جستجو در وب‌سایت:


پیوندها:



 چاپ یازدهم کتاب
 "تاریخ سینمای ایران
"
 با ویراست جدید
 و افزوده‌های تازه منتشر شد

 در کتابفروشی‌های
 تهران و شهرستان

 ناشر: نشر نظر

 



 صد و پنج سال اعلان
 و پوستر فيلم در ايران



صد سال اعلان و پوستر فیلم
در ایران

و
بازتاب هایش

 


 لینک تعدادی از مطالب



درباره‌ی محمد قائد
نیم‌پرتره‌ی مردی که
از «آیندگان» هم گذر کرد


بررسی طراحی گرافیک
و مضمون در عنوان‌بندی
فیلم‌های عباس کیارستمی :
پنجره‌ای رو به
جهان شعر



گفت‌وگو با اصغر فرهادی؛
درباره‌ی «فروشنده» و
فکرها و فیلم‌هایش :
... این دوزخ نهفته

گفت‌و‌گو با پرویز پرستویی؛
درباره‌ی بادیگارد و کارنامه‌اش

زندگی با چشمان بسته

گفت‌و‌گو با محمدعلی نجفی
درباره‌ی سریال سربداران
سی‌و‌یک سال بعد از
اولین پخش آن از تلویزیون

گفت‌وگو با مسعود مهرابی
درباره‌ی نقش‌های چندگانه‌ای که

در تاریخ ماهنامه‌ی «فیلم» ایفا کرد
و آن‌هایی که دیگر ایفا نکرد

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد
درباره‌ی قصه‌ها و...:

نمایش هیچ فیلمی خطر ندارد


 
گفت‌و‌گو با بهرام توکلی کارگردان
من دیگو مارادونا هست:

فضای نقدمان مانند فضای
فیلم‌سازی‌مان شوخی‌ست

گفت‌و‌گو با پیمان قاسم‌خانی،
فیلم‌نامه‌نویس سینمای کمدی:
الماس و کرباس

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
رو خط «گذشته»:

سينما برايم پلكان نيست

گزارش شصتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی جهانی سن سباستین:
شصت‌سال كه چيزی نيست...

متن كامل گفت‌و‌گو
با ماهنامه‌ی «مهرنامه»،

به مناسبت
سی‌سالگی ماهنامه فیلم
:
ريشه‌ها

گفت‌و‌گوی ابراهيم حقيقی
با آيدين آغداشلو
درباره‌ی كتاب «صد سال اعلان
و پوستر فيلم در ايران»

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
نويسنده
و كارگردان
جدایی نادر از سيمين
حقيقت تلخ، مصلحت شيرین
و رستگاری دريغ شده

قسمت اول | قسمت دوم  
قسمت سوم

بررسی كتاب
«پشت دیوار رؤیا»

بيداری رؤياها

كيومرث پوراحمد:
عبور از ديوار رؤياها،
همراه جادوگر قصه‌ها


تكنولوژی ديجيتال
و رفقای ساختار شكن‌اش
سينماي مستند ايران:
پيش‌درآمد


اسناد بی‌بديل
سينمای مستند ايران:
قسمت اول (۱۲۷۹ - ۱۳۲۰)


خانه سیاه است
سینمای مستند ایران:
قسمت دوم (۱۳۵۷ - ۱۳۲۰)


درباره‌ی آیدین آغداشلو:
پل‌ساز دوران ما


سایت ماهنامه فیلم، ملاحظات
و دغدغه‌های دنيای مجازی


گزارش پنجاه‌و‌ششمين دوره‌ي
جشنواره‌ي سن سباستين
(اسپانيا، ۲۰۰۸)
... به‌خاطر گدار عزيز

گفت‌و‌گو با آيدين آغداشلو
درباره‌ی مفهوم و مصداق‌های
سينمای ملی

جای خالی خاطره‌ی بلافاصله

گفت‌و‌گو با مانی حقيقی
به‌مناسبت نمايش كنعان

پرسه در كوچه‌های كنعان

گفت‌و‌گو با محمدعلی طالبی
از شهر موش‌ها تا دیوار

شور و حال گمشده

سين مجله‌ی فيلم،
سينمايی است، نه سياسی


گفت‌و‌گو با رضا میرکریمی
به‌مناسبت نمایش به‌همین سادگی

خيلی ساده، خيلی دشوار

گفت‌و‌گو با بهرام توکلی
به‌مناسبت
 نمایش
پا برهنه در بهشت

پا برهنه در برزخ
 

گمشدگان

گزارش چهل‌ودومین دوره‌ی
جشنواره‌ی کارلووی واری
(جمهوري چك، ۲۰۰۷)

پرسه در قصه‌ها

پرویز فنی‌زاده،
آقای حكمتی و رگبار

نمايشی از اراده‌ی سيزيف

گزارش چهل‌وهفتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی تسالونیكی
(یونان) - ۲۰۰۶

پشت ديوار رؤيا

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد 
درباره‌ی
خون بازی

مرثيه برای يك رؤيا

خون‌بازی: شهر گم‌شده

گفت‌وگو با رسول ملاقلی‌پور 
کارگردان
میم مثل مادر

ميم مثل ملاقلی‌پور

گفت‌وگو با ابراهیم حاتمی‌کیا 
درباره‌ی
به‌نام پدر
:

به‌نام آينده

برای ثبت در تاریخ سینمای ایران

یاد و دیدار

گفت‌و گو با جعفر پناهی
گزارش به تاريخ

گفت‌وگو با مرتضی ممیز
خوب شيرين

گزارش/ سفرنامه‌ی
پنجاه‌ و دومین دوره‌ی
جشنواره‌ی سن‌سباستین


گفت‌وگو با بهمن قبادی
 قسمت اول
/ قسمت دوم
 قسمت آخر

گفت‌وگو با عزیزالله حمیدنژاد
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌و گو با حسین علیزاده
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌وگو با گلاب آدینه
مهمان مامان را رايگان
بازی كردم


نقطه‌چین، مهران مدیری،
 طنز، تبلیغات و غیره


کدام سینمای کودکان و نوجوانان

جیم جارموش‌ وام‌دار شهید ثالث!

