سینمای ایران بهاریه: نوشتههایی از پرویز دوایی، بهروز تورانی، محمد شهرزاد، پرویز نوری، کیومرث پوراحمد، رضا کیانیان، سروش صحت، مصطفی جلالیفخر، علیرضا معتمدی، رضا کاظمی چهرهها 91: حمیدرضا آذرنگ، پگاه آهنگرانی، نازنین بیاتی، پرویز پرستویی، بهرام توکلی، لیلا حاتمی، فریدون جیرانی، خانوادهی داودنژاد، پرویز شهبازی، هایده صفییاری، ایرج طهماسب/ حمید جبلی، ترانه علیدوستی، اصغر فرهادی، حمید فرخنژاد، عبدالرضا کاهانی، مهران مدیری، داریوش مهرجویی، سیدرضا میرکریمی، لوون هفتوان خشت و آینه: یادداشتهای نویسندگان مجله دربارهی نکتههایی در متن و حاشیهی سینمای ایران رویدادها: فیلمهای تازه: مهمان داریم (محمدمهدی عسكرپور)، ماهی و گربه (شهرام مکری)/ حاشیههای اکران نوروز/ سومین مدیر فیلمبرداری لاله/ حرفهای خبرساز دربارهی اسکار فرهادی/ عشق و هانکه و عاشقان سینما/ با کیمیایی در تهران: نمایشگاه تازهی عكسهاى عزیز ساعتى/ پایان کار کمیتهی اصلاح اساسنامهی خانهی سینما/ دو یادداشت دیگر به مناسبت درگذشت مسعود بهنام/ گپ: محمدرضا دلپاك در تلویزیون: تلویزیون در سالی كه گذشت/ نگاهی به مهمترین سریال زمستان سال بیبهار: مروری بر مهمترین رویدادهای سینمای ایران در سالی که گذشت جشنوارهی کوچک من: یک بهاریهی دیدنی/ جشنوارهی حسنات/ لعنت بر تارانتینو/ تراژدیهای چهارگانهی شاهنامه
سینمای جهان نمای دور: سرانجام، دنبالهی سین سیتی: فصل مشترك دو ذهن خلاق و غریب/ نامزدهای جوایز فیلمهای آسیایی/ فیلمی دربارهی بروس لی/ یك فیلمساز هنگكنگی در هالیوود/ 101 فیلمنامهی برتر تاریخ سینما/ فیلمنامهی برادران كوئن برای آنجلینا جولی/ جاس ودون و هالك/ همبازی خردسال براد پیت و مایكل فاسبندر/ برندگان جایزههای روح مستقل/ جانسخت جدید، بروس ویلیس و حرفهایش اسکار 2013: اسكار ازهمگسیخته/ اسکار و حاشیههایش/ هشت درس از اسکار/ بدترینها و هدررفتههای 2012 سبد 91: مروری بر تعدادی از مهمترین فیلمهای سالی كه گذشت: آرگو (بن افلك)/ استاد (پل تامس اندرسن)/ اسکایفال (سام مندز)/ بینوایان (تام هوپر)/ جنگ ناپیدا (کربای دیک)/ جنگوی زنجیرگسسته (کوئنتین تارانتینو)/ زندگی پای (آنگ لی)/ سی دقیقه پس از نیمهشب (كاترین بیگلو)/ عشق (میشاییل هانکه)/ قلمرو طلوع ماه (وس اندرسن)/ کازموپولیس (دیود کراننبرگ)/ کلبهای در جنگل (درو گدارد)/ مسابقههای هانگر (گری راس)/ هولی موتورز (لئو کاراکس)/ نگاهی به چند انیمیشن مطرح سال تماشاگر: جنبهای از داستان در روزگار قریبِ كیانوش عیاری/ نگاهی به تقدیم به رم با عشق وودی آلن انعام: تیپ یا چیپ؟: بدهم یا ندهم؟ بگیرم یا نگیرم؟ شصت سال كه چیزی نیست...: گزارش شصتمین دورهی جشنوارهی سن سباستین
نقد فیلم حوض نقاشی (مازیار میری) به همراه گفتوگو با شهاب حسینی و نگار جواهریان/ یک سطر واقعیت (علی وزیریان)/ قاعدهی تصادف (بهنام بهزادی)/ پلهی آخر (علی مصفا) به همراه گفتوگو با کارگردان/ تهران 1500 (بهرام عظیمی) به همراه گفتوگو با کارگردان و حبیب رضایی (مسئول انتخاب بازیگر، مشاور فیلمنامه و بازیگر) و گپی با بهرام رادان/ دوباره با هم (روزبه حیدری)/ نقد مستند پهلوان آواز (بهروز خلجی، داریوش باباییان) دربارهی ایرج خواجهامیری/ نقد خوانندگان نامهها: آخرین حرفهای سال کهنه/ پاسخهای کوتاه بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی 139 (فروردین 1372) ماهنامهی «فیلم»
