جستجو در وب‌سایت:


پیوندها:



 چاپ یازدهم کتاب
 "تاریخ سینمای ایران
"
 با ویراست جدید
 و افزوده‌های تازه منتشر شد

 در کتابفروشی‌های
 تهران و شهرستان

 ناشر: نشر نظر

 



 صد و پنج سال اعلان
 و پوستر فيلم در ايران



صد سال اعلان و پوستر فیلم
در ایران

و
بازتاب هایش

 


 لینک تعدادی از مطالب



درباره‌ی محمد قائد
نیم‌پرتره‌ی مردی که
از «آیندگان» هم گذر کرد


بررسی طراحی گرافیک
و مضمون در عنوان‌بندی
فیلم‌های عباس کیارستمی :
پنجره‌ای رو به
جهان شعر



گفت‌وگو با اصغر فرهادی؛
درباره‌ی «فروشنده» و
فکرها و فیلم‌هایش :
... این دوزخ نهفته

گفت‌و‌گو با پرویز پرستویی؛
درباره‌ی بادیگارد و کارنامه‌اش

زندگی با چشمان بسته

گفت‌و‌گو با محمدعلی نجفی
درباره‌ی سریال سربداران
سی‌و‌یک سال بعد از
اولین پخش آن از تلویزیون

گفت‌وگو با مسعود مهرابی
درباره‌ی نقش‌های چندگانه‌ای که

در تاریخ ماهنامه‌ی «فیلم» ایفا کرد
و آن‌هایی که دیگر ایفا نکرد

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد
درباره‌ی قصه‌ها و...:

نمایش هیچ فیلمی خطر ندارد


 
گفت‌و‌گو با بهرام توکلی کارگردان
من دیگو مارادونا هست:

فضای نقدمان مانند فضای
فیلم‌سازی‌مان شوخی‌ست

گفت‌و‌گو با پیمان قاسم‌خانی،
فیلم‌نامه‌نویس سینمای کمدی:
الماس و کرباس

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
رو خط «گذشته»:

سينما برايم پلكان نيست

گزارش شصتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی جهانی سن سباستین:
شصت‌سال كه چيزی نيست...

متن كامل گفت‌و‌گو
با ماهنامه‌ی «مهرنامه»،

به مناسبت
سی‌سالگی ماهنامه فیلم
:
ريشه‌ها

گفت‌و‌گوی ابراهيم حقيقی
با آيدين آغداشلو
درباره‌ی كتاب «صد سال اعلان
و پوستر فيلم در ايران»

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
نويسنده
و كارگردان
جدایی نادر از سيمين
حقيقت تلخ، مصلحت شيرین
و رستگاری دريغ شده

قسمت اول | قسمت دوم  
قسمت سوم

بررسی كتاب
«پشت دیوار رؤیا»

بيداری رؤياها

كيومرث پوراحمد:
عبور از ديوار رؤياها،
همراه جادوگر قصه‌ها


تكنولوژی ديجيتال
و رفقای ساختار شكن‌اش
سينماي مستند ايران:
پيش‌درآمد


اسناد بی‌بديل
سينمای مستند ايران:
قسمت اول (۱۲۷۹ - ۱۳۲۰)


خانه سیاه است
سینمای مستند ایران:
قسمت دوم (۱۳۵۷ - ۱۳۲۰)


درباره‌ی آیدین آغداشلو:
پل‌ساز دوران ما


سایت ماهنامه فیلم، ملاحظات
و دغدغه‌های دنيای مجازی


گزارش پنجاه‌و‌ششمين دوره‌ي
جشنواره‌ي سن سباستين
(اسپانيا، ۲۰۰۸)
... به‌خاطر گدار عزيز

گفت‌و‌گو با آيدين آغداشلو
درباره‌ی مفهوم و مصداق‌های
سينمای ملی

جای خالی خاطره‌ی بلافاصله

گفت‌و‌گو با مانی حقيقی
به‌مناسبت نمايش كنعان

پرسه در كوچه‌های كنعان

گفت‌و‌گو با محمدعلی طالبی
از شهر موش‌ها تا دیوار

شور و حال گمشده

سين مجله‌ی فيلم،
سينمايی است، نه سياسی


گفت‌و‌گو با رضا میرکریمی
به‌مناسبت نمایش به‌همین سادگی

خيلی ساده، خيلی دشوار

گفت‌و‌گو با بهرام توکلی
به‌مناسبت
 نمایش
پا برهنه در بهشت

پا برهنه در برزخ
 

گمشدگان

گزارش چهل‌ودومین دوره‌ی
جشنواره‌ی کارلووی واری
(جمهوري چك، ۲۰۰۷)

پرسه در قصه‌ها

پرویز فنی‌زاده،
آقای حكمتی و رگبار

نمايشی از اراده‌ی سيزيف

گزارش چهل‌وهفتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی تسالونیكی
(یونان) - ۲۰۰۶

پشت ديوار رؤيا

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد 
درباره‌ی
خون بازی

مرثيه برای يك رؤيا

خون‌بازی: شهر گم‌شده

گفت‌وگو با رسول ملاقلی‌پور 
کارگردان
میم مثل مادر

ميم مثل ملاقلی‌پور

گفت‌وگو با ابراهیم حاتمی‌کیا 
درباره‌ی
به‌نام پدر
:

به‌نام آينده

برای ثبت در تاریخ سینمای ایران

یاد و دیدار

گفت‌و گو با جعفر پناهی
گزارش به تاريخ

گفت‌وگو با مرتضی ممیز
خوب شيرين

گزارش/ سفرنامه‌ی
پنجاه‌ و دومین دوره‌ی
جشنواره‌ی سن‌سباستین


گفت‌وگو با بهمن قبادی
 قسمت اول
/ قسمت دوم
 قسمت آخر

گفت‌وگو با عزیزالله حمیدنژاد
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌و گو با حسین علیزاده
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌وگو با گلاب آدینه
مهمان مامان را رايگان
بازی كردم


نقطه‌چین، مهران مدیری،
 طنز، تبلیغات و غیره


کدام سینمای کودکان و نوجوانان

جیم جارموش‌ وام‌دار شهید ثالث!