تاریخچه‌ی پیدایش
 کاریکاتور روزنامه‌ای


سینماهای تهران، چهل سال پیش

فیلم‌ شناسی کامل
 سهراب شهید ثالث


ارامنه و سینمای ایران

بی‌حضور صراحی و جام

گفت‌وگو با حمید نعمت‌الله:
مگر روزنه‌ی امیدی هست؟

«شاغلام» نجیب روزگار ما

اولین مجله سینمایی افغانستان

نگاهی به چند فیلم مطرح جهان

گزارش سی‌وهشتمین دوره‌ی
 جشنواره کارلووی واری


نگاهی به فیلم پنج عصر
ساخته‌ی سمیرا مخملباف

چیزهایی از «واقعیت» و «رویا»
برای بیست سالگی ماهنامه‌ی فیلم


بایگانی:
شهريور ۱۳۹۷

۳۰ مهر ۱۳۸۷

شماره‌ 385 ماهنامه‌ فیلم - آبان 1387 منتشر شد

ترانه علیدوستی در كنعان، ساخته‌ی مانی حقیقی، عکس از: امیر عابدی
فهرست

مطلب‌ها


سینمای ایران

خشت و آینه: یادداشت‌هایی از نویسندگان مجله درباره‌ی نكته‌هایی در متن و حاشیه‌ی سینمای ایران 
رویدادها: فیلم‌های تازه: زادبوم (ابوالحسن داودی)، پستچی سه بار در نمی‌زند (حسن فتحی)، اخراجی‌ها 2 (مسعود ده‌نمكی)، شبانه‌روز (كیوان علی‌محمدی/ امید بنكدار)، طاوس‌های بی‌پر (جواد مزدآبادی)، خواب است پروانه (مزدك میرعابدینی)/ آواز گنجشك‌ها نماینده‌ی سینمای ایران در اسكار، به روایت یكی از اعضای هیأت انتخاب/ تأثیر افزایش قیمت‌ها بر تولید فیلم / به یاد عطاالله كاملی(1387-1309) و نقش مؤثرش در دوبله‌ی ایران/ گفت‌وگو با ایرج رامین‌فر، طراح صحنه و لباس/ گپی با شهباز نوشیر، بازیگر و كارگردان ساكن آلمان/ نمایش آثار منتخب جشن فیلم كوتاه
ایستگاه آبان: خبرهایی از مهرداد میركیانی/ كاوه ایمانی/ محمد فوقانی/ محسن طنابنده/ رؤیا نونهالی/ رضا درمیشیان/ الناز شاكردوست/ افسانه بایگان/ لیلا زارع/ امیر توسلی/ نازنین فراهانی/ اصغر فرهادی و حمید گودرزی
دیده‌بان: (مروری بر رویدادهای داخلی سینمای ایران در مهر ماه)
سایه روشن: هدیه تهرانی: سبقت نیمه‌ی روشنفكر/ همایون اسعدیان: فیلم نساختن كار دشوارتری‌ست
در تلویزیون: نگاهی به سریال‌های ماه رمضان (بزنگاه، مثل هیچ‌كس، روز حسرت)
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شماره‌ی 70 ماهنامه‌ی «فیلم» (آبان 1367)

نقد فیلم
چهار نقد بر آواز گنجشك‌ها (مجید مجیدی) و گفت‌وگو با بازیگرش رضا ناجی و تدوین‌گرش حسن حسن‌دوست/ چهار نقد بر دعوت (ابراهیم حاتمی‌كیا)، گفت‌وگو با بازیگرش گوهر خیراندیش و یادداشتی از چیستا یثربی، یكی از نویسندگان فیلم‌نامه‌/ دو نقد بر كنعان (مانی حقیقی)، گفت‌وگو با كارگردان، بازیگرش محمدرضا فروتن، و یادداشتی از ترانه علیدوستی/ نقدی بر سه زن (منیژه حكمت)/ نقد فیلم مستند: ترانه‌ی اندوهگین كوهستان (حامد خسروی)/ گزارش اكران (از 20 شهریور تا 20 مهر) 

سینمای جهان
- نمای دور: نگاهی به سینمای امروز كانادا و مناسبات اقتصادی‌اش/ گپی با برادران كوئن/ پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینمای فرانسه/ خبرهای كوتاه: هرج‌و‌مرج وال استریتی/ بادر ماینهوف روی پرده/ تقاضای نیكول كیدمن/ تصادف مرموز فریمن/ مستندی درباره‌ی كاپرا/ اسپیلبرگ و جیمز باند/ تحریم بچن‌ها/ «كلاس» پرسروصدا/ پیروزی هندی/ ایرلندی پرسروصدا/ خیابان اینگمار برگمان/ سانسور آمریكایی/ استودیوی آسیایی/ شوالیه‌ی اسكاری/ و ...  
- نمای متوسط: معجزه در سنت‌آنا (اسپایك لی)/ ماما میا! (فیلیدا لوید)/ هنری پول این‌جاست (مارك پلینگتن)/ روشنایی خاموش (كارلوس ریگاداس)/ نبرد در سیاتل (استیوارت تاونسند)/ لایم‌لایف (دریك مارتینی)/ انجل (فرانسوا ازون)/ سلاطین خیابان (دیوید آیر)
- فیلم‌های روز: مادر سوم: مادر اشك‌ها (داریو آرجنتو)

