شکیبایی (1387-1323)
نیما حسنی‌نسب: بازیگران آدم‌های خوش‌بختی هستند، چون زندگی و حرفه‌شان به آن‌ها فرصت زیادی می‌دهد تا بر مرگ و نیستی و فراموشی غلبه كنند؛ بازیگران آدم‌های خوش‌بختی هستند، چون با هر فیلمی تجربه‌ی تولد و زندگی و مرگ را تجربه می‌كنند... و خسرو شكیبایی یكی از خوش‌بخت‌ترینِ آن‌ها بود. گرچه عمر تقویمی‌اش طولانی نشد، اما بیش‌تر روزها و ساعت‌های آن را با بازی روی صحنه و جلوی دوربین گذراند. از همان جوانی تكلیفش را با دنیا و دلش یك‌سره كرد و سراغ كاری رفت كه اسیر و دل‌بسته‌اش بود و همین عشق و دل‌بستگی باعث شد تا خیلی زود به چیزی كه می‌خواست برسد؛ توانایی‌های منحصربه‌فردش با بخت و اقبال بلندی همراه شد و به اوج قله رسید و سال‌ها آن بالا جا خوش كرد. او از معدود بازیگران بزرگ این سینما بود كه توانست  اعتبار و محبوبیت را با هم جمع بزند و هیچ‌وقت هیچ‌كدام را فدای آن یكی نكرد که نامش برای همیشه در حافظه‌ی این سینما ماندگار ماند... و حالا هم بعد از مرگ زودهنگامش اگر افسوس و دریغی هست، برای سینمایی‌ست كه می‌توانست خیلی بیش‌تر از این‌ها از وجودش بهره بگیرد و برای كارنامه‌ای است كه خیلی بیش‌تر از این‌ها می‌توانست معتبر و ماندگار باشد. به همین دلیل است كه این مجموعه مطالب بیش‌تر از این‌كه صرف مرثیه‌سرایی در غم از دست‌رفتن او باشد، نگاه و مرور دیگری‌ست بر آن‌چه خسرو شكیبایی برای ما باقی گذاشت؛ بازیگری که بی‌بدیل و تکرارنشدنی بود و تبدیل به یکی از نقطه‌های عطف بازیگری در سینمای ایران شد.

غیرقابل رقابت بود و رقیب هیچ‌کس نبود
کیومرث پوراحمد:
... این همه حسن از عشق عمیق او به کارش و آموختن انضباطی هنرمندانه نشأت می‌گرفت که معمولاً در بازیگران هم‌نسل خسرو پیـدا می‌شود. استاد انتظامی می‌گوید وقتی فیلم‌نامه‌ای را می‌خوانم و خوشم می‌آید و تصمیم می‌گیرم بازی‌اش کنم دیگر به چنــدوچــون دست‌مزدش فکر نمی‌کنم. خسرو هم این طور بود. درست برعکس خیلی از ستاره‌های تازه به دوران رسیده که قبل از هر چیز برای دست‌مزد چانه می‌زنند و اگر قرارداد دل‌خواه خود را امضا کنند، بعد به کار فکر می‌کنند. و همین‌ها هستند که تعادل هزینه‌های فیلم را در سینمای فقیر ایران بر هم می‌زنند. خسرو شکیبایی هرگز دست‌مزد نامعقولی پیشنهاد نکرد و نگرفت. شاید به همین علت و البته به دلیل نداشتن عقل معاش (مگر چنان عاشقی می‌تواند عقل معاش هم داشته باشد؟) خسرو مجبور بود برای گذران زندگی تا آخرین روزهای حیات کار کند و حتی گاه به فیلم‌های بد هم رضایت بدهد. اما حیرت‌انگیز این‌که او هرگز کارهایش را سرند نکرد. هرگز سبک‌سنگین نکرد. همیشه نسبت به همه‌ی کارهایش مثبت فکر می‌کرد و مثبت حرف می‌زد و مهم‌تر این‌که توده‌های مردم همیشه بسیار دوستش می‌داشتند. همیشه حساب فیلم را از خود خسرو جدا می‌کردند. هر بازیگر دیگری با این تعداد فیلم بد که در کارنامه‌ی خسرو بود، از چشم مردم می‌افتاد. اما مردم انگار تهِ تهِ دل خسرو را دیده بودند و نمی‌توانستند او را دوست نداشته باشند.