بهاریه با اجازه... پرویز دوایی: قطار در گذر است و من از پنجرهی میلهمیله به حیاط مدرسه و حوض بیآب و باغچههای خشك نگاه میكنم و دارم فكر میكنم كه اگر در آن روز خوفناك پاییزی اول سال، در آن حالت تنهای ترسیدهی ناآشنا با در و دیوار و بچههای غریبه، به جای آن خانم معلم كوتاهقد آبلهروی سبزهرویی كه معلممان بود و موهای وزوزی سیاه دور كلهاش را گرفته بود و با چشمهای ریز سرد عصبانی از زیر ابروهای پرپشت در سكوتی رعبآور به بچهها خیره شده بود، اگر به جای آن خانم معلم، در آستانهی در كلاس ما، این خانم معلم خوشپوش و برازنده ظاهر میشد، با همین لبخند و صورت تابناك، چه میشد. چه بساط و برنامهای به پا میشد. چه شادی و جشنی درمیگرفت...
بهارم میرسد، اگر تو بازآیی بهروز تورانی: وقتی جوان بودم، شبهای برفی، خوابم نمیبرد. حالا نه برفی هست، نه من دیگر جوان هستم. با این حال نشستهام و دارم به این ترانه گوش میکنم که خوانندهی مازندرانیاش با صدای غمانگیزی که آدم را یاد شهرهای کوچک دلگیر میاندازد؛ میخواند: «غریبانه، نشستهام بیدار. نهاده سر، به شانهی دیوار...» و ادامه میدهد: «به یادت ای جان، به دل غمی دارم. نه همنوایی، نه همدمی دارم.» و بعد با یک حال و لحن دیگری که آدم را یاد درد خودش میاندازد - یاد دردهایش - میخواند:...
زمستان بلند... کیومرث پوراحمد: آن شب آن قدر همه چیز دلپذیر و دوستداشتنی بود که دلم میخواست این زمستان بلند تمامی نداشته باشد. اما انگار همین تغییرهای خوب بود که ناگهان تُک سرما را شکست و فردایش بهار از راه رسید. با اولین اسکناسهای عیدی که از پدر گرفتم سراغ خرازیفروشی سر کوچه رفتم اما سنجاقسری که برای گلپری دیده بودم توی ویترین نبود. خرازیفروش گفت که آن را فروخته و مثل آن هم دیگر ندارد. دمغ و سرخورده به خانه آمدم. سراغ گنجهام رفتم تا شاید چیز مناسبی پیدا کنم برای عیدی گلپری...
این سو و آن سوی البرز رضا كیانیان: به هوای كثیف عادت كردهایم، به روابط ناهنجار عادت كردهایم! حتی كلاغها هم عادت كردهاند. به اینكه روی چنارها خانه نداشته باشند و از مردم نترسند و خوراكی گدایی كنند و برای سیر شدن درون كیسههای پلاستیكی را جستوجو كنند. گربهها هم در كنار سطلهای زباله منتظرند ما كیسهای پلاستیك درون سطل بیندازیم و آنها بدون ترس از ما به درون سطل هجوم ببرند، كیسههای پلاستیكی را پاره كنند و چیزی برای خوردن پیدا كنند. حتی آدمهای محترمی را میشود دید كه قبلاً یواشكی و حالا بیرودربایستی درون كیسههای پلاستیكی سطلهای زباله را میگردند...
خاطرههایی از آن بهاران خوش پرویز نوری: در آن روزهای نزدیك عید بیش از ذوق لباس و كفش نو و عیدیها و اسكناسهای تاخورده، آنچه ما را مشتاق و آرزومند میكرد و انتظارش را میكشیدیم فیلمهای مخصوص نوروز بود. در دهدوازده سینمای لوكس و درجهی اول پایتخت به همان تعداد فیلم روی پرده بود و ما كاری نداشتیم كه چه فیلمهایی هستند و اصلاً به درد میخورند یا نه، فقط دوست داشتیم همان روزهای اول همهشان را یكجا ببینیم. هنوز چند روزی نگذشته بود كه كلك فیلمها را میكندیم...
