پروندهی یك موضوع: اعتیاد و سینما شاید تلنگری...: مجموعهای از مقالهها و گفتوگوها دربارهی تصویر اعتیاد و معتادان در سینمای ایران/ میزگردی دربارهی اعتیاد و سینما/ گفتوگو با رخشان بنیاعتماد دربارهی جوانان و اعتیاد و خونبازی/ در جستوجوی سینمای اعتیاد!/ سفر طولانی شب در روز/ گفتوگو با بهمن فرمانآرا دربارهی اعتیاد و خانهای روی آب/ گپی با منیژه حكمت دربارهی زندان زنان، زندان، زنان و اعتیاد/ نگاهی به موضوع اعتیاد در سینما با مرور چند نمونه/ ردیابی اعتیاد در تاریخ سینمای ایران/ اعتیاد و معتادان در چهار فیلم مسعود كیمیایی/ گفتوگو با عبدالله اسكندری، طراح چهرهپردازی گوزنها و نرگس/ گپی با پوران درخشنده دربارهی شمعی در باد و جوانان و اعتیاد/ استفادهی ابزاری از یك فاجعه/ خودیابی معكوس/ گفتوگو با پانتهآ بهرام، بازیگر نقش منیژه در سریال مسافر/ گفت وگو با اندیشه فولادوند، بازیگر نقش نقره در سربازهای جمعه/ سیگار و نوجوانی و تبلیغات و سینما/ فرایند بهبودی معتاد با نگاهی به خونبازی/ دوربینهای اعتیاد را باید جابهجا كرد
خدا كند خسته نشوم: گفتوگو با حسین علیزاده به مناسبت نمایش آواز گنجشكها آن موقع حال همهی ما بهتر بود: گفتوگو با تورج منصوری فیلمبردار آواز گنجشكها مفتون شرق: فیلمهای مردمنگارانه و اكتشافی دربارهی قبایل كوچرو، نمونهی مورد مطالعه: علف (1925) سرود تنهایی: سه نقد از پرویز دوایی، جهانبخش نورایی و روبرت صافاریان دربارهی مستند برگزیدهی سال، تینار، و گفتوگو با كارگردانش مهدی منیری در تلویزیون: نگاهی دیگر به سریالهای ماه رمضان/ مروری بر برنامههای سینمایی سیما/ نگاهی به برنامهی دو قدم مانده به صبح خشت خام: ملاحظاتی دربارهی سینمای مستند/ مقالهای از ابراهیم مختاری: خودمانی شدن دوربین در سینمای مستند
نمای درشت: نقدهایی بر ایندیانا جونز و قلمرو جمجمهی بلورین (استیون اسپیلبرگ) و گفتوگوهایی با هریسن فورد، اسپیلبرگ و جرج لوكاس اگر هاكس گیتاریست بود: دربارهی نوری بتابان، مستند مارتین اسكورسیزی دربارهی گروه رولینگ استونز رباتها عاشق میشوند: دربارهی دو انیمیشن محبوب این روزها: وال-ای و پاندای كونگفوكار قلب یك سرزمین: گزارش چهاردهمین جشنوارهی سارایوو
همكاران این شماره: سمانه احمدی، آتوسا اخوان، محمد باغبانی، محسن بیگآقا، ارسیا تقوا، محمد تهامینژاد، مسعود ثابتی، علی جعفرزاده، امیرحسین جلالی، مصطفی جلالیفخر، امیرمسعود خانعلیپور، احسان خوشبخت، مهرزاد دانش، پرویز دوایی، حسن رفیعی، افسانه شایستهآذر، شاهین شجریكهن، محمد شكیبی، سیدرضا صائمی، جواد طوسی، الهام طهماسبی، شاپور عظیمی، فربد فدایی، رضا كاظمی، پیروز كلانتری، ابراهیم مختاری، پرویز مظاهری، آذر مهرابی، هومان نارنجیها، عبدالرحمن نجلرحیم، حمید نفیسی، جهانبخش نورایی، سعید نوروزی، امیررضا نوریپرتو. صفحهآرایی و طراحی جلد: علیرضا امكچی
چشمانداز ۳۸۶