خسرو شكیبایی:‌ بازیگر
رضا كیانیان: خسرو جان سلام. در نامه‌ی اولم خیلی احساساتی بودم. اما خودم بودم. روز اول رفتنت بود. همه احساساتی بودند. خیلی‌ها درباره‌ی تو گفتند و نوشتند. اما بعضی‌ها طبق عادت دیرینه‌ی ما ایرانی‌ها تو را از فرش به عرش بردند. البته آن روزها نمی‌شد منطقی بود، و اگر می‌خواستیم منطقی بنویسیم یا بگوییم، چپ‌چپ نگاه‌مان می‌كردند. اما احساساتی شدن، با گوی سبقت از دیگران ربودن، فرق می‌كند. بعضی‌ها یادشان رفته بود تو هم آدمی! همین بعضی‌ها نمی‌فهمند آدم بودن، جایگاه بلندتری‌ست. بعضی دیگر هم به جای این‌كه درباره‌ی تو بگویند، تو را بهانه كرده بودند و درباره‌ی خودشان می‌گفتند! خلاصه همه چیز مخدوش بود. شاید دیده باشی یا شنیده باشی. اما حالا كه مدتی از رفتن‌ات سپری شده و احساسات كم‌كم جای خودش را به منطق داده، می‌خواهم نامه‌ی دوم را بنویسم و منطقی باشم. و باز هم سعی می‌كنم خودم باشم.

میراث شکیبایی برای هنر بازیگری در سینمای ایران
امیر پوریا: ... بحث مشخصی از میان یادداشت‌های اولیه‌ام برای نگارش این مطلب، باقی مانده: این‌که شکیبایی از معدود بازیگران تاریخ این سینما بود که تفاوت بین «لحن بازی» و «لحن بیان» را می‌دانست و به‌درستی و با ظرافت به کار می‌بست. اما نمی‌خواهم حرف‌هایم را درباره‌ی او تمام کنم. نمی‌خواهم بپذیرم که این آخرین بار است که درباره‌اش می‌نویسم. بگذارید این یکی را که خود مبحث مفصلی است، نگه دارم برای فرصتی دیگر. مثل بازیگری زنده و فعال که همچنان می‌توان بهانه‌ای برای تحلیل کارش یافت. نمی‌خواهم «اصلاً به‌کلی» با او و کارنامه‌ی پربارش وداع کنم. میان همه‌ی آن‌ها که تا به حال از دنیا رفته‌اند، او در کنار پرویز فنی‌زاده بزرگ‌ترین بازیگری است که سینمای ایران تا امروز از دست داده. پس باید درس‌ها و بدعت‌هایش را باز و از زاویه‌های تازه، مرور کنیم.

بازی سکوت، بازی کلام 
هوشنگ گلمکانی: موقعیت رضا در کیمیا، برایم بهشدت یادآور مکمورفی دیوانه از قفس پرید است؛ صحنه‌های اواخر این فیلم، جایی مکمورفی را شوک الکتریکی شدیدی داده‌اند. برای رضا هم انگار دوران اسارت حاوی یک شوک عظیم و ویرانگر بوده است. البته معلوم می‌شود که رضا عقلش را از دست نداده، بلکه شوک اصلی بر احساساتش وارد شده. او شبیه هیچ یک از آزادگان بازگشته‌ی فیلم‌هایی که می‌شناسیم نیست. از سوی دیگر توالی بی‌واسطه‌ی نمای دستگیری رضا و بازگشت او می‌تواند شوک ناشی از سکانس ابتدای فیلم و آن هجوم وحشی را تداعی کند؛ اما رضا در این فاصله خیلی چیزها را از دست داده و حالا با اندکی امید بازگشته برای یافتن تنها بازماندهاش. بهت و سکوت او در همان اولین سکانس (رسیدن قطار و پیاده شدن در ایستگاه) در ابتدا احساسات ناشی از بازگشت و آزادی به نظر می‌رسد، اما این حالت او ادامه می‌یابد. شکیبایی با همین چهره‌ی مات، عمیق‌ترین احساساتش را با اندکی ـ فقط اندکی ـ تغییر بازتاب دهد. به یاد بیاورید هنگامی را که آن سوی خیابان خاکی در آبادان با ساکش ایستاده و همکار سابقش را می‌بیند که با بچه‌ها از مدرسه بیرون میآید. نگاه و سکوت. ساکش را آرام بر زمین می‌اندازد. یا جایی که با خانم دکتر روبه‌رو می‌شود. نگاه و سکوت.