بهترین فیلم تاریخ سینما سروش صحت: نیمهشب با تکانهای شدید یک مرد چاق که مرتب میگفت «خیلی عذر میخوام اگه ممکنه یه لحظه پا شید» بیدار شدم. مرد چاق آن قدر مؤدب بود که فهمیدم دزد و زورگیر نیست. واقعاً هم نبود. آلفرد هیچکاک بود. با تعجب پرسیدم: «شما آلفرد هیچکاک هستید؟» مرد گفت: «بله» گفتم: «مگه شما فارسی بلدید؟» هیچکاک گفت: «بله» و بعد گفت: «توضیحات فراستی شما را قانع نکرد؟» گفتم: «راستش چی بگم...»
نان روزانهی ما محمد شهرزاد: مادرم هر سال یكیدو هفته مانده به آغاز سال نو و نوروز، نانشیرینیهای نوروزی را خودش یا با كمك مادربزرگم برای ما میپخت. همان نانشیرینیهایی كه مادربزرگ در سالهای دورتر برای بچههایش پخته بود. در جوانیاش با پدربزرگ ما و بچههایش خانهی بزرگی با باغ پر از درختان مركبات داشتند. در سالهای سالخوردگیاش همیشه با حسرت از آن خانه و باغ یاد میكرد و اینكه همهی آن چیزها را در دوران سردار سپه از آنها به یغما برده بودند...
همچنان که زمان میگذرد مصطفی جلالیفخر: روبهروی انتظاری که هنوز نفس میکشید. زن حریر سپیدی را که بر سر داشت روی میز گذاشت و رفت. گفت زود برمیگردد و همچنان صدای ملخ هواپیما در هراس هوا جاری بود. صدای رادیو میآمد: «اینجا ناكجاست. صدای ما را از کازابلانکا میشنوید. لطفاً با ما باشید در ایستگاه بینهایت...
مردی که مُرد از بیهوایی علیرضا معتمدی: زمستان خشک و مسموم 1390. توی جاده میراندی و پسرت کنارت نشسته بود. فرهاد از توی باندهای پخش صوت میخواند: «ایکاش/ آدمی/ وطنش را/ همچون بنفشه/ میشد با خود ببرد/ هر کجا که خواست».
دلم برات تنگ شده... رضا کاظمی: جلوی سینما پرنده پر نمیزد. رفتم سمت گیشه. بسته بود. دو نفر پیر و پاتال آن طرف شیشهها توی سالن روی صندلیها نشسته بودند. رفتم پشت شیشه و به یکی از آنها اشاره کردم. از دور با حرکت دستهایش اشاره کرد که سینما تعطیل است. من هم با حرکت دستم خواهش کردم که یک لحظه بیاید پشت شیشه. با اکراه آمد. بیزاری از قیافهاش میبارید…
چهرهها 91 حمیدرضا آذرنگ: یك تازهوارد كاربلد، پگاه آهنگرانی: با کفشهای آهنی، نازنین بیاتی: چارهای جز خوب بودن نیست!، پرویز پرستویی: حاجکاظم کجاست؟، بهرام توکلی: آرام، متین، دقیق، لیلا حاتمی: یک ذهن زیبا، فریدون جیرانی: قرمز، خانوادهی داودنژاد: «یك فامیل بانمك!»، پرویز شهبازی: دوندگی با شلوار جین و كفش آلاستار، هایده صفییاری: شانس و عشق و تقطیع، ایرج طهماسب/ حمید جبلی: اسبها، ترانه علیدوستی: سالها پس از پانزدهسالگی، اصغر فرهادی: حاضرترین غایب، حمید فرخنژاد: در مرحلهی نان، عبدالرضا کاهانی: جانسخت، مهران مدیری: به این سادگیها نیست، داریوش مهرجویی: گاهی مشحسن، گاهی حمید هامون اما همواره داریوش مهرجویی...، سیدرضا میرکریمی: مرد چندضلعی، لوون هفتوان: فربه به منزلهی پربار، دراماتیک، چندلایه
سال بیبهار: مروری بر مهمترین رویدادهای سینمای ایران در سالی که گذشت پوریا ذوالفقاری: سینمای سال 91 ایران سینمای اکران بود. اکران همه چیز را تحت تأثیر خود قرار داد. سختگیری در ارائهی پروانهی ساخت، ترس کارگردانان در انتخاب سوژههای حساس اجتماعی، اختلاف بین سینماگران بر سر چرایی همکاری با حوزهی هنری و کمکار شدن تعدادی از دفترهای پرکار فیلمسازی بخش خصوصی به دلیل ریسک بالای سرمایهگذاری در سینما، تعدادی از نتیجههای بحران اکران سال 90 بود. بیتردید این وضعیت در تاریخ سینمای ایران به عنوان دورانی استثنایی ثبت خواهد شد. حتی تصمیم غافلگیرکنندهی تحریم اسکار، زیر سایهی اختلاف سازمان سینمایی و حوزهی هنری قرار گرفت، چون نمایندهی انتخابی امسال سینمای ایران در این مراسم یکی از فیلمهای حوزهی هنری بود...