تاریخچه‌ی پیدایش
 کاریکاتور روزنامه‌ای


سینماهای تهران، چهل سال پیش

فیلم‌ شناسی کامل
 سهراب شهید ثالث


ارامنه و سینمای ایران

بی‌حضور صراحی و جام

گفت‌وگو با حمید نعمت‌الله:
مگر روزنه‌ی امیدی هست؟

«شاغلام» نجیب روزگار ما

اولین مجله سینمایی افغانستان

نگاهی به چند فیلم مطرح جهان

گزارش سی‌وهشتمین دوره‌ی
 جشنواره کارلووی واری


نگاهی به فیلم پنج عصر
ساخته‌ی سمیرا مخملباف

چیزهایی از «واقعیت» و «رویا»
برای بیست سالگی ماهنامه‌ی فیلم


بایگانی:
شهريور ۱۳۹۷

۱۸ آبان ۱۳۸۹

شماره‌ 418 ماهنامه‌ فیلم - ويژه پاييز - 20 آبان 1389

روی جلد: مصطفی زمانی و مزدك میرعابدینی در بدرود بغداد، ساخته‌ی مهدی نادری، عکس از: جواد جلالی



فهرست مطالب 

جنایت و مكافات در حوالی زاینده رود: گفت‌وگو با حسن فتحی به مناسبت نمایش سریال در مسیر زاینده‌رود و اكران عمومی فیلم كیفر
در این باغ دلگشا: سر صحنه‌ی فیلم یه حبه قند (رضا میركریمی) و یادداشتی از افشین هاشمی «مشاور بازیگری» فیلم، درباره‌ی آماده كردن بازیگران برای اجرای دیالوگ‌های‌شان با لهجه‌ی یزدی
كمی هوای تازه: گزارش هفته‌ی فیلم مستند با نمایش پنجاه مستند منتخب جشن سینمای ایران (خانه‌ی سینما: 23-17 مهر)
بدرود بغداد، سلام بر اسكار: وضعیت نماینده‌ی سینمای ایران در رقابت‌های آتی اسكار
سفر كابل: گذری به سینمای دیروز و امروز افغانستان از مسیر موسیقی این سرزمین/ در آغوش خاك و خاكستر: نگاهی به چند فیلم جدید از سینمای افغانستان
جبران مافات: گزارش یازدهمین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم مقاومت (انقلاب و دفاع مقدس): 29 شهریور تا دوم مهر
«فیلم كوتاه فرزندخوانده‌ی فیلم بلند نیست»: گزارش پنجاه وششمین جشنواره‌ی فیلم كوتاه اوبرهاوزن
محل سنجش میزان تحمل تماشاگر!: دو گزارش از شصت‌وهفتمین جشنواره‌ی ونیز
سایه‌ی خیال: معجزه‌گر: مجموعه مطالبی درباره‌ی آرتور پن (2010-1922) و فیلم‌هایش به مناسبت درگذشت او/ زندگی و دوران آرتور پن/ سینمای آرتور پن/ به یاد آرتور پن به بهانه‌ی مرگ او/ سه گفت‌وگو با پن: درباره‌ی آثارش، دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی‌اش و درباره‌ی بانی و كلاید/ تدوین، زمان‌بندی و فیلترها در بانی و كلاید/ بانی و كلاید، پس‌زمینه‌ها، بازتاب‌هایش و...
فیلمی تاریخی از رویدادی تاریخی: رویدادی راستین كه با الهام از آن، شاهكاری در گنجینه‌ی سینما پدید آمد
چند تا از خطاهای بی‌شمار: ده بازی برتر سینما كه اسكار نادیده گرفت
مردان بازوطلایی: موسیقی جاز به عنوان موسیقی متن فیلم و انتخاب 25 فیلم برگزیده با موسیقی جاز
«روانی» هیچكاك پنجاه ساله شد: پایانی بر مادران شریر هیچكاكی/ نكته‌هایی در متن و حاشیه‌ی روانی: قاتل زنجیره‌ای خوش‌شانس!
یاغی وفادار به سنت‌ها: مجموعه‌ای درباره‌ی سینمای رابرت آلدریچ: سفر به انتهای شب/ بوسه‌ی مرگ‌بار: انطباق دلپذیر/ دوازده مرد خبیث: قهقهه‌ی پیروزی/ از ورا كروز تا شبیخون اولزانا: بدون درد مردن... همین/ سه نقد از فرانسوا تروفو بر سه فیلم آلدریچ: بوسه‌ی مرگ‌بار، ورا كروز و چاقوی بزرگ/ زندگی، فیلم‌ها، ریشه‌ها و دستاوردهای آلدریچ/ فیلم‌شناسی تحلیلی آلدریچ (81-1953)/ گفت‌وگو با آلدریچ: فیلمی كه با مردم ارتباط برقرار نكند شكست خورده
معرفی و نقد كتاب: درباره‌ی كتاب «ترجمه‌ی تنهایی»، نوشته‌ی صفی یزدانیان/ گفت‌وگو با پرویز شفا درباره‌ی سرگیجه هیچكاك به مناسبت انتشار كتاب سرگیجه (دن اویلر)/ درباره‌ی كتاب «معماری سلولوید» (درآمدی بر جهان سینما و معماری)، نوشته‌ی احسان خوش‌بخت/ توی ویترین
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شماره‌ی 98 (نیمه‌ی آبان 1369) ماهنامه‌ی «فیلم»