كیمیا
شهزاد رحمتی:
یكی از سوءتفاهم‌های بزرگی كه از سال‌ها پیش در مورد خسرو شكیبایی و پرسونای سینمایی‌اش وجود داشته این است كه او پس از بازی در هامون، كه تك‌خال كارنامه‌ی او و مهرجویی و قطعاً سینمای پس از انقلاب است، هرگز نتوانست از این قالب بیرون بیاید و به عبارت دیگر مدام خودش را تكرار كرد. این ادعا كه كم‌تر در پس آن شناخت راستینی از سینما و مقوله‌ی بازیگری وجود دارد، واقعاً بی‌انصافی بزرگی است. نمی‌توان انكار كرد كه شكیبایی در برخی از نقش‌هایش سایه‌روشن‌هایی از شخصیت سردرگم، گیج، سراسیمه و حیران حمید هامون را با خود داشت ـ مثلاً در ابلیس، خواهران غریب و سرزمین خورشید ـ ولی این قضیه هیچ‌گاه به مرز تكرار خود هم نرسید. بیش‌تر بازیگران توانا یك شخصیت سینمایی دارند كه بر بقیه‌ی شخصیت‌های‌شان غالب است و در مواردی كه فیلم‌نامه یا كارگردان ـ یا هر دو ـ فضای لازم را برای فرا رفتن از محدوده‌های این شخصیت غالب ایجاد نكنند و انگیزه‌ی این كار را به بازیگر ندهند، بازیگر خود‌به‌خود در همین قالب فرو می‌رود. می‌دانیم كه انسان ذاتاً گرایش به تنبلی و سهل كردن كارها دارد. در مورد شكیبایی این شخصیت غالب همان شخصیت حمید هامون بود. ولی نهایت بی‌انصافی خواهد بود اگر انگ تكرار خود را به این بازیگر بی‌همتای سینمای ایران بزنیم.

خوابت آشفته مباد
مسعود فراستی:
خسرو شكیبایی، بازیگر خوش‌چهره، خوشایند، خوش‌صدا و توانای سینمای ایران هم از دست رفت. در زمان حیاتش، محبوب مردم بود. و پس از رفتن، محبوب مسئولان هم شد. در مراسم تشییع جنازه‌اش ـ كه بسیار شلوغ بود ـ خیلی‌ها، از وزیر و وكیل گرفته تا رییس و مسئول فرهنگی و فیلم‌ساز و منتقد و اهل هنر و...، آمدند، پیام دادند، گفتند و نوشتند و او را به عرش رساندند. اما یك نكته ـ یا یك سؤال ـ خود را بدجوری به رخ می‌كشد، و آن این‌كه چرا مسئولان فرهنگی و مقامات، اغلب در زمان زندگی هنرمند و اهل هنر و اهل فرهنگ، به دادش نمی‌رسند و همیشه بعد از رفتن‌اش سر می‌رسند؟ و سراسیمه! چرا هیچ نهاد جدی در دفاع از اهالی فرهنگ و هنر نداریم كه به وضعیت معیشتی، مسكن، شغل و بیمه‌ی این اهالی برسد. و چرا حال كه چنین دیر می‌رسیم، هیاهو می‌كنیم و «شو»ی دفاع و حمایت به راه می‌اندازیم و فكری هم برای بازماندگان هنرمند ازدست‌رفته و دیگران كه به‌زودی می‌روند، نمی‌كنیم. احتمالاً برای آسوده خوابیدن و خواب آشفته ندیدن؟!

داداش یوسف، چه‌طوری؟
شاپور عظیمی:
آیا این سنگدلی نیست كه خبر درگذشت خسرو شكیبایی را مانند یك «متن» تفسیر كنم؟ اگر مویه سر دهیم و در رثایش مرثیه‌سرایی كنیم، به فیلم‌هایش رجوع دهیم، از بازی‌هایش سخن بگوییم، از هامون حرف بزنیم، و به بخش‌هایی از دیالوگ‌هایش در پری، سارا، میكس‌ اشاره كنیم، آیا حق مطلب را در مورد او ادا كرده‌ایم؟ او مُهر خودش را بر سینمای ایران زده است. پس، نه تأیید و ستایش او می‌تواند نشانه‌ی واقع‌بینی باشد و نه انتقاد از بازی او، از غیر‌واقع‌بینی نشأت می‌گیرد. این واقع‌بینی هم از آن تركیب‌هایی است كه بد‌ جوری راه می‌دهد تا از آن سوء‌برداشت شود. خیلی‌ها واقع‌بینی را مترادف بدبینی قلمداد می‌كنند و خیال می‌كنند اگر كسی خوش‌بین باشد و تلخی‌ها را نبیند یا نخواهد ببیند، یك جورهایی خُل ‌مشنگ است. آیا این سنگدلی نیست؟