به یاد پل نیومن (2008-1925)
مجموعه مطالب متنوعی درباره‌ی پل نیومن به مناسبت درگذشت او: آن چشم‌های شوخ شیطان/ مرگ بزرگ‌مرد/ «خامی پسر؛ برو پخته شو!»/  بهترین تجسم جوهر ستارگی/ مهم‌‌ترین نقش‌های كارنامه‌ی نیومن: نگاهی به شخصیت و بازی نیومن در بیست فیلم برگزیده‌اش: راكی: «كسی آن بالا مرا دوست دارد»، بن كوییك: «تابستان گرم طولانی»، بریك پالیت: «گربه روی شیروانی داغ»، بیلی دكید: «تیرانداز چپ‌دست»، ادی فلسن: «بیلیارد‌باز»، چنس وین: «پرنده‌ی شیرین جوانی»، هاد بانن: «هاد»، پروفسور مایكل آرمسترانگ: «پرده‌ی پاره»، جان راسل: «اومبره (مرد)»، لوكاس جكسن (لوك خوش‌دست): «لوك خوش‌دست»، بوچ كسیدی: «بوچ كسیدی و ساندنس كید»، هنری گاندورف: «گوش‌بری (نیش)»، داگ رابرتز: «آسمان‌خراش جهنمی»، رجی دنلاپ: «ضربه‌ی محكم»، مایكل كالین گالگر: «بدون سوءنیت»، فرانك گالوین: «رأی نهایی»، ادی فلسن: «رنگ پول»، سیدنی جی. ماسبرگر: «وكیل هادساكر»، هنری مانینگ: «جایی كه پول هست» و جان رونی: «جاده‌ی پردیشن» / بوچ كسیدی به روایت ساندنس كید/ پل نیومن در مقام كارگردان/ چنگیز جلیلوند، گوینده‌ی ثابت نیومن در ایران/  دو گفت‌وگو با نیومن/ منتقد خویش/ نیومن زیر ذره‌بین دوستان، همكاران و منتقدان/ مروری بر زندگی و آثار پل نیومن

همكاران این شماره: محسن آزرم، جمشید ارجمند، محمد باغبانی، مسعود بخشی، عباس بهارلو، محسن بیگ‌آقا، امیر پوریا، ارسیا تقوا، مسعود ثابتی، محمد جعفری، مصطفی جلالی‌فخر، علی جمشیدی، عزیزالله حاجی‌مشهدی،‌ نیما حسنی‌نسب، محمد حقیقت، سعید خاموش، آرش خوش‌خو، مهرزاد دانش، بهروز دانشفر، پرویز دوایی، شاهرخ دولكو، اشكان راد، علیرضا رضایی، جواد رهبر، كیكاوس زیاری، ناصر صفاریان، ابوالفضل طالونی، جواد طوسی، الهام طهماسبی، شاپور عظیمی، ترانه علیدوستی، نوید غضنفری، امیر قادری، رضا كاظمی، حمیدرضا مدقق، حسین معززی‌نیا، منوچهر نجف‌پور، صوفیا نصرالهی، پرویز نوری، چیستا یثربی. صفحه‌آرایی و طراحی جلد: علی‌رضا امك‌چی

چشم‌انداز ۳۸۵

به یاد پل نیومن (2008-1925): والاترین تجسم جوهر ستارگی
امیر قادری:
غصه‌هامان را خورده‌ایم. و حالا قرار است این پرونده درباره‌ی زندگی و آثار پل نیومن که حدود یک ماه بعد از مرگ او چاپ می‌شود، بیش‌تر یک جور بزرگ‌داشت باشد تا شرح فراق. از بازیگری که احتمالاً آخرین مرد زنده از سلسله‌ی ستارگان سینمای کلاسیک بود. این که منتقدانی از چند نسل درباره‌ی فیلم‌های مهم نیومن نوشته‌اند، نشان از جایگاه والای او میان سینمادوستان ایرانی در طول چند دهه دارد. ضمن این که تلاش کرده‌ایم تا به پدیده‌ی پل نیومن به عنوان یک انسان هم بپردازیم، تا فقط به کارنامه‌ی او به عنوان یک بازیگر سینما، که هنر این جور آدم‌ها در شکل زندگی‌شان است و نه فقط تصویری که روی پرده می‌بینیم. پس این‌جا با نیومن تولیدکننده‌ی سس، مبارز سیاسی، راننده‌ی مسابقه‌های اتومبیل‌رانی و بالاخره نیومن به عنوان همسر دیرپای جوآن وودوارد سر و کار خواهیم داشت. درباره‌ی زندگی و آثارش در شماره‌ی 352 ماهنامه‌ی «فیلم»، پرونده‌ای منتشر شده؛ پس خیلی خلاصه به این بخش پرداخته‌ایم تا فضای اندکی را که در اختیار داشتیم، صرف چیزهای دیگر کنیم. نیومن برای هر کسی دیگر نباشد، برای ما که اصلاً نمرده است. غصه‌هامان را خورده‌ایم. حالا وقت تماشای دوباره و آموختن از اوست. چه در سینما، چه در زندگی.

آن چشم‌های شوخِ شیطان...
پرویز دوایی: چند سالش بود؟ 83 ساله بود كه دفتر عمرش بسته شد. آدم دلش نمی‌آید كه بگوید در سن مردن بود. سن مُردن كی است راستی؟ البته آدمیزاد از لحظه‌ی تولد محتمل مرگ است، منتها به قول پیتر یوستینف در مطلبی درباره‌ی آدری هپبرن، بعضی‌ها در هر سنی كه بمیرند زود است؛ شاید چون مجموعه‌ای از خصالی هستند كه در كم‌تر آدمی جمع می‌شود... این پایان به نحوی دیگر انگار كه باز نقطه‌ی ختمی است بر نوعی سینمای خاص، كه دیگر نه سازنده‌اش هست و نه بازیگر و نه تماشاگرش. اسب‌های خوب را مردان خوب سوار شدند و در افق غروب محو شدند. كارگاه‌های تولید جلوه‌های ویژه‌ی دیجیتالی تا چند سال جلوتر مشتری نمی‌پذیرند. به این ترتیب مرگ یك پل نیومن، بازیگر نوعی خاص از فیلم‌های گذشته‌ای نه چندان دور، پرده را بر تصویر آن نوع و نژاد خاص از سینما (كه دستمال كاغذی یك بار مصرفی نبود) فرو می‌اندازد، و این ـ به قول شخصیتی در فیلم زیبای قو ـ «حكایت دیگری‌ست»!   