جشنوارهی كوچك من: یک بهاریهی دیدنی احمد طالبینژاد: بهار آمده و دلم میخواهد یادداشت این ماه را با فیلمی آغاز کنم که بوی بهار میدهد. زندگی پای ساختهی آنگ لی که به دلیل فیلم کوهستان بروكبک ازش بدم میآمد؛ اما شاعرانگی این آخرین ساختهاش باعث شد تا آن فیلم احمقانه را فراموش کنم. زندگی پای که بر اساس کتابی به همین نام نوشتهی یان ماتل ساخته شده، به لحاظ مضمونی فیلم عارفانهایست دربارهی ایمان و نشانههای وجود خدا در زندگی کسانی که باورش دارند. شخصیت اصلی فیلم از کودکی نسبت به خدایان و عقاید مذهبی دچار تردید شده چون به گفتهی خودش در هند، 33 میلیون خدا وجود دارد...
اسكار 85: اسكار زنجیرگسسته بهروز دانشفر: مراسم هشتادوپنجمین دورهی اسكار، یكشنبه 24 فوریهی 2013 در سالن دالبی تیهتر لسآنجلس برگزار شد. مجری برنامه ست مكفارلن بود. او بر خلاف بیشتر مجریان این مراسم در خارج از كشورش شناختهشده نیست، اما هنرمند پولسازی است كه از طریق مجموعههای تلویزیونی بهویژه فیلم تد و خواندن آوازهای قدیمی با اركسترهای بزرگ، سالانه نزدیك به سی میلیون دلار درآمد دارد. مكفارلن كارش را با اجرای آوازی عجیبوغریب برای اسكار شروع كرد و شوخیهایش در مراسم گاهی بیمزه و برخورنده به نظر میآمد...
اسكار و حاشیههایش: حتی بچهی نُه ساله هم میتواند نامزد اسكار شود! رضا حسینی: امسال هم به روال دو سال اخیر، از آن سالهایی بود كه جایزههای اسكار عمدتاً بین فیلمهای مختلف پخش شدند. آخرین بار در اسكار هشتادویكم بود كه میلیونر زاغهنشین با دریافت هشت اسكار عملاً جایزهها را بهاصطلاح درو كرد. سال بعدش مهلكه/ محفظهی درد شش اسكار گرفت. در دورهی بعد سخنرانی پادشاه با تصاحب چهار اسكار بیشترین جایزهها را به دست آورد و در سال پس از آن، یعنی پارسال، آرتیست و هوگو با گرفتن پنج اسكار همهی فیلمهای دیگر را پشت سر گذاشتند. البته همهی این فیلمها فاصلهی زیادی با ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه دارند كه در دورهی هفتادوششم، هر یازده اسكاری را كه نامزد شده بود گرفت و...