نقد فيلم  فرزند خاك: ... به راه خرابات خاكم كنید
مهتاب نصيرپور در فرزند خاكشاهرخ دولكو: این صحنه‌ی تكراری را همه‌تان ‌خصوص در فیلم‌های جنگی بسیار دیده‌اید: سطح راكد یك بركه كه ظاهراً در آن هیچ اتفاقی نمی‌افتد. همه چیز آرام و بی‌حركت و معمولی است، اما چند ثانیه بعد ناگهان مردی، در حالی كه نفس عمیقی می‌كشد، از زیر آب بیرون می‌جهد و هوا را با تمام قوا می‌بلعد و صدایی ضجه‌مانند از گلویش خارج می‌شود. این، شمای كلی فرزند خاك است: در وضعیت آرام و بی‌حركت و معمولی سینمای جنگ كه در آن مدت‌هاست آب از آب تكان نمی‌خورد و دیگر عادت كرده‌ایم به تصاویری تكراری و كلیشه‌ای كه از طرفین جنگ ارائه می‌شود، ناگهان متوجه می‌شویم كه آن زیر، اتفاق‌های دیگری در جریان بوده است. كسی یا چیزی در زیر این ظاهر آرام، مترصد فرصتی بوده برای ابراز وجود. برای بر هم زدن این ركود. برای جنبشی در این سطح بی‌اتفاق. برای آن‌كه روی دیگری از این سكه‌ی قدیمی را به ما نشان بدهد كه در آن مظلومیت، قناعت و فراموشی شكل دیگری ورای ظاهر آشنای غالب فیلم‌های جنگ را دارد.

دیوار: عبور
گل‌شيفته فراهاني در ديوارمهرزاد دانش:
مهم‌ترین امتیاز دیوار، آن است كه در این بحران داستان‌سرایی در سینمای ما، داستانش را درست و اساسی تعریف می‌كند. نه حاشیه می‌رود و نه كم می‌گذارد و نه زیاده‌گویی می‌كند. چیدمان روایت فیلم بر مبنای سلسله‌ای از موقعیت‌های بحرانی شكل گرفته است: بحران عدم استقبال مشتریان از موتورسواری ناشیانه‌ی شهاب، بحران شكستگی پا، بحران بی‌كاری ستاره، بحران فشار صاحبخانه، بحران مخالفت خانواده‌ی ستاره با موتورسواری او و نهایتاً بحران تعطیل شدن دیوار مرگ. در لابه‌لای این مقاطع نیز به تناسب هر بحران، پاسخی تسكین‌دهنده و گاه سرخوشانه تدارك دیده شده است: پاسخ مثبت محمود به اعظم در قبال نبستن دیوار مرگ، موافقت محمود در قبال درخواست ستاره برای موتورسواری، قانع شدن خانواده‌ی ستاره، درخشش ستاره در حرفه‌اش و نهایتاً راه‌حل غافلگیركننده‌ی پایانی. این روند زیگزاگی، مخاطب را هم كنجكاو نگه می‌دارد تا انگیزه برای پی‌گیری مابقی ماجراها داشته باشد و هم به‌تدریج جواب تعلیق‌هایش را می‌دهد.
 