مرگ بزرگ‌مرد
بهروز دانشفر: شاید به ظاهر، مقایسه‌ی براندو و نیومن بیهوده به نظر برسد، ولی به نظر من و به باور بسیاری از كاوش‌گران تاریخ سینما، موضوع از نظر تقارن زمانی مهم است. در جایی كه مارلون براندو ـ كه فقط نه ماه بزرگ‌تر از پل نیومن است ـ با دومین فیلمش اتوبوسی به نام هوس (1951) نوشته‌ی تنسی ویلیامز مشهور می‌شود و با در بارانداز (1954) اسكار می‌گیرد و ستاره می‌شود، كه به‌حق هم بود، ولی نیومن پس از ایفای نقش راكی گرازیانو قهرمان میان‌وزن بوكس در كسی آن بالا مرا دوست دارد (1956) به این مهم دست یافت. در حالی كه براندو دائماً با بازی در نقش‌هایی گوناگون مثل یك افسر نازی عصبی شیرهای جوان، قمارباز آوازخوانِ جوانان و عروسك‌ها، لژیونر رومی ژولیوس سزار، امیلیانو زاپاتا انقلابی مكزیكی زنده‌باد زاپاتا و ناپلئون دزیره شمایل خود را می‌شكست، پل نیومن با ایفای نقش آدم‌های معمولی‌تر مانند بن كوییك تابستان گرم و طولانی، بریك پولیت گربه روی شیروانی داغ، آنتونی جدسن لارنس فیلادلفیایی‌های جوان و از آن‌ها مهم‌تر ادی فلسن بیلیاردباز و چنس وین پرنده‌ی شیرین جوانی، با تلاش بسیار سیمای زمینی خود را با تمام ضعف و قوت‌های انسانی استحكام بخشید و طی پنجاه سال چنان وجاهتی یافت كه كم‌نظیر بود.

مثلث غریب
جمشید ارجمند:
بوچ كسیدی و ساندنس كید كه اثری برجسته و ماندگار در تاریخ سینماست از سه عنصر كمابیش متوازن تشكیل شده است: 1 و 2- شخصیت‌های بوچ كسیدی (پل نیومن) و ساندنس كید (رابرت ردفورد) 3- میزانسن جرج روی هیل. مرگ پل نیومن انگیزه‌ای است برای افكندن نگاهی ژرف‌تر از معمول به شخصیت بوچ كسیدی كه در واقعیت وجود داشته و سارق مسلحی بوده، اما از آن قبیل دزدان كه به اعتراف خودش در پایان فیلم، آدم نكشته است. ساندنس كید نیز مانند او بود، با این تفاوت كه گویا آدم كشته است! این دو شخصیت، در كنار یكدیگر، زوجی ساخته بودند شوخ و شاد، خوش‌گذران، ساده و ماجراجو كه پیداست هدف عمده‌شان از سرقت بانك یا قطار، بیش‌تر برخورداری از لذت حادثه و خطر كردن آن بوده است. اما دوره‌ی عمل و رشد آن‌ها در قرن نوزدهم دیگر تمام شده و آن‌ها به عنوان دو نمونه از آخرین راهزن‌های بانك و قطار، گویی برای این كار دشوار و پرخطر خود را ادامه می‌دادند كه اسطوره‌ی راهزن‌های بزرگ زمانه را زنده نگه دارند. به علت جاذبه‌ای كه سرنوشت معمولاً دراماتیك این راهزن‌ها داشته، سینما به آن‌ها بارها پرداخته است.

مرگ در بیرون قاب
حسین معززی‌نیا:
وقتی ستاره‌ای كه تصویر جوانی‌اش در ذهن ما ثبت شده و با زیبایی چهره و درخشندگی چشم‌هایش شناخته می‌شود، در كهن‌سالی كه دیگر اثری از آن نگاه بانفوذ در صورتش باقی نمانده، تمام‌قد جلوی ما می‌ایستد و صورت پرچین‌وچروك و قامت تكیده‌اش را در معرض نگاه ما قرار می‌دهد، چه واكنشی باید نشان دهیم؟ چه‌طور می‌توانیم احساسات‌مان را كنترل كنیم؟ شاید برای جلوگیری از شكل‌گیری این موقعیت غریب و دشوار است كه اغلب ستاره‌های سینما در كهن‌سالی كم‌تر در مجامع ظاهر می‌شوند و خودشان را نشان نمی‌دهند. حضور پل نیومن در جاده‌ی پردیشن با آن صورت تكیده یكی از همین موقعیت‌های استثنایی و غیرعادی است: تمام صورت و گردنش را چین و چروك گرفته، گونه‌هایش بیرون زده و برق آن چشم‌های معروف ناپدید شده. دیگر ممكن نیست كه ذهن‌مان از مقایسه خلاص شود و این صورت سرد و تهی را با شور مهارناپذیر و سرزندگی شخصیت‌های ماجراجویی كه در فیلم‌های دهه‌های شصت و هفتادش دیده‌ایم، قیاس نكنیم. 