سبد 91: مروری بر تعدادی از مهمترین فیلمهای سالی كه گذشت شهزاد رحمتی: طبعاً بزرگترین عارضهی هر سالهی این مجموعه كه باز هم از اصرار و سماجت معمول ما برای استفاده كردن از مطالب اریژینال و تألیفی سرچشمه میگیرد غیبت برخی فیلمهاست كه قاعدتاً میبایست در مجموعهای مثل این، كه قرار است به مرور بهترین یا دستكم مهمترین فیلمهای سال بپردازد، جا داشته باشند. یكی از عوامل اصلی این كاستی، در دسترس نبودن برخی از این فیلمهای مهم سال است كه طبعاً مثل همیشه در مورد فیلمهای غیرآمریكایی و/ یا فیلمهای مستقل و مستند خیلی بیشتر مشكلساز میشود. واقعیت این است كه بیشتر فیلمهایی از این گونه یا هرگز دست ما نمیرسند یا لااقل در همان سال ساخته شدنشان و حوالی آن در دسترس ما قرار نمیگیرند.
آرگو: گاف بزرگ هوشنگ گلمكانی: این همه بیتدبیری و بیسیاستی اسكار و هالیوود و كاخ سفید، عجیب بود. سینمای آمریكا همیشه به القای غیرمستقیم پیامهایش مشهور بوده و آكادمی هم همیشه تلاش داشته لااقل وانمود كند كه ملاحظات غیرسینمایی از هر نوعش در اسكار راهی ندارد. حالا فیلمی تبلیغاتی با ساختاری بسیار معمولی و ارزشهای سینمایی زیر متوسط، ناگهان از قوطی كاخ سفید بیرون میآید و همهی رشتههای اسكار و هالیوود را پنبه میكند و آدم درمیماند كه چنین فیلم صریح و كممایهای آیا ارزش این سرمایهگذاری را داشت؟...
اسكایفال: بریزد علیرضا حسنخانی: نفرین عاشقان سینهچاک جیمز باند برای همیشه پشت سر کریستوفر نولان خواهد بود! سقوط قهرمان محبوب و اسطورهای مجموعه فیلمهای جیمز باند، آن هم با آن اجرای شوکهکننده، گناهی است که مقصر آن فقط سام مندِز نیست، بلکه رد پای نولان با مجموعهی بتمنهایش و بهخصوص شخصیت جوکر بهوضوح در آن قابلردیابی است...
بینوایان: در هر گلویی آوازی پنهان است شاهین شجریکهن: اگر بینوایان ویکتور هوگو رمان عظیمی است که در روایت طولانی و پرماجرایش تصویری از طبایع انسانی و امیال و آرزوها و رنجهای بشر را پیش چشم میگذارد، بینوایان تام هوپر هم موزیکال باشکوه و جذابی است که در 150 دقیقه کارناوالی از رنگ و نور و موسیقی و آواز و حرکت به راه میاندازد...
جنگ ناپیدا: همچون مشتی بر صورت شهزاد رحمتی: جنگ ناپیدا مستندی حیرتانگیز دربارهی رواج بیش از حد و غیرانسانی تجاوز و هتك حرمت در ارتش آمریكا، نیز نمونهای دیگر از همین مستندهای تكاندهنده و كوبنده است. مستندهایی كه عملاً به مشتی بیرحمانه ولی ضروری بر صورت مخاطبشان میمانند...
جنگوی زنجیرگسسته: از طرز مردنت خوشم میاد! رضا کاظمی: کاربرد خشونت در فیلمهای تارانتینو نه برای تفنن و در قالب خشونت برای خشونت بلکه اغلب برای تلافی و انتقامجویی جانانه است. او در فیلمهایش زمینه و بهانهی لازم و کافی را برای انتقام فراهم میکند و جایی برای بخشودگی باقی نمیگذارد...
زندگی پای: حساسیت و احساس کیومرث وجدانی: در ابتدای فیلم، پدر پای به پسرش میگوید: «ببر دوست تو نیست. به چشمانش که نگاه میكنی تنها انعکاس احساسات خودت را میبینی.» او با همین جمله، نکتهی مهمی را به ما گوشزد میکند. بعدتر باز هم این نکته را به شکل بصری میبینیم. نما با کلوزآپ ببر شروع میشود، از چشمان ببر میگذریم و وارد یک دنیای فانتزی آبی میشویم. همهی جانوران باغوحش در آب غوطهورند و به دنبالشان مادر پای را میبینیم که در یک کشتی غرقشده در ته دریا شناور است. سپس برمیگردیم به عقب، به پای که به دوربین خیره شده است...