همكاران این شماره: محسن آزرم، محسن بیگ‌آقا، مسعود پورمحمد، مسعود ثابتی، محمد حقیقت، سعید خاموش، احسان خوش‌بخت، آرش خوش‌خو، مهرزاد دانش، بهروز دانشفر، حسن دزواره، جواد رهبر، شاهین شجری‌كهن، التفات شكری‌آذر، حمیدرضا صدر، جواد طوسی، امیر قادری، عقیل قیومی، هوشنگ كاوسی، كامیار كردستانی، غزل گلمكانی، حامد مقدم، امید نجوان، صوفیا نصرالهی، پرویز نوری، كریم نیكونظر، افشین هاشمی، اصغر یوسفی‌نژاد. صفحه‌آرایی و طراحی جلد: علی‌رضا امك‌چی

چشم انداز ۴۱۸

گفت‌وگوی جواد طوسی با حسن فتحی (كارگردان سریال در مسیر زاینده‌رود و فیلم كیفر):
جنایت و مكافات در حوالی زاینده‌رود

حسن فتحی: به طور كلی من در تقابل موجود بین سنت و مدرنیته، جانب سنت را نمی‌گیرم و همینجا تأكید میكنم كه هركس چنین قضاوتی حتی از موضع ستایش و تحسین درباره‌ی من داشته باشد، اشتباه میكند. ترجیح دادن زندگی سنتی به رویكردهای مدرن و ترجیح دادن دیروز به امروز اساساً با جهانبینی من سازگار نیست. اما اگر در فیلمهایم سازوكارهای سنتی بهسامانتر از دنیای غیرسنتی دیده میشوند، نه اعتقاد و باور شخصی من، بلكه تفاوتی آشكار و قابل لمس است كه میان امنیت بیشتر در پناه سایهسار «سنّت» و افسارگسیختگی بیحدومرز با عنوان «مدرنیته» در جامعه‌ی ما در جریان است و همه هر روز شاهدش هستیم. ما بهظاهر جهان سنتی را پشت سر گذاشتهایم، در حالی كه آثار و بقایای آن هنوز وجود دارد...
...اگر از چند فوتبالیست مشهور استفاده نمیكردیم، قصه لطمه میدید، چون طبیعی است كه وقتی برای فوتبالیست جوان و روبهرشدی كه راهی تیم ملی است حادثهای اتفاق افتاده، چند تن از فوتبالیستها باید به كمك این جوان بروند؛ حداقل برای تسلای خاطر او... با استفاده از این تمهید هر بینندهای بهراحتی مهران را هم فوتبالیست مشهوری قلمداد میكند. فقط سعی كردیم هر دو بازیكن حرفهای و مشهور را مثلاً از تیم پرسپولیس نیاوریم تا متهم به طرفداری از قرمزها شویم!

سر صحنه‌ی فیلم یه حبه قند (رضا میركریمی): در این باغ دلگشا
رضا كيانيانهوشنگ گلمكانی:
فضای استراحتگاه گروه كه گوشه‌ای از باغ ساخته شده بسیار دل‌پذیر است و به‌خصوص با دیوارنوشته‌های داخل آن می‌توان مدت‌ها سرگرم شد...كسی یادش نبود كه اولین دیوارنویسی‌ها را چه كسی شروع كرد، اما این كار به‌زودی همه‌گیر شد و حالا نمی‌شود وارد آن‌جا شد و در برابر خواندن نوشته‌ها مقاومت كرد. در یك طرف فهرستی از اسم‌های چند نفر نشان می‌دهد كه هر هفته با رأی‌گیری از افراد گروه، جام اخلاق به كسی اهدا می‌شود و قرار است برنده‌ی نهایی جام در پایان كار، جایزه‌ی بزرگی بگیرد. با توجه به تركیب بازیگران (از نوزاد تا سال‌خورده) همه جور چیزی روی این دیوارها پیدا می‌شود و طبعاً نقاشی‌های كودكانه و خط‌خطی‌های پایین دیواره‌ها كار بچه‌هاست. برخی از بزرگ‌سالان گروه هم كه طبع نقاشی دارند، دیگران را از ذوق خود بی‌نصیب نگذاشته‌اند (البته این‌جا كه جای ظریف‌كاری نیست؛ نقاشی‌ها بیش‌تر و به‌عمد، كاریكاتور هستند). مثلاً رضا كیانیان علاوه بر كاریكاتوری از رضا میركریمی، شمایل خودش را هم آن جور كه در این فیلم هست، كشیده و كنارش نوشته: «مظلوم‌ترین فرد گروه» و زیرش اضافه كرده: «البته نمی‌خواستم ریا بشه»! مسئول لهجه‌ی بازیگران را هم (به عنوان «گروه لهجه»!) یك نفر كشیده در حالی كه  سر بر بالش گذاشته و به روایت راوی در حال زحمت كشیدن است!

وضعیت نماینده‌ی سینمای ایران در رقابت‌های آتی اسكار: بدرود بغداد، سلام اسكار
محمد اطبایی:
اسكار بهترین فیلم خارجی اهمیت بیش‌تری برای بسیاری از سینمادوستان ایرانی دارد چون تنها فرصت برای انتخاب و حضور یك فیلم ایرانی در پرسروصداترین رویداد سینمایی جهان است. از سال 1356 كه دایره‌ی مینا به آكادمی اسكار معرفی شد تا كنون هفده فیلم ایرانی به هیأت انتخاب اسكار بهترین فیلم خارجی معرفی شده كه فقط بچه‌های آسمان در سال 1377 در میان پنج نامزد نهایی قرار گرفته است. انتخاب نماینده‌ی سینمای ایران در این رقابت همواره محل مناقشه بوده و انتخاب هر فیلم با مخالفت عده‌ای از دست‌اندركاران سینما روبه‌رو شده است. در چند سال هم امیدهای زیادی به انتخاب فیلم معرفی‌شده‌ی سینمای ایران در جمع پنج نامزد نهایی وجود داشته و نگارنده به حضور فیلم‌های زیر درختان زیتون، بادكنك سفید، گبه، رنگ خدا، زمانی برای مستی اسب‌ها، آواز گنجشك‌ها و درباره‌ی الی... بسیار خوش‌بین بود كه چنین اتفاقی نیفتاد