مردی که سعی می‌کرد سلطان باشد
محسن آزرم: ظاهراً خودِ تنسی ویلیامز بود که یک ‌بار گفت «از آدم‌هایی که تسلیم می‌شوند خوشم نمی‌آید. دوست دارم درباره‌ی آدم‌هایی بنویسم که طاقت می‌آورند و می‌مانند.» و پل نیومن، احتمالاً، همان «آدمِ» محبوبِ ویلیامز بود. بریکِ فیلمِ گربه روی شیروانی داغ را قرار بود جیمز دین بازی کند که عُمرش وفا نکرد و مُرد و چنس وینِ فیلمِ پرنده‌ی شیرین جوانی را هم اوّل به الویس پریسلی پیشنهاد کرده بودند که، ظاهراً، مدیرِ برنامه‌هایش گفته بود بهتر است الویس در نقشِ آدم‌بده بازی نکند. شاید اگر ریچارد بروکس بیش‌تر اصرار می‌کرد، الویس پریسلی هم این نقش را قبول می‌کرد و احتمالاً پرنده‌ی شیرین جوانی هم به یکی از کارهایِ معمولی و ای‌بسا پیش‌پاافتاده‌ای بدل می‌شد که «اسطوره‌ی آواز» در آن‌ها بازی کرد. امّا حالا تصوّرِ این‌که کسی غیر از نیومن در نقشِ چنس وین ظاهر شده باشد، عملاً بعید به‌نظر می‌رسد. برای نیومن که پیش‌تر بریک فیلم گربه روی شیروانی داغ را بازی کرده بود، چنس وین هم، قاعدتاً، یک نقشِ ویلیامزی بود. 

دو پادشاه در یك اقلیم
شهزاد رحمتی:
بخش زیادی از جذابیت آسمان‌خراش جهنمی قطعاً حاصل حضور ستاره‌هایی مثل استیو مك‌كویین، پل نیومن، ویلیام هولدن، فی داناوی، فرد آستر، ریچارد چمبرلین و... است. بزرگ‌ترین امتیاز فیلم هم از این لحاظ این است كه برخلاف اغلب این گونه فیلم‌های عظیم و پرستاره كه بازیگران بزرگ و معروف بی‌جهت و باجهت از در و دیوارشان می‌ریزند، استفاده از این ستاره‌ها در آن تحمیلی و نابه‌جا به نظر نمی‌رسد. همه‌ی این ستاره‌ها در نقش‌های‌شان به‌خوبی جا افتاده‌اند و البته بزرگ‌ترین عامل جذابیت فیلم برای خیلی از سینمادوستان دیدن مك‌كویین و نیومن، دو اسطوره‌ی ابدی تاریخ  سینما، در كنار یكدیگر است. این دو پس از چند تلاش نافرجام كه به دلایل مختلف (از جمله دعوا بر سر این‌كه اسم كدام‌شان اول بیاید یا درشت‌تر باشد و حرف‌هایی در این مایه‌ها كه دو پادشاه در اقلیمی نگنجند و از این‌جور چیزها) به جایی نرسید، بالاخره در این فیلم برای اولین و متأسفانه آخرین بار كنار هم قرار گرفتند.

لذت پوزخند
امیر پوریا:
نقش و بازی پل نیومن در گوش‌بری (نیش)، جلوۀ روشنی است از دلایل این همه نوستالژی که حتی پیش از مرگش نثار او می‌شد و حالا و با مرگش، گسترشی طبیعی یافته است: حضور او از همان جنس است که بیننده و سازندۀ سینما در هر رده و جایگاه، به یک میزان غرق در لذتش می‌شوند: از جنس ِ «بودن»؛ نه «شدن». بدیهی است که با کوشش همپالکی‌های نیومن در مکتب متد، این عبارت برای توصیف یکی از نقش‌آفرینی‌های یکی از آنها، ژنریک به چشم می‌آید. ولی در این جا از نسبت دادنش به بازی نیومن در این فیلم، مفهومی ورای قالب معمول کار متدیست‌ها را در نظر دارم. البته آنان همواره می‌خواهند خود کاراکتر «باشند»؛ نه این که تبدیل به او «بشوند». اما لذتی که آشکار است نیومن دارد از بازی به نقش  هنری گاندورف می‌برد، جلوۀ دیگری از این که «او خود هنری بوده» را به نمایش می‌گذارد.

تا پای جان
جواد رهبر:
پل نیومن کارگردانی را در 1968 و زمانی که به واسطه‌ی درخشش بی حد و حسابش در فیلم هایی مثل بیلیاردباز (1961)، هاد (1963) و لوک خوش‌دست (1967) در اوج شهرت و محبوبیت بود، شروع کرد. خیلی زود با وسواسی که سر ساخت همان فیلم اولش یعنی ریچل، ریچل (1968) از خود نشان داد ثابت کرد که کارگردانی برای او دغدغه‌ای بسیار جدی به حساب می‌آید، تا جایی که اغلب فیلم‌هایش را هم خودش تهیه می‌کرد تا با دست باز بتواند آن طور که دلش می‌خواهد فیلم بسازد. اما نکته‌ی اساسی پرونده‌ی نیومن در مقام کارگردان این است که از میان پنج فیلم سینمایی و تک فیلم تلویزیونی‌اش تنها یک فیلم براساس فیلم‌نامه‌ای اریژینال ساخته شده و بقیه از آثار ادبی، اعم از رمان و نمایش‌نامه، اقتباس شده‌اند. گذشته از این ارتباط تنگاتنگ با دنیای ادبیات، در بیش‌تر فیلم های نیومن مشخصه‌ی بارز دیگری هم وجود دارد که از شیفتگی او نسبت به آثار هنری مکتوب آب می‌خورد.