سی دقیقه پس از نیمهشب: حسرت مهرزاد دانش: بیشترین مهارت بیگلو اتفاقاً فضاسازی روی همین جزییات است و فرقی نمیکند که آن، اینسرتی از دستان مضطرب عمار شکنجهدیده و رنجور باشد که بطری نوشیدنی را در دستان خود میفشارد یا نمایی نزدیک از پیشانی عرقکردهی مأموری که در گرمای وسط ترافیک خیابانهای پاکستان با اتومبیل، سعید ابراهیم را تعقیب میكند...
قلمرو طلوع ماه: بخت یار بچههاست! جواد رهبر: قلمرو طلوع ماه حالوهوای قصهی پریان را دارد و شیوهی کارگردانی کارتونی و بازیگوشانهی اندرسن هم این حالت را پررنگتر میکند. فیلم مملو از ایدههای خاص دنیای انیمیشنهاست؛ از ساختن خانهی چوبی در ارتفاع بالا در کمپ و سکانس درگیری سام و سوزی با بچههای کمپ گرفته تا ایدهی مکیدن سنگریزهها برای رفع تشنگی و اصابت صاعقه به سام...
كازموپولیس/ دنیاشهر: شهر مشوش یاشار نورایی: بینندهی ناآشنا با نام و سبک نویسندهی سرشناس آمریکایی، دان دلیلو كه كازموپولیس/ دنیاشهر اولین برگردان سینمایی از رمانهای اوست، با تماشای فیلم به طور حتم با احساس ابهام، تعجب و دودلی نسبت به کیفیت زیباییشناسی قصهای که در عین واقعی بودن، بهشدت انتزاعی و گزارهگرا (اکسپرسیونیستی) است سینما را ترک میکند. اما آیا این ابهام در هویت و انگیزههای شخصیتها، ویژگی فیلمهای کراننبرگ نیست؟...
هولی موتورز: با قلبت حسش کن، با منطق لمسش کن! محسن بیگآقا: میگوییم بازیگر و در هولی موتورز به مفهومی تازه از آن میرسیم. بار اول تماشای فیلم فقط ذهنمان درگیر بازی دنی لاوان است. او نبوغ خود در عرصهی بازیگری را روی پرده منعکس میکند. واقعاً چند فیلم خوب سراغ داریم که در آن بازیگر بتواند با چنین دقت و ظرافتی حس درونی کارگردان را به تماشاگر منتقل کند؟...
نگاهی به چند انیمیشن مطرح سال: چهگونه سیندرلای خود را شرِِک کنید؟! آرامه اعتمادی: با ظهور تکنولوژیهای جدید و گستردگی فناوری که روزبهروز دامنهی نفوذش در میان خانوادهها بیشتر میشود، تکنیک در فیلمهای سهبعدی و انیمیشن اهمیت فزایندهای پیدا میکند. انیمیشنها دیگر مختص کودکان نیستند. امروز هم به این وجه از انیمیشنها و دغدغهی دربرگیری مخاطبی وسیعتر توجه بیشتری میشود...
تماشاگر: پزشک و داستان بیمار: جنبهای از داستان در «روزگار قریبِ» كیانوش عیاری ایرج كریمی: نمیخواهم ادعا کنم که دکتر قریب بزرگوار به گونهای خاص و آگاهانه از پیشگامان جنبش پزشکی روایتی بوده است. او در این زمینه نظریهای نپرداخته و ننوشته و خود عیاری هم مدعی چنین چیزی در سریال/ منظومهی بشری فاخر و بیادعایش نیست (هیچ جا دکتر قریب مثلاً هنگام تدریس چنین چیزی را به دانشجویانش آشکارا درس نمیدهد.) اما آنچه در کردار پزشکی قهرمان ازخودگذشته و انساندوست روزگار قریب میبینیم مصداق کاملعیار کلمات دانیل پینک است که عمداً بهتفصیل ازش نقل قول کردم...
انعام: تیپ یا چیپ؟ هوشنگ راستی: یک بار افتضاحی به بار آوردم که هنوز هم که به یادم میآید از خجالت سرخ میشوم. جرج همیلتن با همسرش (دختر لیندن جانسن رییسجمهور پیشین) و دو پسر کوچکش با یک رولزرویس آمدند. با دقت و احتیاط کامل رولزرویس را در جای مناسبی پارک کردم...