پروندهی یك موضوع: اعتیاد و معتادان در سینمای ایران مصطفی جلالیفخر: ... وضعیت موجود اعتیاد، نگرانكننده است و این واقعیت را نمیتوان ندید. افراد و بهخصوص جوانهای پرشماری در طبقات متنوع اجتماعی در معرض تهدید جدی قرار دارند. اقدامات گذشته نیز ثابت كرده كه نیروی قهریه و قضایی به اندازهی آگاهی و اندیشه كارآمد نیستند. نیازی به اثبات دوباره هم نیست كه سینما و تلویزیون، مؤثرترین چراغ فرهنگ را در دستان خود دارند. در چنین فضا و ضرورتهایی، اینكه تعداد آثار موفق پیرامون اعتیاد در چهار دههی اخیر تكرقمی باقی مانده، نشانهی تأسفباریست. كاهلی كردهایم و ممكن است ده سال بعد، شاهد بحرانی فراتر از توان و ظرفیت پیامها و هنرهای خود باشیم. این پرونده را تدارك دیدیم تا شاید تلنگری شود برای مدیران و مسئولان و هنرمندان جامعه... میتوان فیلمها و مجموعههایی ساخت كه ساختار درستی داشته باشند و در عین زیبایی، پلشتیها و واقعیتها و راهها و هشدارها و امیدها را نشان دهند. میتوان آدمها و خانوادهها و جامعه را درست دید و آنها را لب تاقچهی داستان نگذاشت. میتوان توان درست دیدن و تصمیم گرفتن را به مخاطب آموخت. میتوان خیلی كارها دربارهی اعتیاد كرد، به شرطی كه بلد باشیم و بدانیم و بخواهیم كه خوب نشان دهیم.
گفتوگو با رخشان بنیاعتماد : مثل چكیدن قطرههای آب روی صخرهی سخت رسیدن به نقطهی حرکت و زاویهی مناسب برای نگاه به اعتیاد کار دشواری است. ما با خیلی از جوانهای طبقهی متوسط و بالای جامعه که درگیر مصرف مواد بودند صحبت كردیم و هیچکدام باور نداشتند که معتاد شدهاند. چون همهشان تصور میكردند که اعتیاد مال طبقهی دیگری است. به دلیل اینکه ذهنیت و تصویری که از معتاد داشتند، صرفاً آدمی بود كه کنار خیابان افتاده و ژندهپوش و ژولیده است و سیگار بین انگشتانش میلرزد. به همین دلیل آنقدر این موقعیت را از خود و طبقهی خود دور میدیدند که قبول نداشتند و حتی به آن میخندیدند. وقتی دربارهی پیامدهای مصرف مواد با آنها صحبت میكردم، میگفتند ما هر وقت که بخواهیم، میتوانیم کنار بگذاریم چون تفریح و تفنن است و دست خودمان است. ابداً نمیتوانستند باور كنند که درگیر چنین مشكلی هستند، در حالی که نمودار بیرونی مصرف در طبقهی متوسط و مرفه بالاست. خیلی از حجلههایی که در سطح شهر، خبر از مرگ ناگهانی یک جوان میدهند و اغلب میشنویم که بر اثر تصادف مردهاند، در واقع به دلیل افراط و سوءمصرف مواد مخدر بوده است.
گفتوگو با بهمن فرمانآرا: انتهای تاریک تونل اینطور نیست که همه دلشان بخواهد مواد مصرف كنند و معتاد شوند بلکه بعضیها فکر میکنند با یکیدو بار مصرف میتوانند غمشان را فراموش کنند اما این فراموشی یکیدو شب بیشتر طول نمیکشد و در عوض غم بزرگتری به زندگیشان اضافه میشود؛ بهخصوص که انواع شیمیایی مواد مخدر هم این روزها باب شده كه خطرناکتر است. اثر تریاک در نود درصد آدمها مشابه است اما این مواد شیمیایی مثل قرص اکس و کریستال و غیره باعث ایجاد عوارض وحشتناکی میشوند و گاهی زخمهایی شبیه جذام تولید میکنند و علاوه بر این، روی هر شخصی اثر متفاوتی دارند؛ مثلاًً بعضیها پس از مصرف، خیال میکنند كه میتوانند پرواز کنند و از طبقهی چندم ساختمانی میپرند پایین. اینجور قضایا در شهرستانهای کوچک که هیچ تفریحی نیست بیشتر است. در خاکآشنا سعی کردم به این اشاره کنم که اعتیاد صرفاً به دلیل علاقه به مواد مخدر یا داشتن ذهنیت معتاد پدید نمیآید.