نقد فيلم  آواز گنجشك‌ها: نه پری همی نه باربری
مهرزاد دانش: پایان‌بندی آواز گنجشك‌ها، بسیاری از مخاطبانش را به یاد آخرین سكانس فیلم بچه‌های آسمان می‌اندازد. در این‌جا رقص شترمرغ نشانه‌ای از بشارت آسمانی برای شخصیت اصلی قصه است و در آن‌جا بوسه‌ی ماهیان چنین بار معنایی را تداعی می‌ساخت. بچه‌های آسمان، به‌رغم سپری شدن ده‌دوازده سال از ساختش، هم‌چنان جزو آثار محبوب نگارنده است و آن فصل پایانی درخشانش، از مثال‌زدنی‌ترین لحظه‌های ناب مذهبی است كه در سینما تجربه‌اش كرده‌ام. اما آواز گنجشك‌ها، نه فصل پایانی‌اش و نه كل اثر، چنین حسی را برنمی‌انگیزد. آواز گنجشك‌ها، واجد شاخص‌ترین نشانه‌های دلالتی است كه در آثار قبلی مجیدی، حوزه‌های معنوی را ترجمان می‌كرد: از گنجشك گرفته (كه قبلاً در رنگ خدا و اپیزودی از پروژه‌ی فرش ایرانی حضور داشت) تا مورچه‌ای كه از تخم شترمرغ تغذیه می‌كند (و یادآور مورچه‌ی بید مجنون است)، و از ماهی قرمز گرفته (بچه‌های آسمان) تا مرد افغانی كه بشارت بخش نهایی فیلم است (همچون افغانی فیلم باران). انگار قرار است آواز گنجشك‌ها برآیندی از سه چهار فیلم اخیر سازنده‌اش باشد، اما در عمل، این مسیر منتهی شده به یك مجموعه گرته‌برداری‌های از خود كه فاقد روح معنایی لازم است و...

بهشت در كنار برزخ
جواد طوسی: مجید مجیدی با حسی هنرمندانه و جذاب، مرا از این «جنگل آسفالت» دور می‌كند و به قبیله‌ی كوچكش فرا می‌خواند تا دمی سر سفره‌ی آدم‌های اهل كرامتش بنشینیم و جوهره و فطرت انسانی را در وجود زلال‌شان سراغ بگیریم. اما این آرمان‌شهر او تا چه حد می‌تواند در برابر آن حجم انبوه خشونت و ازخودبیگانگی و رفتار و مناسبات جفنگ و جداافتادگی آدم‌ها جولان بدهد و زمینه‌ساز استحاله‌ی درونی از اصل دورافتادگان باشد؟ آیا مجیدی می‌تواند با این استثناهای شریف و دوست‌داشتنی، بر رئالیسم هولناك جاری غلبه كند و قواعد نهادینه‌شده را بر هم زند؟ نقش رؤیایی این بهشت كوچك شكل‌گرفته در آرمان‌شهر او تا چه زمانی در ذهن خیال‌پرداز ما باقی خواهد ماند؟

دعوت: واکنش سریع
هوشنگ گلمکانی: ابراهیم حاتمی‌كیا را در دعوت به‌جا نمی‌آوریم. حاتمی‌كیایی كه می‌شناختیم در این فیلم پیدا نمی‌كنیم. نه فقط به این دلیل كه در آن دیگر از جنگ و پیامدهایش و كهنه‌سربازها و رزمندگان جبهه‌ها در روزهای جنگ یا پس از آن، و از پلاك هویت و چفیه و سید و حاجی و مضمون‌های عدالت‌طلبانه‌ی اجتماعی خبری نیست. حتی حاتمی‌كیای فیلم‌ساز را با آن دغدغه‌های فرمی و ساختاری و آن وسواس و دقتش در ورز آوردن جزییات را به‌جا نمی‌آوریم؛ وسواسی كه گاه حرص آدم را درمی‌آورد و از فرط تقلا و نازك‌كاری در عمق بخشیدن به ظرافت‌های فرمی و ساختاری‌اش گل‌درشت می‌شد. ایرادی ندارد كه او مضمون متفاوتی با آن‌چه كه تا كنون از او دیده بودیم و انتظار داشتیم انتخاب كرده. هر هنرمندی حق دارد در هر دوره از زندگی‌اش به فرمان درون پاسخ بدهد و آثاری بسازد كه ضرورتش را احساس می‌كند.
 
 تماشای شهر از آن بالابالاها
ناصر صفاریان: چند سال پیش كه ابراهیم حاتمی‌كیا فیلم تندوتیز آژانس شیشه‌ای را ساخته بود، در جلسه‌ای پس از نمایش فیلمش به نكته‌ی مهمی اشاره كرد كه در تمام سال‌های قبل، حرف دل بسیاری از سینماگران برآمده از دل انقلاب بود. كارگردان خوب سینمای ایران، فیلمی ساخته بود ریشه‌گرفته از جامعه‌ی روز و كاملاً می‌شد با تماشای آن، به دوره‌ای پی برد كه از آن برمی‌خاست. این‌كه تعهد فیلم‌ساز به كدام سو بود و سنگینی نگاه صاحب اثر به كدام سمت می‌چربید، بحث دیگری‌ست، ولی آن‌چه انكارناپذیر است نگاه متعهدانه‌ی حاتمی‌كیا بود. آن روز، فیلم‌ساز جنگ و انقلاب، از بی‌مسئولیتی برخی روشنفكران نسبت به وقایع پیرامون‌شان انتقاد داشت و به طور مشخص روی صحبتش با عباس كیارستمی بود كه چرا میان این همه مشكل مملكت و مردم، سرش به كوه و جنگل گرم است و موضوع‌هایش را به روستا می‌برد و از چیزهایی و به گونه‌ای حرف می‌زند كه هیچ زمان و مكانی را در بر نگیرد و به كسی و به جایی بر نخورد.