گذری به سینمای دیروز و امروز افغانستان از مسیر موسیقی این سرزمین: سفر كابل
التفات شكری‌آذر:
بعد از فیلم‌های هندی، فیلم‌های ایرانی در افغانستان هواخواهان بسیاری داشته است و تعداد زیادی از فیلم‌های ایرانی در افغانستان به نمایش درآمده‌اند. در میان این فیلم‌ها علاوه بر فیلم‌های رایج آن دروان مانند دالاهو، یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون، سلطان قلب‌ها، زنی به نام شراب، پاشنه‌طلا و... كه مخاطبان زیادی داشتند، به فیلم‌های هم‌سفر، علف‌های هرز، سفر سنگ و تنگسیر و آثار مطرح و متفاوتی چون بیتا، خشت و آینه، گاو و گوزن‌ها هم برمی‌خوریم. در كنار این دو جریان غالب و عمده، آثاری از سینمای اروپا و آمریكا در سینماهای افغانستان نمایش داده می‌شد كه در این میان حجم فیلم‌های آمریكایی بسیار بیش‌تر از فیلم‌های اروپایی بوده و این فیلم‌ها وسترن‌های اسپاگتی سرجو لئونه تا موزیكال بانوی زیبای من را شامل می‌شده است. از دیگر فیلم های به نمایش درآمده می‌توان به فیلم‌هایی چون دیروز امروز فردا، دختر رایان، بربادرفته، دوازده مرد خبیث و رقص خون‌آشام‌ها اشاره كرد.

گزارش‌های شصت‌وهفتمین جشنواره‌ی ونیز: محل سنجش میزان تحمل تماشاگر!
كشتار اساسیمحمد حقیقت: ... و اما خانم‌ها و آقایان، حالا به یك فیلم بسیار خوب و حتی عالی می‌رسیم از روسیه كه تا آخر جشنواره و حتی بعد هم گریبان ما را رها نمی‌كند. روح‌های خاموش (الكسی فدورچِنكو)  داستان تفكربرانگیز و شاعرانه‌ای دارد كه تاركوفسكی را به یاد می‌آورد و حكایت مردی است عاشق كه هنگامی كه زن نسبتاً جوانش می‌میرد منقلب می‌شود، به نزد یكی از دوستانش كه پرنده‌فروش است می‌رود تا با هم جسد زن را به مكانی نزدیك دریا ببرند و آخرین ستایش را پیش از سوزاندنش به جای آورند. این فیلم، كشف لذت‌بخش جشنواره است. كارگردان كه قبلاً فیلم‌های مستند می‌ساخته، تحقیقاتی درباره‌ی قومی كم‌تر ‌شناخته‌شده در جامعه‌ی روسیه انجام داده بود و حالا با این فیلم، داستان زندگی سه نفر از این قوم را بازگو می‌كند: یكی كه در تابوت است و در ماشین آرام خفته و دو دوستی كه در سفر به سوی میعادگاه، در وصف زن ستایش‌ها دارند. زن هم‌چون رودخانه‌ای است زیبا اما افسوس كه نمی‌شود خود را در آن غرق كرد. شاید مدت‌ها از سینمای روسیه فیلمی چنین شاعرانه و منقلب‌كننده‌ كه روی عمیق‌ترین احساس‌های انسان انگشت بگذارد و تارهای آن را با این قدرت به لرزه درآورد، دیده نشده بود. آیا تاركوفسكی جدیدی در راه است؟

این‌جا نسیم بوی دریا را می‌آورد
محسن بیگ‌آقا:
بودن در ونیز زیبا لذتی دارد، به‌ویژه که عاشق آب و دریا باشی و مجبور باشی هر روز سوار قایقی شوی که بعد از یک ساعت می‌بردت به ایستگاه آخر، یعنی جزیره‌ی لیدو. جشنواره خط ویژه‌ای راه انداخته که تعداد ایستگاه‌های بین راه را کاهش داده. با این‌ حال عده‌ای معترض، هر سال نسبت به این رفت‌وآمد و گرانی در جزیره‌ی لیدو معترضند و معتقدند سال‌به‌سال به دلیل همین دوری و هزینه‌هایی که از هتل حداقل 150 دلاری و هزینه‌ی ثبت‌نام و کاتالوگ صد یورویی آغاز می‌شود، از تعداد مهمانان کاسته خواهد شد. روز اول جشنواره در صف سینما ایستادم اما نه‌تنها برای آن سانس، بلکه سانس بعدی هم بلیت گیرم نیامد. به شوخی به خبرنگاران دیگر می‌گفتم: «خوب، این صف که تمام شد، برویم صف بعدی. انگار به جای سینما رفتن باید توی صف بایستیم!» همان‌جا بود که فهمیدم باید به سانس‌های هشت‌ونیم صبح امید ببندم و از آن‌جا که معمولاً چند روز اول، به‌وقت ایران بیدار می‌شوم، صبح زود خودم را به جشنواره رساندم تا از خلوتی صف‌ها لذت ببرم.