گفتوگو با منیژه حکمت: ...اما سیاهی درون بیشتر میشود زمانی که قرار است یک معضل اجتماعی را درست بررسی کنیم، حق نداریم خیانت کنیم؛ به ملتمان نباید خیانت کنیم. وقتی جوانی معتاد میشود، هفتاد میلیون نفر مقصرند، نهتنها پدر و مادر و خود جوان، كه همه مقصرند چون هیچ حرکتی نمیکنند و به این اتفاق هیچ اعتراضی ندارند. ما ریشهیابی نمیكنیم و فقط تصویر میکنیم تا بعد کارشناسها، جامعهشناسها و.... بیایند و ریشهیابی کنند. الان سی سال است که در این زمینه، طرحهای مختلفی را امتحان کردهایم. بیاییم ترازی آماری بگیریم تا معلوم شود كه در نتیجهی چنین رفتارهایی که با معتادان شده، اعتیاد در کشور ما سیر صعودی داشته یا نزولی؟ اگر سیر صعودی داشته، همه باید محاکمه شوند. چه کسی مسئول مرگ یک جوان معتاد بیست سالهی ایرانی است که بر اثر تزریق مواد میمیرد؟ این سرمایهی مملکت است که میمیرد... در برابر نظرهای کارشناسانه باید گوش شنوایی وجود داشته باشد تا موبهموی نظرهای نیروهای کارشناس و مخلصی که دلشان برای این مملکت میتپد، اجرا بشود.
گفتوگو با عبدالله اسکندری: هنوز علامتهای اعتیاد جدید، بیرون نزده نهتنها در گوزنها و نرگس، بلکه در همهی کارهایم دوست ندارم چهرههایم کاریکاتوری و گریمشان مشخص باشد. اما به هر حال مشخصاتی وجود دارد که تماشاگر میفهمد و میبیند و آن را نمیشود کاری کرد. اگر من سنگینترین گریم را هم روی بازیگری انجام دهم، به محض اینکه شروع به بازی کند او را میشناسید؛ یعنی آن گریم لو رفته یا کاریکاتوریست. و وقتی میگویند فلان گریم زیرپوستی دارد، من این را نمیفهمم. یعنی چه؟ یعنی گریم را زیر پوست بازیگر تزریق میکنید؟ من این تعبیر را درک نمیکنم. اما در عوض، گریم خوب و بد داریم که وقتی نابهجا و نامناسب است، خودش را نشان میدهد. من همیشه سعی میکنم اول از همه خودم به عنوان یک کارشناس نتیجهی کارم را مقابل آینه بپذیرم و بعد به بقیه ارائه دهم. به همین دلیل اتفاق افتاده که گریمی را بارها برای خودم تکرار کنم. مثل گریم مالک اشتر که چهار بار آن را تست زدم.
گفتوگو با پانتهآ بهرام: دندانهای سیاه واقعیت بعضی از بازیگران ما متأسفانه خیلی برایشان مهم است که خوشتصویر و خوشتیپ باشند و در هر شرایطی میخواهند آن را حفظ کنند. پس آن بازیگر از محدودهاش عدول نمیکند، مبادا که بدقیافه شود. اما برای من این مسایل مهم نیست. حتی به یاد میآورم که سیاه کردن دندانهایم، پیشنهادی بود که گریمور عنوان کرد و سرسری از آن گذشت، چون مطمئن بود که من نمیپذیرم، اما من خوشحال شدم و سریع به او گفتم که چهقدر خوب میشود که این کار را بکنیم. گریمور پرسید: «یعنی حاضری چهار ماه هر روز این لاک را روی دندانهایت بزنی؟» گفتم: «آره خب! وقتی که این کار، حالت ناراحتکنندهی من را بیشتر به رخ میکشد و نقش برای بیننده باورپذیرتر میشود، چرا که نه؟» این مسأله در مورد لباس هم صادق بود، چون نوع لباسی هم که میپوشید روی خودآگاه و ناخودآگاه مخاطب تأثیر میگذارد. این جزییات باعث میشود که تو را بیشتر بپذیرند و قبول کنند که تو جزیی از آن آدمها و طبقه هستی. این تأثیر چنان بود که بعضی بستگان دور ما تماس میگرفتند و نگران معتاد شدنم بودند!