شصت سال كه چیزی نیست...: گزارش شصتمین دورهی جشنوارهی جهانی فیلم سن سباستین مسعود مهرابی: ...خوزه میگوید «همهی ما مطبوعاتیها هر كجای دنیا كه باشیم یك جور از چیزی در هولوهراسیم. ما در اسپانیا مشكل كاغذ نداریم، كاهش شدید دستمزد یا اخراج از كار داریم. در دیار غربت (آرژانتین) دلم به این خوش است كه صبح از خواب بلند میشوم و جایی برای رفتن و كار كردن دارم.» دقایقی بعد، همدردی و همدلیمان به سكوت میرسد. بیرون، سایهی اتوبوس با شتاب میگذرد و دست بر سر چمنزار حاشیهی جاده میكشد و چون زلف در باد پریشانش میكند؛ در بلندی و پستی تپهها و درهها میافتد و بیرون میآید و نوازش از سر میگیرد...
نقد قاعدهی تصادف: چوپانی که برهاش گریخت... جهانبخش نورایی: در قاعدهی تصادف چه قاعدهای هست که حالا ما باید با دقیق شدن در آنچه اتفاق میافتد بتوانیم آن را کشف کنیم؟ محتوای فیلم، که با یک شیوهی بیان مناسب و گیرا سامان گرفته، به حد کافی جزییات و اشارههایی دارد که به بیننده کمک کند درک عمیقتری از آنچه در ظاهر میبیند پیدا کند. اینکه قاعدهی پشت رویدادها و تصادفهای فیلم چیست بستگی به ذهنیت، سلیقه و تجربهی بیننده دارد و در این مورد حکمی نمیتوان داد که به اندازهی قانون نیروی جاذبه قطعی و بیبدیل باشد. با این همه، حیف است آدم از این فیلم خوشریخت پرنکته، که در طول یک صبح تا شب اتفاق میافتد، با فیلمنامه و بازیها و فیلمبرداری بهیادماندنیاش، سرسری بگذرد...
حوض نقاشی: قناعت به «آبرومندی» صرف امیر پوریا: ...با همین سادهنگری در طراحی جزییات فیلمنامه و دنیای فیلم و با اطمینان بیش از حد سازندگان فیلم به باور کلیت این زندگی از سوی تماشاگر، آن بخش اولیه به بخشهای بعدی فیلم که میخواهد نشان دهد در این جامعه و زمانه حتی همین سادهدلان هم نمیتوانند راحت و رها زیست روزمره و کمتوقع و بیپیچیدگی خود را بگذارنند، بهدرستی پیوند نمیخورد.
ملومعناگرای اجتماعی/ نمادین مهرزاد دانش: آنچه در حوض نقاشی به عنوان گسترش درام میبینیم، فاقد به فعلیت رسیدگی این ظرفیتها است و در عوض، مسیرش به بیراهههایی رفته که ربط چندانی به استخوانبندی اصلی اسکلت درام ندارند...
عاشقانهی محزون دو محکوم به زندگی: گفتوگو با شهاب حسینی و نگار جواهریان پوریا ذوالفقاری: میدانستیم كه گفتوگو دربارهی حوض نقاشی به بحثهای پزشکی هم میرسد. به همین دلیل از همکارمان ارسیا تقوا که روانپزشک است، دعوت کردیم به این جلسه بیاید. حضور او در این جلسه باعث شد خیلی زود بحثهای حاشیهای مثل چگونگی بچهدار شدن زوج اصلی فیلم، پاسخ بگیرد. بهویژه که نگار جواهریان و شهاب حسینی هم با وجود کمبود وقت در روزهای پیشتولید حوض نقاشی تحقیقهای مفصلی در این زمینه کرده بودند. نکتهای که در این گفتوگو بسیار جالب بود، انتظار و اشتیاق این دو بازیگر برای دیدن واکنش مخاطبان پس از اکران حوض نقاشی بود...
پلهی آخر: اسكیتسوار عبوسی كه به مرگ خندید جواد طوسی: برای پلهی آخر میتوان وجوه نمایشی و روایتی متفاوتی قائل شد؛ از یك «فیلم در فیلم» تا روایت تودرتوی مرگ واقعی یك مهندس میانسال و «شوخی با مرگ» و... نگاه متفاوت به «نوستالژی». اتفاقاً ویژگی مثبت فیلم این است كه به همهی این برداشتها جواب میدهد...