مینای شهر خاموش: آب و خاک
عزت‌الله انتظامی در مينای شهر خاموشجهانبخش نورایی:
مینای شهر خاموش یک فیلم جاده‌ای قصه‌گوی بی‌چین‌وشکن با خط و ربط آشنا و متعارف است که از هامبورگ شروع می‌شود و در خرابه‌های بم به آخر می‌رسد. پیمودن فاصله‌ی آلمان به ایران با هواپیما را کارگردان با تاریک کردن پرده در هم می‌فشرد و این باعث شده که فیلم جاده‌ای او لطمه نبیند و اتومبیل برای کشف چیزهایی که حرف اصلی را می‌زنند همچنان وسیله‌ی نقلیه‌ی اصلی باقی بماند. اما این سیر و سفر فقط در مکان و اقلیم نیست که اتفاق می‌افتد. گونه‌ای مکاشفه و خیره شدن در حال و روز خود و رگ و ریشه‌ی یک قوم هم هست و آن ظلمت که هواپیما را از دیده پنهان می‌کند، در همان حال آغاز سفری‌ست به درون تیرگی روح ناآرام یک پزشک ایرانی چیره‌دست ـ دکتر بهمن پارسا ـ که ظاهری سرد و خشک و خسته دارد اما بعداً آشکار می‌شود که در زیر این پوسته‌ی سخت رخنه‌ناپذیر زخم کهنه‌ی یک دل‌باختگی دیرین آرام و قرار از او گرفته است.

گفت‌وگو  محمدعلی آهنگر: تلخِ شیرین 
تهماسب صلح‌جو: محمدعلی باشه‌آهنگر آبادانی و از بچه‌های جنگ است، كسی كه در میان آتش و دود و بوی باروت نفس كشیده. در دوران جوانی، گلوله‌های تیر و توپ به شهر او باریدن می‌گیرد و دشمن به چند قدمی آبادان می‌رسد و شهر به محاصره درمی‌آید. عده‌ای از مردم از شهر می‌روند، اما چند جوان پرشور  می‌مانند و درست مثل ماجراجوهای فیلم‌های سینمایی، مهاجمان را به وحشت می‌اندازند و دشمن را پشت دروازه‌ها بلاتكلیف نگه می‌دارند. از این منظر او در فیلم فرزند خاك نشان می‌دهد كه در سینمای جنگ و دفاع مقدس حرف‌های تازه‌ای برای گفتن دارد. فیلم او مثل حرف‌ها و خاطره‌هایش شنیدنی و مبهوت‌كننده است. هرچند رهاورد بی‌چون‌وچرای سازنده‌اش نیست، اما هرچه باشد، از نگاه بی‌پیرایه‌ی آهنگر به واقعیت‌ها سرچشمه می‌گیرد. حالا، پس از سال‌ها و گذر از آن لحظه‌های پر از رعب و وحشت، اما سرشار از شور، آهنگر با دستی گچ‌گرفته پای این گفت‌وگو می‌نشیند. هرچند گچ روی دستش حاصل یك زورآزمایی در میدان فوتبال است و نشان می‌دهد كه او به هر حال هر مبارزه‌ای را جدی می‌گیرد!
محمدعلی باشه‌آهنگر: در همه جای دنیا اگر كسی سنگی بیندازد و شیشه‌ی خانه‌ای را بشكند، طرف می‌آید، می‌گوید: «چرا سنگ می‌زنی؟» جنگی كه ما تجربه كردیم با جنگی كه در تصویرهای سینمایی می‌بینیم، زمین تا آسمان تفاوت دارد. ما در كشاكش جنگ، همان‌جا زندگی می‌كردیم. خانه و كاشانه‌مان در آبادان بود. همسرم خانه‌دار بود و من رزمنده. یك دوچرخه‌ی رامبلر انگلیسی داشتم و خیلی هم دوستش داشتم. سوارش می‌شدم، می‌آمدم خانه ناهار می‌خوردم. یك ساعت هم استراحت می‌كردم، دوباره با همان دوچرخه برمی‌گشتم خط... 25 تیم فوتبال در شهر فعالیت می‌كردند. من در تیم حبیب احمدزاده بودم. حبیب دروازه‌بان ما بود. وسط بازی در استادیوم، سه‌چهار تا خمپاره می‌آمد. با شنیدن صدای سوت خمپاره، همه روی زمین می‌خوابیدند تا خمپاره‌ها بیفتند، تركش‌های‌شان رد شود، دوباره داور سوت می‌زد و ادامه‌ی بازی... خلاصه جنگ، این جوری كه در فیلم‌های‌مان می‌بینیم نبود.