گفتوگو با اندیشه فولادوند: گزارش، نه بیانیه اعتیاد برای من یکی از تکاندهندهترین و پیچیدهترین مشكلات دنیای امروز است. البته در روند تاریخ و در جریان تحولات مختلف آن، قضیه شكلهای مختلفی به خود میگیرد. به همین دلیل همیشه نگاه واحدی به اعتیاد نداشتهام، چون به تعداد معتادهای جهان شخصیتهای مختلف داریم. نقره با توجه به پیشینهاش و شخصیتی که قبل از مبتلا شدن داشته، نمیتوانست به صورت یک تیپ اجرا شود. گرایشهای هنرمندانه و تمایل به پیچیدگی افکار، شخصیت چندلایهای برای او ایجاد میكرد. پس از آشنایی با این شخصیت، میدانستم که قبل از اعتیاد هم پیچیدگیهایی داشته و با همان شخصیت به سراغ اعتیاد رفته است. مثلاًً میبینیم که یک عشق افلاطونی آنچنانی برای او با کسی پیش میآید که چند نسل با او فاصله دارد. در واقع نقره یک شخصیت پرتابشده از تاریخ است.
ردیابی اعتیاد در تاریخ سینمای ایران امیررضا نوریپرتو: سینمای ایران از شروع دورهی دوم حیات خود در سال 1327 در رویکرد به مسایل حاد اجتماعی، فارغ از نوع نگاه و سنجش کیفیت دیدگاه، همواره اعتیاد را به عنوان یکی از اصلیترین زمینههای فروپاشی فرد و خانواده معرفی کرده، هرچند كه در اغلب آنها به نمایش کلیشههای تثبیتشده و برداشتهای سطحی و عامیانه از اعتیاد و معتاد بسنده شده است. کمتر اثری یافت میشود که ریشهها و عمق این فاجعه را جستوجو و طرح کرده باشد. در واقع بیشتر با شبح واقعیت روبهرو بودهایم. سیمایی که به طور متداول از تیپ معتاد دیدهایم، آدمی است با قامتی خمیده، چشمهایی خوابآلود و خمار، دندانهایی زردرنگ، سیگاری در میان انگشتان و صدایی تودماغی. در بسیاری از موارد نیز اعتیاد شخصیت در حاشیه قرار گرفته و وجه عامهپسند کار با رعایت کلیشههای معمول ملودرام در متن و بافت اثر، مد نظر بوده است. گذر زمان و پیشرفت نسبی سینما در ایران و حذف برخی قانونهای دستوپاگیر ممیزی نیز نتوانست غبار سادهانگاری را از سیمای معتادان یا پخشكنندگان مواد مخدر در فیلمهای ایرانی پاک کند. اغلب این گونه تیپسازیها از لحاظ آموزشی و تربیتی نیز بار مناسبی نداشتهاند و گاه به گونهای ناخواسته، ماهیت تبلیغی هم یافتهاند. قهرمانان این نوع فیلمها بهآسانی و با کمک یار و محبوبشان، خیلی زود و با بستن خود به تخت و حبس شدن در اتاقهای دربسته و در عرض چند سکانس که مؤید گذشت چند روز است، اعتیاد خود را کنار میگذارند و به آغوش گرم خانواده برمیگردند!
معتادان و اعتیاد در چهار فیلم مسعود كیمیایی: خاكسترنشینان جامانده از عشق جواد طوسی: برای كیمیایی در گوزنها، اعتیاد محملی است در جهت پیوند تئوری (قدرت) و عمل (سید) و اجرای دلخواه آرمانگرایی. انسان ازكفرفتهای چون سید با تكیه به آدمی با جهانبینی قدرت، جان دوباره میگیرد و پا به حوزهی عملگرایی میگذارد. او این بار نشئگی را در حضوری كنشمندانه تجربه میكند. وقتی سید كشتن اصغر هرویینفروش را برای قدرت تعریف میكند، این گونه از خود بیخود شدنش را توضیح میدهد: «یا قمر بنیهاشم، چه حالی داشت!». كیمیایی با ارائهی چنین تصویر دوگانه و خاكستری از یك معتاد، هم میخواهد به ضدقهرمانش جذابیتی بصری بدهد، هم به دنیای نوستالژیكش وفادار باشد و هم (با آن حس عمیق آرمانگرایانه) برای طبقه و پایگاه اجتماعی خود، نوعی هویتمندی اجتماعی كسب كند.