كنعان: صیاد و جوی حقیر و مروارید
سعید قطبی‌زاده: مضمون كنعان تازه نیست و گیرایی این فیلم دلایلی جالب‌تر از «آن‌چه می‌خواهد بگوید» دارد. الكساندر در قصه‌ی ایثار احساس كرد كه تضمین امنیت آدمیان، راه غلبه بر تردیدهایش و یافتن گوشه‌ی دنج رهایی، تنها در گرو یك ماموریت فردی است. این احساس، هر قدر احمقانه و جنون‌آمیز، با منطق علت‌ومعلولی و دادوستدی و «هر چیز دلیل چیز دیگری است» میزان و معنا نمی‌شود. قرار و مداری‌ست میان انسان با خودش كه در صورت پای‌بندی به آن می‌تواند چیزهای كوچك اما ارزشمندی را تصاحب كند؛ نخست تنهایی‌اش را. و شاید درك دقیق لذت این تنهایی است كه سرانجام الكساندر را در انتهای فیلم تاركوفسكی به جنون می‌كشاند. نمونه‌ی آشناتر و ساده‌تر این ماجرا را می‌توان در تعهد برخی شخصیت‌های فیلم‌های پلیسی و وسترن هم سراغ گرفت كه شرافت برای‌شان چیزی جز عمل به وعده‌های‌شان نیست، حتی اگر مدتی بعد بفهمند كه طعمه شده‌اند و فریب خورده‌اند. آن‌ها مؤمنانه كاری را كه باید بكنند می‌كنند و سپس بر اساس حقایق، تصمیمی آگاهانه می‌گیرند. بیداری این احساس برای شخصیت‌ها چه ریشه در باورهای دینی‌شان داشته باشد و چه بر مبنای مشاهدات‌شان از فضایی ورای این دنیای محسوسات، به هر حال به تقدیر و ایمان به نقش آن در زندگی انسان ربط پیدا می‌كند.

آخرین میخ به تابوت یک کارگردان جوان!
رضا کاظمی: در سیر کارنامه‌ی مانی حقیقی، بر خلاف نظر غالب که بهترین کارش را آبادان می‌دانند، کنعان را کامل‌ترین و پخته‌ترین فیلم کارگردانش می‌دانم. رویکرد فیلم‌ساز در دو فیلم نخست یک جور سرخوشی اندوهناک نیهیلیستی بود که بیش از طنز و ابسوردیته‌ی (به تعبیر زیبای استاد آغداشلو، «مشنگ‌گرایی») آشکاری که در رویه‌ی ظاهری فیلم فریاد می‌زد، تلخ‌انگار و فاصله‌گذار بود که البته هیچ‌کدام از این‌ها کاستی به شمار نمی‌آید و خوبی‌اش این بود که کارگردان بی‌پیرایه داشت حرف اساسی خود را درباره‌ی طبقه‌ی اجتماعی‌ای که خوب می‌شناخت بیان می‌کرد. شاید یکی از مشکل‌های کنعان این باشد که شبیه دو فیلم پیشین سازنده‌اش نیست و دنباله‌ای غیرمنتظره و ناهمگون بر آثار پیشین اوست. از سبک رها و بازی‌گوشانه‌ی تجربه‌ی دیجیتال و بازی‌ها و تصویربرداری متناسب با آن هم خبری نیست و همه چیز خیلی حساب‌شده و خط‌کشی‌شده اجرا می‌شود.

گفت‌وگو با رضا ناجی: آقا، چی فكر كردید؟ من رضا «ناجی» هستم...! 
عباس یاری: از ترمینال مسافری، با ساك‌دستی سنگین‌اش، یك‌راست آمد دفتر مجله، شب قبل با اتوبوس از تبریز راه افتاده بود به سمت تهران. قبل از حركت زنگ زد كه «لباس چی با خودم بیاورم؟» به شوخی گفتم «اسموكینگ و پاپیون و...» زد زیر خنده، اما احساس كردم حرفم را جدی گرفته. گفت: «ببخشید اون‌ها را ندارم اما یك چیزهایی با خودم می‌آورم». موقع عكاسی، ساك‌اش را كه باز كرد، دیدیم یك دست كت‌وشلوار، چندتا پیراهن و تعدادی كراوات را در آ‌ن جا داده است و یك كیسه‌ی مشكی. گفت: «اصل اینه...» كیسه را كه باز كرد، خودش بود. خرس نقره‌ای جشنواره‌ی برلین كه مثل یك نوزاد برایش عزیز بود. ضبط صوت كه روشن شد قبل از هر سؤالی خودش شروع كرد... 
ناجی: من اصلاً به خاطر جشنواره هیجان نداشتم، به خاطر آلمان هیجان داشتم. چون برای اولین بار به آلمان می‌رفتم. خب قبلاً فرانسه رفته بودم. دیدن كشورهای خارجی خیلی خوب است، خوش‌حال بودم. اما به خاطر جایزه نرفتم، رفته بودم آلمان را ببینم. زمانی تمام جاسوسان دنیا در برلین بودند، می‌خواستم برلین را ببینم... به دوستانم گفتم من می‌روم آلمان را ببینم، با رقیب كاری ندارم. اسم‌ها مهم نبودند: دانیل دی‌لوییس، بن كینگزلی، سوپراستارهای هالیوود... بالاخره رفتیم و رسیدیم به آلمان. گفتم بروم كارهای این سوپراستارها را ببینم. اولین بار با آقای مجیدی رفتیم كار آقای اریك بانا را دیدیم. ایشان نقش پادشاه انگلیس را بر عهده داشت. فقط زن عوض می‌كرد! آخر سر یكی از زن‌ها به او خیانت می‌كند، او هم طرف خیانتكار و زنش را گردن می‌زند. محتوا فقط همین بود! برای این فیلم خیلی پول خرج كرده بودند. آقای مجیدی می‌گفت: اگر این سرمایه را به من بدهند با آن صدتا فیلم می‌سازم. گفتم: آقای مجیدی، من هم چیزی به شما بگویم؟ این فیلم در مقابل بازی من در آواز گنجشك‌ها هیچ نیست، كاری نیست، زن تعویض كردن شد هنر؟!