پنجاه‌وششمین جشنواره‌ی فیلم کوتاه اوبرهاوزن  (آلمان):
«فیلم کوتاه فرزندخوانده‌ی فیلم بلند نیست»
حسن دزواره:
در سال 2003، فیلمی با عنوان معجزه‌ی برن به کارگردانی زونکه ورتمن ساخته‌ی می‌شود که نزدیك به شش میلیون نفر آن را می‌بینند. در واقع یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای آلمان. در همین سال اتفاق دیگری در شهر کوچک و صنعتی اوبرهاوزن واقع در ایالت «نورد راین وستفالن» رخ می‌دهد که بر خلاف «معجزه‌ی برن»، میلیون‌ها نفر شاهد تأسیس آن نیستند و فقط تعداد اندكی از علاقه‌مندان به سینما یا به‌عبارتی فیلمِ کوتاه در جریان آن قرار می‌گیرند، ولی 56 سال پس از آن و هنگامی که «معجزه‌ی برن» به تاریخ پیوسته و دیگر هیچ‌کس درباره‌ی آن صحبت نمی‌کند، این جشنواره در زمره‌ی مهم‌ترین رویدادهای فرهنگی آلمان در تقویم سالانه‌ی رخداد‌های فرهنگی/ هنری جای ثابت خود را دارد. نام این جشنواره در بین سینماگران و علاقه‌مندان به سینما در ایران نیز نامی آشناست. دقیقاً هفت سال پس از تأسیس آن، یعنی در 1961، فیلم یک آتش (ابراهیم گلستان) لوح تقدیر داوران این جشنواره را می‌گیرد و داوران بخش «مدارس عالی عمومی» این فیلم را به عنوان موضوع درسی برای این مدارس پیشنهاد می‌کنند.

گزارش هفته‌ی فیلم مستند (خانه‌ی سینما، 23-17 مهر): كمی هوای تازه
قاتلين سرخامید نجوان:
استقبال از همان روز اول چشم‌گیر بود. بی‌اغراق از همان سانس اول، بیش از نیمی از صندلی‌های سالن نمایش پُر بود. یكی از دوستان كه معمولاً پای ثابت این‌گونه نمایش‌هاست به شوخی می‌گفت احتمالاً این‌ها كارمندان خانه‌ی سینما یا اعضای انجمن مستندسازان هستند! اما واقعیت این است كه حالا و پس از چند سال كه از برگزاری هفته‌ی فیلم مستند در خانه‌ی سینما می‌گذرد به‌ نظر می‌رسد مخاطبان جدی و پی‌گیر این نوع فیلم‌ها پاتوق خود را پیدا كرده‌اند و برای تماشای این آثار، برنامه‌ریزی می‌كنند. حتی مسابقه‌ی حساس پرسپولیس و استقلال در آخرین روز هفته‌ی فیلم هم نتوانست پای علاقه‌مندان سینمای مستند را سست كند؛ و جالب این‌كه چند سانس آخر آن روز، شلوغ‌ترین روز نمایش‌ها بود.

رویدادی راستین كه با الهامی از آن، شاهكاری در گنجینه‌ی سینما پدید آمد: زره‌دار پاتمكین
دكتر هوشنگ كاوسی:
زره‌دار پاتمكین، قایقی را كه حامل جسد واكولینچوك ملوان شهید بود به سوی بندر اودسا می‌فرستد... به محض شنیدن این خبر، مردم آماده‌ی انقلاب، در مقابل جسد ملوان رژه می‌روند، و ژنرال كوخانُف فرماندار نظامی اودسا از تزار دستور می‌گیرد به هر قیمتی شورش را سركوب كند... فردای آن روز، 28 ژوئن، جمعیت زیادی برای دیدار از پاتمكین و اژدرانداز 267 كه نزدیك بندر لنگر انداخته‌اند، به سوی محل روانه می‌شوند. گروهی در ساحل لگدكوب اسب‌های پلیس می‌شوند، و گروه دیگری در پایین رفتن از ردیف پلكان بزرگ است كه گروه‌های ضدشورش آماده، مرد و زن و كودك را هدف شلیك آتش تیربار می‌گیرند، و عده‌ی زیادی از یك جمعیت ده‌هزار نفری كشته می‌شوند. این دومین كشتار بزرگ، پس از كشتار «یك‌شنبه‌ی خونین» 22 ژانویه‌ی 1905 در سن‌پترزبورگ، روغنی بود كه به شعله‌های آتش انقلاب عمومی آتی پاشیده می‌شد.

زندگی و دوران آرتور پن: كارگردان چپ‌دست
احسان خوش‌بخت:
آرتور پن را معمولاً در کنار رابرت آلتمن، باب رافِلسن و فرانسیس فورد کوپولا به‌ عنوان کارگردان‌های با گرایش اروپایی سینمای آمریکا طبقه‌بندی می‌کنند. در واقع منظور گرایش‌های اروپایی در سبک است. فیلم‌های پن به‌خصوص با رویکردی تجربی به تکنیک سینما، ساختار اپیزودیک، روایت منقطع و غیرخطی‌شان، برهم زدن انتظارهای تماشاگر با تغییرهای آنی و پیش‌بینی‌نشده در فضا و ریتم فیلم، از اروپایی‌ترین مجموعه آثار ساخته شده در هالیوود 1958 تا 1976 محسوب می‌شوند. از نظر مضمون، او از همان ابتدا نشان داد که قصد زیر سؤال بردن اعتبار اسطوره‌های آمریکایی را دارد. برای همین از معدود فیلم‌سازان مدرنی بود که به ژانرهای کلاسیک سینمای آمریکا (وسترن، نوار و گنگستری) بازگشتند. فیلیپ کمپ فیلم‌های آرتور پن را مواجهه‌ی تنگاتنگ، شورانگیز و طنزآمیز کارگردانش با تجربه‌ی آمریکایی می‌داند؛ فیلم‌هایی که وضعیت اخلاقی آمریکا را در دوره‌ای سی ساله به نمایش می‌گذارند: حس گناه و پارانویای دوران مک‌کارتی در روایت پرسکته‌ی میکی وان؛ وحشت و حیرت ترور کندی در جنون شهر کوچک تعقیب با آن بزم وحشت‌زدگان در سکانس آخر فیلم؛ شورش‌های ضدحاکمیت دهه‌ی 1960 در طغیان بانی و کلاید و رستوران آلیس؛ جنگ ویتنام در بزرگ‌مرد کوچک؛ و بالاخره بیداری دردناک دوره‌ی واترگیت در حرکات شبانه. در همه‌ی این فیلم‌ها با قهرمانانی مطرود روبه‌رو هستیم که برخوردشان با جامعه‌ی آمریکایی به طردی کامل می‌انجامد.