دربارهی «تینار»، مستند برگزیدهي سال ۱۳۸۶ تینار بیتردید موفقترین مستند چند سال اخیر بوده؛ آن هم در دورهای كه شاهد رونق مستندسازی هستیم و تعداد مستندهای خوب در این سالها كم نیست. جایزهی بهترین مستند جشنوارهی اخیر فجر و جایزهی انجمن منتقدان را گرفت و در دوازدهمین جشن سینمای ایران پنج جایزهی اصلی از هشت جایزه به این فیلم داده شد. تینار مستندی مردمنگار و قومشناسانه در مكتب سینمای رابرت فلاهرتی و یادآور بخش مهمی از سینمای مستند ایران است كه در دهههای 1340 و 50 رونق داشت... جدا از ارزشهای فیلم، انگیزهی تهیهی این مجموعه شوق و علاقهای بود كه منتقد و نویسندهی گرانقدر و بزرگمان پرویز دوایی نسبت به این فیلم از خود نشان داد. فیلم را كه دید عزم كرد عهد سیوچند سالهاش را بشكند. البته او با گذاشتن عنوان «یك نامه» بر این نوشتهاش خواسته از اطلاق «نقد» بر آن خودداری كند، ولی ما گول این عنوانها را نمیخوریم! این نقدی بر یك فیلم از پرویز دوایی پس از 33 سال است و نكتهی مهمتر اینكه چنین لحن پرشور و عاشقانهای و چنین تحسین بیدریغی نسبت به یك فیلم را در هیچ یك از نقدها و نوشتههای دوایی در طول 55 سالی كه مینویسد سراغ نداریم. دوست و منتقد ارجمندمان جهانبخش نورایی، از نسل پس از دوایی، هم از نگاه دیگری به فیلم پرداخته و طبق معمول تعبیرها و توصیفهایش از جزییات فیلم، خواندنیست كه به همراه یادداشت روبرت صافاریان زاویهی متفاوت و تازهای در نگاه به این فیلم پیشنهاد میكنند. مهدی منیری كارگردان فیلم هم در گفتوگویش شرح شكلگیری این سرود تنهایی را گفته است.
عاشقانه پرویز دوایی: ده روزیست كه كار دیگری جز نوشتن عاشقانهای برای تینار ندارم. از همان اولین دیدارش (عشق با اولین نگاه؟) تا این لحظه، مدام در فكرش بودهام. باور میكنید كه گاهی خوابش را میبینم؟ از آن عشقهاییست كه تبدیل به وسوسه میشود. سالهای سال بود كه فیلمی با ما چنین نكرده بود؛ اینكه با آدم به راهها و خوابها بیاید و او را یك لحظه راحت نگذارد، كه آدم رغبت نكند به هیچ تصویر دیگری نگاه كند كه مبادا به یاد تصویرهای این فیلم لحظهای خدشه بزند، كه آدم در جمع نشسته ولی تنها و دلش جای دیگریست... آدم مینویسد و مینویسد و روی هم تلنبار میكند، ولی مثل هر نامهی عاشقانهی دیگری حرفهایش نارسا درمیآید. حرفها حق معجزهی عشق و كاری را كه عشق در آدم و با آدم انجام داده، كه به آدم جان تازه بخشیده، كه آدم را نجات و پرواز داده است، ادا نمیكند... چهقدر دل آدم برای دوست داشتنی خالصانه تنگ شده بود!... كی بود كه گفت «من دوست میدارم، پس هستم؟»
پسرکی که نتوانست از بهشت فرار کند جهانبخش نورایی:تینار مستند صاف و سادهایست که در مرغزارهای کوهستانهای جنگلپوش منطقهی بابل میگذرد. در درون این طبیعت رؤیاییست که قصهی تنهایی و رنجهای قاسم، پسرک گالش، بازگو میشود. آنچه از همان آغاز در این فیلم جذاب و پراحساس نگاه را میرباید، عکسهای زیبا و سحرانگیز چهار فصل سال است. عکسها منظرههایی پدید میآورند که با تصویرها، نقاشیها و پوسترهای توریستی درجهی یک پهلو میزنند. البته اگر فیلم به این رنگ و لعاب ختم میشد، چیز تازهای در کار نبود و دست بالا انگیزه و وسیلهای برای ستایش خوشسلیقگی فیلمبردار و بهگزینی تدوینگر میشد. اما آنچه موقعیت منحصر به فردی در تینار به وجود آورده تضاد و کشاکشیست که از تفاوت کیفیت رابطهی پسرک با طبیعت و چگونگی رابطهی تماشاگر با همان طبیعت سرچشمه میگیرد. ما از این همه لطف و دلربایی طبیعت لذت فراوان میبریم و احساس ایمنی میکنیم. اما در همان حال، پسرک که در دام مصایب این تکه از بهشت افتاده، احساس بیپناهی و ناایمنی میکند و آرزوی گریز دارد. به این ترتیب بیننده در برابر تینار بلاتکلیف میماند و دچار یک تناقض عاطفی و اخلاقی میشود. چشم، این همه رنگ و لطف را میبلعد و وجدان از عزلت و جان کندن قاسم برآشفته میشود.