گفت‌وگو با محمدرضا فروتن: اعتراف می‌كنم... 
هوشنگ گلمكانی: پس از چند سال غیبت نسبی در سینما، كه خود فروتن در این گفت‌وگو علتش را توضیح می‌دهد، امسال حضور چشم‌گیری بر پرده‌ی سینماها داشته است. سال نو را با زن دوم آغاز كرد، بعد حس پنهان نمایش داده شد، سپس خاك سرد به نمایش درآمد و حالا هم دو فیلم دعوت و كنعان را هم بر پرده دارد؛ ضمن این‌كه ماه گذشته تله‌تئاتر خرده‌جنایت‌های زن و شوهری (فرهاد آییش) هم پخش شد كه تجربه‌ی متفاوتی در كارنامه‌ی اوست. این گفت‌وگو به مناسبت نمایش كنعان با محمدرضا فروتن انجام شده كه یكی از بهترین بازی‌هایش است و البته صحبت به مسائل دیگری هم كشیده شده است.
فروتن: اگر پنجاه كتاب شعر وجود داشته باشد سراغ آن‌هایی می‌روم كه بتوانم با آن‌ها شاعرانه زندگی كنم. من فیلم نمی‌بینم كه از آن بازیگری یاد بگیرم. فیلم می‌بینم كه صرفاً لذت ببرم... بیش‌تر با كمك یك جور شادابی كودكانه، و نگاه و عشق و شوق به خود زندگی بازی كرده‌ام تا با مطالعه‌ی نظریه‌های بازیگری... البته اگر نقش داستین هافمن در فیلم رین‌من به من پیشنهاد می‌شد، برای شناخت آن بیماری روانی كه در آن بیمار ارتباط چشمی برقرار نمی‌كند و منعطف راه نمی‌رود دنبال تحقیق و پژوهش هم می‌رفتم، اما تا به حال چنین نقش‌هایی به من پیشنهاد نشده. بیش‌تر با برداشت‌های ساده‌ی خودم و راهنمایی‌های كارگردان بازی كرده‌ام.

گفت‌وگو با مانی حقیقی: پرسه در كوچه‌های كنعان 
مسعود مهرابی: كنعان به انگیزه‌ی خوش‌آمد مخاطبان پرشمار ساخته شده است، بی‌آن‌كه به ورطه‌ی سهل‌انگاری و سهل‌پسندی معمول در تولید چنین فیلم‌هایی بیفتد. امروز فیلم پرمخاطب مترادف شده است با تن دادن به بی‌مایه‌ترین نیازهای مخاطب، پرداختن به نازل‌ترین ماجراها، توأم با چاشنی لودگی با ساختاری شلخته و بزن دررو. اعتبار كنعان نه در تمایز آشكارش با چنین فیلم‌هایی، كه در پرداخت بصری و روایی هنرمندانه‌ی آن است. این فیلم تجربه‌ی متفاوتی نسبت به دو فیلم پیشین مانی حقیقی است. آبادان و كارگران مشغول كارند فیلم‌هایی بودند بیش‌تر متكی به فرم تا چون كنعان برآمده از قصه‌ای در ژانر ملودرام. فرم‌گرایی به ظاهر بی‌قیدانه‌ی حقیقی در آن دو فیلم موسوم به تجربی، در كنعان به نوعی بلوغ رسیده و ثمری مطلوب داده است. چنین فیلمی به‌رغم انگیزه‌ی درست و حاصل مطلوب، تماشاگرانی انبوه نخواهد داشت. ولی همین كه به سهم خود مانعی در برابر سقوط بیش‌تر سلیقه‌ها و ذائقه‌هاست، قابل تحسین است.
حقیقی: دوست دارم همه‌جور فیلم بسازم. دلم می‌خواهد خودم را از كلیشه‌های سینمای مؤلف دور كنم. اصلاً دوست ندارم که با دیدن پنج دقیقه‌ی اول فیلمم بتوانید حدس بزنید که من آن را ساخته‌ام. دوست دارم وقتی دارید برای دیدن فیلم من به سینما می‌روید، اصلاً نتوانید حدس بزنید چه جور فیلمی قرار است ببینید. از این که امضا داشته باشم و بشود مهر اسمم را روی فیلمم دید خوشم نمی‌آید. کارگردان‌هایی مثل هاکس یا سیدنی پولاک نمونه‌های درخشان این نوع فیلم‌سازی هستند: هم وسترن ساخته‌اند، هم کمدی رمانتیک، هم اکشن، همه‌اش هم عالی. دوست دارم این ها را الگو قرار بدهم. بنابراین، اگر اول كنعان را می‌ساختم، احتمالاً بعدش آبادان را می‌ساختم، به همان شكلی كه ساخته‌ام، شاید راحت‌تر و رهاتر. البته منهای آن مواردی که منجر به توقیفش شد!

برای «کنعان»، بی‌پرده و بی‌تعارف: حالا شدم مثل بقیه
ترانه علیدوستی: کنعان برایم یک اتفاق بود. قدمی که نمی‌شد با خیال راحت برداشت. نمی‌توانم بگویم زحمتی که برایش کشیدم بیش‌تر از زحمتی بود که همیشه برای نقش‌هایم کشیده بودم. اما می‌توانم بگویم که آن را با تمام توان و عشقم بازی کردم. با سربلندی به نظرها گوش می‌دهم. چون می‌دانم نهایت تلا شم را کرده‌ام و تنها کاری که می‌ماند، این است که بشنوم و یاد بگیرم. خوش‌حالم که پیش‌قدم شدم تا این نقش به من برسد. خوش‌حالم از این‌که حتی یک ثانیه از حضورم در این فیلم را، بدون این‌که بدانم از نقش چه می‌خواهم بازی نکردم. به این می‌گویم پیشرفت. به این می‌گویم موفقیت. هر بار که از خیابان فرمانیه رد می‌شوم، و نگاهم به برج بلندی که خانه‌ی مینا بود می‌افتد با آن هلال بالکنش قند توی دلم آب می‌شود. به خودم می‌گویم: «ازت خوشم آمد. آفرین!»

2 لینک این مطلب


صفحه اصلی  وبلاگ مسعود مهرابی نمایشگاه کتاب‌ها تماس

© Copyright 2004, Massoud Merabi. All rights reserved.
Powered by ASP-Rider PRO