سینمای آرتور پن: تمام وجود انسان زنده
بانی و كلايدرابین وود (ترجمه‌ی جواد رهبر): ما به شخصیت‌های پن احساس تعلق خاطر شدیدی پیدا می‌کنیم؛ حتی اغلب اوقات با شخصیت‌های به طور آشکارِ دوست‌نداشتنی او ارتباط برقرار می‌کنیم. همیشه در وجود آن‌ها چیزی بیش‌تر از آن وجود دارد که بتوان با عنوان فهرست «ویژگی‌های شخصی» آن فرد روی کاغذ آورد. آن نکته، سرزندگی است. اگر ویژگی‌های شخصیتی جو گرانت، افسر مجری قانون در تیرانداز چپ‌دست را توصیف کنید، شاید روی کاغذ احساس کنید با شخصیتی کاملاً سزاوار سرزنش طرف هستید. با این همه وقتی همین شخصیت را در تصویر می‌بینیم این حس به ما دست نمی‌دهد: او را به‌خوبی درک می‌کنیم، او یک انسان است. بحثِ «با شناخت هر کسی، می‌توان از گناهانش گذشت» در میان نیست: ما شرارت کوته‌فکرانه‌ی روشن و کامل به تصویر کشیده شده‌ی او را نمی‌بخشیم. اما فقط شرارت و ضعف‌های او را نمی‌بینیم؛ ما فردی با قوه‌ی تفکر، با احساس و با قدرت واکنش می‌بینیم: ما حس مشترک انسان بودن با او را می‌پذیریم و این همان موردی‌ست که او به ما انتقال می‌دهد.

گفت‌وگو با آرتور پن: زندگی و آثار، دیدگاه‌ها، بانی و كلاید
بزرگ‌‌مرد كوچكآرتور پن: من هالیوودی نبودم و هرگز آن‌جا زندگی نکرده‌ام اما گاهی که مارلون براندو به نیویورک می‌آمد یا من به هالیوود می‌رفتم همدیگر را می‌دیدیم. در تمام آن دوران دوست همدیگر باقی مانده بودیم. وقتی خواستم فیلم را بسازم براندو در فرم بسیار خوبی بود. در ابتدای کار به من گفتند: «براندو را فقط برای بیست روز در اختیار خواهی داشت»، و من شوکه شدم. یک روز بیش‌تر به پایان این بیست روز نمانده بود و شروع کردم به فیلم‌برداری سکانس‌های روز به جای شب که از آن‌ها بیزار بودم. مارلون پرسید: «چرا داریم این روز به جای شب‌ها را می‌گیریم؟» گفتم: «به خاطر توست. چون باید بگذارم فردا بروی.» و او جواب داد: «فراموشش کن. به همه بگو به خانه بروند. امشب برمی‌گردیم و اگر مجبور باشیم شب بعد و شب بعدش هم برمی‌گردیم و کار را ادامه می‌دهیم.» در زمان فیلم‌برداری برکه‌های میسوری براندو همیشه در دسترس و مفید بود. آن روزها در تریلر بزرگی با پسرش کریستین زندگی می‌کرد. جوانک بیچاره حالا در زندان است.

موسیقی جاز به عنوان موسیقی متن فیلم: مردان بازوطلایی
آوازی متولد می‌شوداحسان خوش‌بخت: با آن‌كه موسیقی جاز، به نسبت بقیه‌ی انواع موسیقی در قرن بیستم، خیلی كم‌تر در فیلم‌ها استفاده شده ولی به خاطر نزدیكی آوای سازهای بادی و فرم‌های سازنده‌ی موسیقی جاز (كه بیش‌تر ریشه در بلوز دارند) به بیانِ انسانی - درست مثل این‌كه كسی مستقیماً با شما حرف می‌زند - شاید بیش‌تر از هر موسیقی دیگری روی تماشاگر تأثیر بگذارد. یك سولوی ترومپت كه با «میوت» (نوعی صداخفه‌كن برای ساز) نواخته می‌شود، روی تصاویر سیاه و سفید پاریس در شب با نئون‌ها و رهگذران و پرسه در خیابان‌ها، جایگاهی مستحكم در حافظه‌ی بیش‌تر سینمادوستان دارد. همان‌طور كه تصویر یك وسترنر در غروبی در غرب قدیم كه به‌تنهایی با اسبش به سوی ناكجاآباد می‌رود، یادآور اسطوره‌ها و داستان‌های بنیادینی است كه به آن‌ها خو گرفته‌ایم، تماشای شهری در شب با آوای سولوی ساكسفون بهتر از هر تصویر دیگری در تاریخ سینما معرف دنیای مدرن و مملو از اضطراب و تنهایی پس از جنگ جهانی دوم است. جایی كه آدم‌ها دیگر به اخلاق، فلسفه یا قانون، ایمانی ندارند و تنها كورسوی امیدشان كوارتت جازی است كه در یك كافه‌ی زیرزمینی تا صبح همه‌ی احساسات ناگفته‌شان را بداهه‌نوازی می‌كند.

«روانی» هیچكاك پنجاه ساله شد: پایانی بر مادران شریر هیچكاكی
بیل كرون (ترجمه‌ی سعید خاموش):
بلاک در کتاب زندگی‌نامه‌اش، در واقع از هیچکاک نقل قول می‌آورد که همه‌ی جزییات روانی از خود کتاب سرچشمه گرفته. از حقانیتِ مؤلف گذشته، بهترین تحلیل شخصیت نرمن بیتس را باید در کتاب اصلی جست‌وجو کرد. در کتاب، مشکلات بیتس به واسطه‌ی وقوع حادثه‌ای در کودکی‌اش توضیح داده شده: مادر بیتس که نرمن را در حال انجام کار موردعلاقه‌اش، یعنی نگریستن بدنش در آینه، غافل‌گیر کرده، با برس موی نقره‌ای، ضربه‌ای به سرش می‌زند. از آن زمان به بعد بیتس هر گاه به آینه‌ای نگاه می‌کند، سردرد می‌گیرد؛ ضمن آن‌که تلاشش برای رهاندن خویش از مادر، با علاقه‌ای که به تصویر بازتاب‌یافته‌ی خودش در آینه پیدا کرده (سرآغاز حس هویت‌یافتگی بچه) دوباره به یک رابطه‌ی بدوی‌ترِ «آینه‌ای» با مادرش سوق داده شده است. شاید به همین دلیل باشد که در اتاق بیتس فقط قاب عکس به دیوار آویزان است، حال آن‌که اتاق مادر، یک «تالار آینه‌ی» به تمام معناست.