گفت‌وگو با محمد كاسبی: بازیگر باید مهره‌ی مار داشته باشد
عباس یاری:
محمد كاسبی تحصیل‌كرده‌ی سینما است. در دانشكده‌ی هنرهای دراماتیك درس بازیگری خوانده و وارد فعالیت‌های تئاتری شده. بعد از انقلاب هم‌زمان با فعالیت‌های رادیویی، او یكی از بنیان‌گذاران بخش سینمایی حوزه‌ی هنری بوده است. كاسبی در سی سال اخیر در تمامی عرصه‌های نمایشی، از رادیو و تلویزیون و تئاتر گرفته تا سینما، فعالیت جدی داشته و نقش‌های ماندگاری در كارنامه‌اش دارد، اما او در تمامی این سال‌ها كم‌تر در محافل ظاهر شده و از مصاحبه پرهیز كرده است. شاید برای آدمی احساساتی مثل او كه حرف‌هایش را صادقانه و بدون محافظه‌كاری می‌زند، این بهترین شیوه برای پرهیز از وارد شدن در جنجال‌های حاشیه‌ای بوده است. كاسبی در زمان این مصاحبه سه بار چنان احساساتی شد كه اشك‌هایش میز مصاحبه را خیس كرد و گفت‌و‌گو برای لحظه‌هایی متوقف شد. شاید اگر حضور هم‌كلاسی دانشگاهی‌اش ـ مسعود مهرابی ـ نبود، این گفت‌و‌گو امكان جمع‌و‌جور شدن نداشت.  
محمد كاسبی: وقتی می‌گویند صدا، دوربین، حركت، سیستم من در یك‌هزارم ثانیه، می‌شود رحمان، شخصیت صاحب‌دلان، آن آدم سیاسی و تشكیلاتی فیلم بایكوت، ژنرال مرگ دیگری، عبدالله بدوك، ژاندارم پدر. وقتی هم تمام می‌شود، نمی‌دانم آن لحظه روی نگاتیو است و من برگشته‌ام به حال خودم. در فیلم پدر، شب به مجیدی گفتم فردا در پلانی كه توی كویر است، می‌خواهم دست این پسر را باز كنم، بگویم تو برو... الان برای این صحنه برنامه‌ریزی ندارم اما فكر می‌كنم آن آدم در آن لحظه گریه كند. گفت چرا؟ گفتم چون یك عمر منتظر پسر بوده است. حالا كه پسر آمده، چه‌قدر مصیبت به وجود آورده. الان هم باید برود و او با همه‌ی آرزوهایش این‌جا بمیرد. پس گریه می‌كند. فردا، سر صحنه، همین كه دست پسر را باز كردم، ضجه می‌زدم... تمام شد... گرمای كویر، كف پاهایم را می‌سوزاند. مرداد بود. همیشه سفارش می‌كنم برداشت اول را بگیرند.  بین بچه‌های گروه فیلم‌برداری به «ممد یه‌برداشته!» معروف شده‌ام. تكرار تقلید است.