گفتوگو با حسین علیزاده: خدا كند خسته نشوم خدا كند خسته نشوم. من همیشه انرژی داشتهام و اجازه ندادهام خستگی مرا از پا بیندازد. همیشه به شاگردهایم كه به خارج از كشور رفتهاند و دربارهی مشكلات اینجا میپرسند گفتهام اگر یك گوشه بنشینید پوك میشوید... اگر حركت داشته باشید هیچ چیز نمیتواند مثل موریانه شما را بخورد. من حاضرم با هر كس كه لازم است در این زمینه بحث كنم كه موسیقی ایرانی/ میهنی ما آنچنان كه باید نیست و رو به زوال رفته و این وضعیت قابل انتقاد است. از طرف دیگر در ما اهل هنر نباید نومیدی رخنه كند. ما باید در جریان كار همدیگر باشیم، به هم حس بدهیم، و بیخودی از هم اینقدر جدا نباشیم. ما باید نگاههای متفاوت و مخالف همدیگر را ـ به شرطی كه نگاههای كاذب نباشد ـ تحمل كنیم. در این صورت خواهیم توانست از همدیگر انرژی بگیریم. مخاطب بافرهنگ موسیقی ما روزبهروز كمتر میشود، چون از ناحیهی تصمیمگیران و برنامهریزان دولتی اساساً تماشاگر مصرفگرا تربیت شده و رشد نكرده. پیشنهاد میكنم همهی اهل موسیقی در خانهی موسیقی جمع شوند و اعلام كنند اگر قرار است موسیقی نباشد، خوب نباشد دیگر! و اگر این مورد توافق جمع قرار بگیرد، خب بگذارند موسیقی خوب از تویش دربیاید. اینقدر با موسیقی مصرفی، تمام رادیو و تلویزیون را پر نكنند. موسیقی مصرفی را باید در جای خودش مصرف كرد، نه در همه جا. ... ما در شرایط كنونی، موسیقی خالص كه فضا و محیط مناسب و شنوندهی خاص خودش را داشته باشد نداریم و این امكانات دارد روزبهروز بیشتر از موسیقی اصیل و ملی ما گرفته میشود.
گفتوگو با تورج منصوری: آن موقع حال همهی ما بهتر بود داریوش مهرجویی كارگردانی بسیار بزرگ و از فیلمسازان بیبدیل ماست. با سابقهای طولانیتر از مجیدی و تواناییهای درونمایهای و تكنیكیتر و با نگاهی منحصر به خودش. مجیدی و مهرجویی هر كدام برای خود سطح فكری دارند كه طی سالها به آن رسیدهاند. مهرجویی اجازه نداده كه سنوسال بر او حاكم شود و همیشه فیلمسازی امروزی باقی مانده. سنتوری كه دچار مصیبتهای بیشماری هم شد از نظر كارهای لابراتواری اثر بینظیری است اما متأسفانه در جشنوارهی فجر هیأت داوران به آن توجه نكرد و به فیلمیكه با دوربین ویدئو گرفته شده و بعد تبدیل به فیلم شده بود به عنوان یك دستاورد تكنیكی نگاه كردند. هیچ كس سؤال نكرد كه چرا رنگهای سنتوری غیر طبیعی است و كنتراستهای غیرعادی دارد. شاید فكر كردهاند كه فیلمبردار اشتباه كرده و فیلم خراب شده. مهرجویی نگاه جوان و پویایی نسبت به این موضوع داشت و با جسارت آن را پذیرفت؛ آن هم در فیلمی كه برای فروش در سینماها ساخته میشد. خیلی از نماهای سنتوری از میانه بریده و فریمهایی از وسطش حذف و دوباره مونتاژ شدهاند؛ جامپكاتهایی كه خیلی جرأت و جسارت میخواهد و با آگاهی همراه است. مهرجویی امپراتور حیطهی خودش است.