سینمای رابرت آلدریچ: یاغی وفادار به سنت‌ها
مسعود ثابتی: هفده سال پس از مرگ رابرت آلدریچ، مناسبت پرداختن به آثار او فراتر از زمان و مهم‌تر از سلیقه‌ها و پسندهای شخصی، همچنان پابرجاست. آلدریچ از معدود فیلم‌سازهای نسل خود بود که تجربه‌های گران‌قدر دستیاری‌اش در کنار بزرگان سینما و تجربه‌اندوزی‌هایش در تلویزیون را، در خدمت سینمایی بسیار شخصی و در عین حال تماشاگرپسند قرار داد و در تلفیق این دو گرایش ظاهراً آشتی‌ناپذیر، سنگ تمام گذاشت. او نشان داد چه‌گونه می‌توان در دل جریان اصلی سینمای آمریکا و با نظر به گیشه، به مصاف همۀ ارزش‌ها و معیارها رفت و با شخصی‌ترین مضمون‌ها، پرمخاطب‌ترین فیلم‌ها را ساخت. کم‌تر اتفاق افتاد که پررنگ‌تر شدن گرایش‌های تجاری آلدریچ در طول مسیر به قیمت کم‌رنگ شدن درون‌مایه‌های شخصی او باشد و خشونت و تحرک تماشاگرپسند فیلم‌هایش، همواره از آشتی‌ناپذیری و مصاف او با قراردادها تغذیه می‌کرد...
...پیش از آلدریچ، بودند کسانی که همواره سر ناسازگاری با سیستم‌های مسلط هالیووود را داشتند. اما شاید آلدریچ از اولین کسانی بود که با استفاده از همان فرمول‌ها و معیارهای هالیوودی، شیوه‌ی استقلال و تکروی را نشان داد و با هموار کردن راه، هادی فیلم‌سازهایی مثل پکین‌پا به افق‌های چنین مسیری شد.

«بوسه‌ی مرگ‌بار»: انطباق دل‌پذیر
سر صحنحه‌ی بوسه مرگ‌بارمهرزاد دانش: ویژگی مهم دیگر بوسه‌ی مرگ‌بار، امتیازهای اجرایی/ بصری آن است. فیلم‌نوآر تنها در روایت و داستان و منش آدم‌هایش نیست كه شكل می‌گیرد و مهم‌ترین جنبه‌ی سینمایی‌اش شمایل دیداری‌اش است. این نكته را می‌توان با تمركز روی صحنه‌های اغلب شب و تاریك فیلم به‌وضوح دریافت. ماجراهای فیلم‌نوآر عموماً در شب می‌گذرد. این ویژگی هم به لحاظ بصری كه تاریكی‌زا است و مختصات تلخ و تیره‌ی این لحن را افزایش می‌دهد و هم به هر حال متناسب با این حقیقت است كه بسیاری از جنایت‌ها و پلیدی‌ها شب‌هنگام رخ می‌دهد. مواجهه‌ی مایك با كریستینا، تصادف و جنایت هل دادن اتومبیل به ته دره، قتل نیك، رویارویی با ری و كارور، حضور در ویلای ساحلی، درگیری با مزدوری كه موقع رفتن به خانه‌ی ری، می‌خواهد مایك را بكشد، و...همگی از فصل‌های حساس فیلم است كه وقوع‌شان در تاریكی شب است. (فیلم اصلاً با شب شروع می‌شود و با شب پایان می‌یابد).

از «ورا كروز» تا «شبیخون اولزانا»: بدون درد مردن... همین
ورا كروزآرش خوش‌خو: برت لنکستر پرزرق‌وبرق و فیزیکال ورا کروز در برابر برت لنکستر ژولیده و درون‌گرای شبیخون اولزانا می‌تواند تغییر منظر  سینمای آلدریچ را در حدود بیست سال فاصله‌ی ساخت این دو فیلم نمایش دهد. از یک وسترن پرآب‌وتاب و پرماجرا و پر از مردان و زنان زیبا و خوش‌لباس به وسترنی که پس از پایان فیلم تماشاگر ناخودآگاه می‌خواهد خود را بتکاند تا از گرد و غبار آزاردهنده‌ی فیلم خلاص شود.
اما نکته این‌جاست که در این سیر تغییرات نمی‌توان نشانه‌ای از خط سیری مؤلفانه و منسجم پیدا کرد. آلدریچ طی سی سال فیلم‌سازی مستمر، تکنیسین ورزیده‌ای نشان می‌دهد که در هر دوره و در اقتضای هر جریان غالب می‌تواند بهترین‌ها را تولید کند. یا حداقل سرگرم‌کننده‌ترین‌ها را. او شاهد بود که چه گونه دوران جدید، امثال نیکلاس ری، فولر، سیرک، مان و پرمینجر را به بازنشستگی زود هنگام یا  دست‌کم زندگی در سایه مجبور ساخت اما آلدریچ این هوشمندی را داشت که به حیات حرفه‌ای خود ادامه دهد. او طی 28 سال فیلم‌سازی 37 فیلم ساخت! هوشمندی او از همان ابتدای فیلم‌سازی مشخص است.