گفت‌وگو با محمدعلی طالبی: شوروحال گم‌شده 
مسعود مهرابی: محمدعلی طالبی به اندازه‌ی‌ حضور و سهم‌اش، یكی از قطعه‌های پازل‌گونه‌ی تصویر سینمای بعد از انقلاب است. بدون این قطعه ـ هر چند كوچك ـ تصویر چیزی كم دارد. او فیلم‌سازی است كه با بررسی كارنامه‌اش، از شهر موش‌ها (1364) تا دیوار، می‌توان به تحلیلی مختصر و تاریخی از سیاست‌گذاری‌های مسئولان سینمایی، حركت‌های بخش خصوصی و در مجموع، به چشم‌اندازی جالب توجه از جریان فیلم‌سازی پس از انقلاب رسید. هركدام از این نام‌ها و عنوان‌ها می‌تواند سرفصل بخش‌های مختلفی از این تحلیل باشد: شهر موش‌ها و دلایل جذب میلیون‌ها تماشاگر، خط پایان و الگوهای پیشنهادی بخش خصوصی نوپا، برهوت و سرنوشت سینمای عرفانی و حمایتی و هدایتی، چكمه و جایگاه سینمای خاص كودكان و نوجوانان، تیك‌تاك و علت اقبال چشم‌گیر سینماگران از قصه‌های هوشنگ مرادی كرمانی، كیسه‌ی برنج و بحث شیرین فیلم‌های جشنواره‌ای، بید و باد و تب فراگیر سینمای عباس كیارستمی، تو آزادی و موقعیت سینما در دوران اصلاحات، سرخی سیب كال/ ماه شب چهارده و چرایی جذب سینماگران به تلویزیون، دیوار و فراز و فرودهای سینمای اجتماعی ایران. چنین تحلیلی شاید برای علاقه‌مندان به تاریخ سینمای ایران جذاب باشد، اما حاصلش برای طالبی ـ فیلم‌سازی كه تاكنون تن به ساختن فیلم‌های بی‌مایه و عوام‌فریبانه نداده است ـ بجز داشتن یك موقعیت تاریخی چیست؟ كار او را در فیلم‌سازی تسهیل خواهد كرد و به وضع اقتصادی‌اش سروسامان خواهد داد؟ گمان نكنم، هرچند كه همه‌ی فیلم‌های او با پیروزی و امید به آینده تمام می‌شود.
محمدعلی طالبی: از بیرون كه نگاه می‌كنی، می‌گویند فلانی وضعش توپ است، دایم به جشنواره‌ها می‌رود. فكر می‌كنند صبح تا شب می‌گردی و حال می‌كنی و پول درمی‌آوری و جایزه می‌گیری، اما واقعیت این نیست. یعنی اگر موشكافانه بررسی كنی، حتی آدم‌هایی كه به نظرت خیلی موفق هستند ـ ما كه جزو موفق‌ها نیستیم ـ می‌بینی اصلاً این حرف‌ها نیست. آن‌ها دقیقاً خیلی با وسواس، هر سه، چهار یا پنج سال یك فیلم می‌سازند. و با آن یك فیلم هم هزار جور گرفتاری دارند تا به دستمزدهای‌شان برسند. در آن پنج سال، پنجاه كار دیگر پیشنهاد می‌شود، اما قبول نمی‌كنند. این مسأله خیلی مهم است. طوری نیست كه به ما كار پیشنهاد نشود. فیلم‌نامه، سریال، فیلم‌های معناگرا و... هزار نوع پروژه و كار پیشنهاد می‌شود. خودم آن كارها را قبول نمی‌كنم، درست در شرایطی كه خیلی بی‌كارم و نیاز مالی و موقعیت بحرانی دارم.

گفت‌وگو با عزت‌الله انتظامی: تلخ دوست ندارم 
سعید قطبی‌زاده: از سؤال اولم پیداست كه می‌خواستم برای یك بار هم كه شده، بخشی از لحن آقای انتظامی در گفت‌وگوهای خصوصی و دوستانه را به این گفت‌وگو سرایت بدهم، اما نشد. از همان پاسخ اولش معلوم بود كه محافظه‌كارتر از این حرف‌هاست: «یه چیزایی من می‌گم، برای خودته، قرار نیست ورداری اینا رو چاپ كنی.» متن پیاده شده را هم كه به او دادم، یك ساعت بعد زنگ زد و با دقت همه‌ی مصاحبه را پشت تلفن خواند و تك‌تك واژه‌های بودار را عوض كرد. اول دلم می‌خواست حدود بیست فیلم مهم‌تر استاد را انتخاب می‌كردم و از او می‌خواستم تا درباره‌ی هر كدام‌شان یك خاطره‌ی شیرین نقل كند. مخالفت كرد. اصرار كردم تا حتی یك مقدار كوچك از آن سرگذشت‌های شیرین را كه در طول چند سال گذشته‌ برایم گفته بود، این جا هم بگوید اما نگفت: «دلم نمی‌خواد چند سال بعد یكی اینا رو بخونه و ازم دلگیر بشه.» آن گشاده‌دستی و بی‌ریایی در ذكر همه‌ی جزییات خوب و بد سال‌های كاری‌اش را مقایسه كنید با این محافظه‌كاری در تریبون‌های رسمی تا دست‌تان بیاید كه اولاً استاد در هشتاد و چهار سالگی چه‌قدر باهوش و آینده‌نگر است و ثانیاً لحن صحبت‌ها و نحوه‌ی انتخاب واژه‌هایش در این گفت‌وگو چه‌قدر فرق دارد با زمانی كه ضبط صوتی در كار نیست و فارغ از همه‌ی ملاحظات، شیرین‌ترین خاطره‌ها را نقل، روایت، اجرا و بازی می‌كند. برای من كه برای اولین بار می‌خواستم با آقای انتظامی مصاحبه كنم، این تغییر رویه غافلگیركننده بود.  

2 لینک این مطلب


صفحه اصلی  وبلاگ مسعود مهرابی نمایشگاه کتاب‌ها تماس

© Copyright 2004, Massoud Merabi. All rights reserved.
Powered by ASP-Rider PRO