نشان کبود ادبیات بر پیشانی سپید سینما فرزاد پورخوشبخت: پلهی آخر زیباییشناسی حضور مفخم و مؤثر ادبیات در سینماست. مرگ ایوان ایلیچ تولستوی و دوبلینیها و مردگان جویس، بیشتر بهانۀ حضور نمادین ادبیات و ادای دین به آن در این ساختهی علی مصفاست. ویژگی ممتاز پلهی آخر داشتن یک استراتژی ادبی برای مواجهه با پیچوخمهای روایی اثر است...
دوست داشتن نیما عباسپور: پلهی آخر را دوست دارم؛ هیچ دلیلی هم برای آن ندارم! حداقل در حال حاضر، در ابتدای این نوشته ندارم. فكر هم نكنم باید چنین باشد. مثل خیلی از چیزهای دیگر كه آدم دوستشان دارد ولی دلیلی برایشان ندارد...
آوازی از اعماق: گفتوگو با علی مصفا نویسنده و کارگردان «پلهی آخر» گفتوگو كننده (شاهین شجریکهن) - علی مصفا: اصولاً من خیلی به قصه وابستهام و وقتی میخواهم فیلمنامهای بنویسم اول باید به قصه فکر کنم. خودم هم فیلمهایی را دوست دارم که قصهی پررنگ و جذابی دارند. البته میتوانم تصور کنم که ساختن فیلمی که قصه ندارد احتمالاً کار سختتری است، اما راستش کلهام بدون قصه راه نمیافتد. در سیمای زنی در دوردست به عقیدهی خودم قصهی پرکششی وجود داشت، اما تصمیم گرفته بودم در روایت داستان از هر نوع تأکیدی پرهیز کنم. کلاً شیوهی کارم در آن فیلم از خیلی جهات افراطی بود.
تهران 1500: فکر بد نکنین؛ آدم که نیست، رباته! مازیار فکریارشاد: سینمای ایران امروز بیش از آنکه به فناوری جدید مثل تکنولوژی سهبعدی دست پیدا کند، به فیلمی مثل تهران 1500 نیاز داشت. یک انیمیشن داستانیِ باکیفیت و خوشآبورنگ استاندارد كه از خامدستیهای گاه تعمدی (به نیت پنهان کردن ضعفها) در انیمیشنهای پیشین پرهیز میکند. حالا بهرام عظیمی گام بلندی در این زمینه برداشته و استانداردهای تازهای را تعریف کرده است...
اولین گام به سوی پیکسار ایرانی: گفتوگو با بهرام عظیمی گفتوگو كننده (پوریا ذوالفقاری) - بهرام عظیمی: قطعاً ادامهی تهران 1500 را نمیسازم. به موضوعی بینالمللی با یک ابرقهرمان ایرانی فکر کردهام. در سینمای اکشنمان، زمانی قهرمان داشتیم، اما ابرقهرمان نه. یک ابرقهرمان ایرانی خلق میکنم و بعد از آن دلم میخواهد انیمیشن ما را با پیکسار مقایسه کنند! (میخندد). ولی حالا از من توقع نداشته باشید که تهران 1500 که ساختنش پدرمان را درآورد و پیرمان کرد شبیه انیمیشنهای آمریکایی باشد!
هر کدام از آقایان، تکهای از کار را کندند و بردند: گفتوگو با حبیب رضایی، مسئول انتخاب بازیگر، مشاور فیلمنامه و بازیگر گفتوگو كننده (هدی ایزدی) - حبیب رضایی: من وقتی وارد پروژه شدم که آقای بهرام عظیمی دوتا از انتخابهایشان را انجام داده بودند؛ آقای محمدرضا شریفینیا و حسام نوابصفوی. طراحی اولیهی آن دو شخصیت را هم بر اساس انتخابهایشان کرده بودند. من این نکته را میدانستم که فقط نباید روی صداپیشگی تمرکز کنم. به دلیل اینکه پیش از این هم کار انیمیشن کرده بودم...
نامهها: آخرین حرفهای سال كهنه احمد امینی: ...به هر حال سالی دیگر به سر آمده و ما هنوز هستیم و با وجود توصیههای دوستان برای همراه شدن با تكنولوژی، همچنان دستمان به قلم میرود. پس با همان قلمی كه در این یك سال نوشتیم سال پیش رو را سالی روشن و بابركت آرزو میكنیم و رسیدن آن را به همهی خوانندگانمان تبریك میگوییم.