گفت‌وگو با رابرت آلدریچ: فیلمی كه با مردم ارتباط برقرار نكند شكست خورده
سر صحنه‌ی دوازده مرد خبيثرابرت آلدریچ (ترجمه‌ی غزل گلمكانی): وقتی می‌گویید فیلمی شكست ‌خورده منظورتان این است كه حتی سرمایه‌اش را هم بر‌نگردانده. قضیه ربطی به این‌كه نقد‌هایش چه‌قدر مثبت یا منفی بوده ندارد. خیلی‌ها به‌شدت شیفته‌ی افسانه‌ی لایلا كلر هستند ولی این فیلم، فیلمی شكست‌خورده بود و این یعنی كه یا موضوع فیلم یا شیوهْ پروراندن و ساختن آن مشكل داشته كه با مردم ارتباط بر‌قرار نكرده، و اگر هم كرده كسی به آن توجه نداشته. وقتی هم كار‌گردان چنین فیلمی باشی و هم تهیه‌كننده‌اش، پس حتماً نكتهْ واضحی در داستان فیلم وجود داشته كه یا در انتقال آن به مخاطب نا‌توان بوده‌ای یا این كه مخاطب علاقه‌ای به آن نشان نداده است. من برای این به فیلم به طرز خارق‌العاده و به نظر خودم افراطی و ناموجهی تحسین شده‌ام. اگر كار‌گردان- تهیه‌كننده‌ای بدون محدودیت مالی در پروژه‌ای به هر دلیلی نتواند با تماشاگر ارتباط بر‌قرار كند و او را جذب و سر‌گرم كند، پس شكست خورده و نباید آن فیلم را می‌ساخته.

درباره‌ی كتاب «ترجمه‌ی تنهایی» صفی یزدانیان: ...اما این خانواده‌ی مفخم
حمیدرضا صدر:
نخستین جمله‌های کتاب تا حدی رازگشا هستند. این‌که متنی كه سرانجام نوشته می‌شود متنی است بیرون ما، كه عین قصدمان از نوشتن نیست. صفی نوشتن درباره‌ی فیلم را «ارائه‌ی پیشنهاد» می‌خواند و در توصیف راز نوشتن توضیح می‌دهد چه‌گونه با نوشتن به کشف چیزهای تازه‌ نایل آمده. چه‌گونه روی كاغذ سپید مسیرهای جدید را پیموده. خواننده‌ی شکیبادل هم می‌تواند لابه‌لای ایهام کلمه‌ها و جمله‌های او - و کلامی که گاه‌وبی‌گاه پرتکلف به نظر می‌رسد – به پنجره‌ای متفاوت رسیده، آن را باز کرده و وارد شود...و اگر تأمل کند، مانند آلیس در سرزمین عجایب با پرسه‌هایش به کشفی نایل آید. او خواننده‌ی نكته‌بین را به كشف دعوت می‌كند. به باز کردن پنجره‌ها. به جست‌وجو و از آن مهم‌تر به درنگ...
...پس از آن امیدوار بودیم یزدانیان گاه‌وبی‌گاه درباره‌ی فیلم‌های پرتماشاگرتر هم بنویسد كه ننوشت. امیدوار بودیم خست ننوشتن را کنار بگذارد که نگذاشت. او سخت‌گیر بود و سخت‌گیر هم باقی ماند. کتابش با هر تعبیری عصاره‌ی آن سخت‌گیری است و به همین دلیل هم هیچ‌یک از مطالبش ما را مغبون نمی‌کنند.

چند پرسش از پرویز شفا به‌مناسبت ترجمة کتاب «سرگیجه»
محسن آزرم و کریم نیکونظر:
دیوید تامسن در کتابِ فرهنگِ زندگی‌نامه‌ای فیلم‌اش نوشته که سرگیجه تفسیرِ ممتازی است از نفسِ تماشای فیلم. آیا به گمانِ شما هم این فیلم (مثلاً) در کنار پنجرۀ عقبی، اساساً فیلمی‌ست دربارۀ تماشاگری و احیاناً سینما؟
پرویز شفا: خواه‌ناخواه، هر فیلمی به تماشا و توجه نیاز دارد. می‌دانیم، و فكر می‌كنم هیچكاك هم بارها تكرار كرده، تا بیننده‌ای وجود نداشته باشد فیلمی وجود ندارد. البته كه سرگیجه فیلمی است با بینندگانی كه ما باشیم. اگر از كیفیت فلسفی سخن می‌گویید، تردیدی نیست كه هر قدر بیننده، موضع روشنفكری بیش‌تری داشته باشد، لذت حاصل از تماشای این فیلم‌ها چند برابر می‌شود. پنجره‌ی رو به حیاط فیلمی با سبك بی‌نظیر هیچكاكی است كه ما به عنوان بیننده با قهرمان فیلم دائماً هم‌ذات‌پنداری می‌كنیم و از دیدگاه و چشم‌انداز او همه چیز را زیر نظر داریم. بدون وجود او چیزی رخ نمی‌دهد. كنجكاوی چشم‌چرانه‌ی اوست كه نه‌تنها لذت بصری برای ما فراهم می‌آورد، بلكه اجازه می‌دهد به درون و اعماق زندگی خصوصی افراد رخنه كنیم. سرگیجه هم از ابتدا با هم‌ذات‌پنداری با اسكاتی آغاز می‌شود زیرا ما هم، هم‌چون او، از حوادثی كه پشت پرده می‌گذرد اطلاع نداریم. زمانی كه واقعیت برای ما تا اندازه‌ای رو می‌شود، خط فكری متفاوتی از اسكاتی در پیش می‌گیریم و كمابیش از ذهنیت او هم بی‌خبر نیستیم، اما در عین حال به سبك و سنگین كردن حوادث برای شخص خود ادامه می‌دهیم.

2 لینک این مطلب


صفحه اصلی  وبلاگ مسعود مهرابی نمایشگاه کتاب‌ها تماس

© Copyright 2004, Massoud Merabi. All rights reserved.
Powered by ASP-Rider PRO