«علف»، فیلمی مردمنگارانه و اکتشافی دربارهی قبایل كوچرو: مفتون شرق محمد تهامینژاد: پیش از این هم چند بار مفصل به فیلم یگانه و ماندنی كوپر و شوتساك یعنی علف پرداختهایم، ولی این فیلم هم به دلایل متنی و هم به دلایل فرامتنی آنقدر اثر مهمی هست كه هرازگاه نگاه مجددی را بطلبد، بهخصوص كه محقق سختكوشی مانند دكتر حمید نفیسی در اینجا هم مثل همیشه سعی كرده جنبههایی گفتهنشده یا كمتر گفتهشده از موضوع را بكاود و با پژوهشی گسترده با اتكا بر منابع دست اول تازه، نكتههای تازهای را در مورد این فیلم، سازندگانش، شرایط ساخته شدن آن، بازتابهای نمایشش و مسایلی دیگر را آشكار كند. علف نه تنها اثری بسیار مهم و پیشگام در عرصهی مستندهای قومنگارانه بلكه سندی یگانه از دورهای مهم از تاریخ سرزمین ماست كه متأسفانه خود ما اسناد بصری بسیار ناچیزی از آن در اختیار داریم. علاوه بر همهی اینها علف اثری است نمونهای و شورانگیز در پرداختن به موضوع دراماتیك و ازلی ابدی تقلای بیامان انسان، انسانهای معمولی، برای زنده ماندن به رغم همهی موانع و دشواریها و تلاش برای بهبود بخشیدن به زندگیشان در شرایط اقلیمی دشوار و فرسایندهای كه از سر گذراندن هر روز از زندگی را به چالشی عظیم تبدیل میكند. علف شعر بصری شورانگیزی است در ستایش سختكوشی و روحیهی مقاوم انسان و وجوه قهرمانانهی شخصیت و زندگی انسانهای عادی. پیروزی نهایی این انسانهای معمولی و متواضع در نبردی چنین فرساینده، روح مخاطب را بیش از هر چیز سرشار از امید و دلگرمی میكند و این چیزی است كه هرگز بینیاز از آن نخواهیم بود. پس علف هم همواره تماشایی و جذاب و آموزنده و بنابراین قابل تأمل باقی خواهد ماند.
مستند مارتین اسكورسیزی دربارهی گروه «رولینگ استونز»: اگر هاكس گیتاریست بود... احسان خوشبخت: راک اند رول از کجا وارد زندگی اسکورسیزی شد؟ بهتر است بگوییم اسکورسیزی از کجا وارد دنیای راک اند رول شد؟ او به عنوان فیلمبردار، سه روز و سه شب روی صحنهی چوبی فستیوال ووداستاک ایستاده بود و تنها چند متر با بزرگترین گروههای راک زمانهاش فاصله داشت. کمی بعد برای تدوین فیلم ووداستاک دستیار تلما شونمیکر شد. آشنایی آنها در اتاق تاریک و پردود تدوین به همکاری بلند و استثنایی میان فیلمساز و تدوینگر برای چهار دهه انجامید. اسکورسیزی به عنوان مشاور یا تدوینگر برای پروژههای مشابهی مانند کاراوان مدیسن بال (ساختهی فرانسوا رایشنباخ مستندساز فرانسوی، 1971) و الویس در تور (رابرت ایبل و پیر ادیج، 1972) که هردو در موج مستندهای راک (Rockumentary) پس از ووداستاک ساخته شدند، به کار گرفته شد. او که با گروهThe Band در ووداستاک آشنا شده بود آخرین والس را دربارهی کنسرت خداحافظی گروه در 1976 (نمایش فیلم: 1978) کارگردانی کرد. آخرین والس هنوز هم به عنوان بهترین فیلم راک تاریخ سینما شناخته میشود و عجیب نیست که در سالهای اخیر و با آغاز موج دوم ساخت مستندهای موسیقی، اسکورسیزی دوباره خواهان فراوانی پیدا کرده است. در سالهای اخیر او مجموعهی متوسط بلوز را برای تلویزیون تهیه و یک اپیزود آن را شخصاً کارگردانی کرد. مستند بزرگ »«راهی به خانه نیست» را دربارهی باب دیلن ساخت که یکی از بهترین فیلمهای چند سال اخیر او محسوب میشود.