جستجو در وب‌سایت:


پیوندها:



 چاپ یازدهم کتاب
 "تاریخ سینمای ایران
"
 با ویراست جدید
 و افزوده‌های تازه منتشر شد

 در کتابفروشی‌های
 تهران و شهرستان

 ناشر: نشر نظر

 



 صد و پنج سال اعلان
 و پوستر فيلم در ايران



صد سال اعلان و پوستر فیلم
در ایران

و
بازتاب هایش

 


 لینک تعدادی از مطالب



درباره‌ی محمد قائد
نیم‌پرتره‌ی مردی که
از «آیندگان» هم گذر کرد


بررسی طراحی گرافیک
و مضمون در عنوان‌بندی
فیلم‌های عباس کیارستمی :
پنجره‌ای رو به
جهان شعر



گفت‌وگو با اصغر فرهادی؛
درباره‌ی «فروشنده» و
فکرها و فیلم‌هایش :
... این دوزخ نهفته

گفت‌و‌گو با پرویز پرستویی؛
درباره‌ی بادیگارد و کارنامه‌اش

زندگی با چشمان بسته

گفت‌و‌گو با محمدعلی نجفی
درباره‌ی سریال سربداران
سی‌و‌یک سال بعد از
اولین پخش آن از تلویزیون

گفت‌وگو با مسعود مهرابی
درباره‌ی نقش‌های چندگانه‌ای که

در تاریخ ماهنامه‌ی «فیلم» ایفا کرد
و آن‌هایی که دیگر ایفا نکرد

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد
درباره‌ی قصه‌ها و...:

نمایش هیچ فیلمی خطر ندارد


 
گفت‌و‌گو با بهرام توکلی کارگردان
من دیگو مارادونا هست:

فضای نقدمان مانند فضای
فیلم‌سازی‌مان شوخی‌ست

گفت‌و‌گو با پیمان قاسم‌خانی،
فیلم‌نامه‌نویس سینمای کمدی:
الماس و کرباس

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
رو خط «گذشته»:

سينما برايم پلكان نيست

گزارش شصتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی جهانی سن سباستین:
شصت‌سال كه چيزی نيست...

متن كامل گفت‌و‌گو
با ماهنامه‌ی «مهرنامه»،

به مناسبت
سی‌سالگی ماهنامه فیلم
:
ريشه‌ها

گفت‌و‌گوی ابراهيم حقيقی
با آيدين آغداشلو
درباره‌ی كتاب «صد سال اعلان
و پوستر فيلم در ايران»

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
نويسنده
و كارگردان
جدایی نادر از سيمين
حقيقت تلخ، مصلحت شيرین
و رستگاری دريغ شده

قسمت اول | قسمت دوم  
قسمت سوم

بررسی كتاب
«پشت دیوار رؤیا»

بيداری رؤياها

كيومرث پوراحمد:
عبور از ديوار رؤياها،
همراه جادوگر قصه‌ها


تكنولوژی ديجيتال
و رفقای ساختار شكن‌اش
سينماي مستند ايران:
پيش‌درآمد


اسناد بی‌بديل
سينمای مستند ايران:
قسمت اول (۱۲۷۹ - ۱۳۲۰)


خانه سیاه است
سینمای مستند ایران:
قسمت دوم (۱۳۵۷ - ۱۳۲۰)


درباره‌ی آیدین آغداشلو:
پل‌ساز دوران ما


سایت ماهنامه فیلم، ملاحظات
و دغدغه‌های دنيای مجازی


گزارش پنجاه‌و‌ششمين دوره‌ي
جشنواره‌ي سن سباستين
(اسپانيا، ۲۰۰۸)
... به‌خاطر گدار عزيز

گفت‌و‌گو با آيدين آغداشلو
درباره‌ی مفهوم و مصداق‌های
سينمای ملی

جای خالی خاطره‌ی بلافاصله

گفت‌و‌گو با مانی حقيقی
به‌مناسبت نمايش كنعان

پرسه در كوچه‌های كنعان

گفت‌و‌گو با محمدعلی طالبی
از شهر موش‌ها تا دیوار

شور و حال گمشده

سين مجله‌ی فيلم،
سينمايی است، نه سياسی


گفت‌و‌گو با رضا میرکریمی
به‌مناسبت نمایش به‌همین سادگی

خيلی ساده، خيلی دشوار

گفت‌و‌گو با بهرام توکلی
به‌مناسبت
 نمایش
پا برهنه در بهشت

پا برهنه در برزخ
 

گمشدگان

گزارش چهل‌ودومین دوره‌ی
جشنواره‌ی کارلووی واری
(جمهوري چك، ۲۰۰۷)

پرسه در قصه‌ها

پرویز فنی‌زاده،
آقای حكمتی و رگبار

نمايشی از اراده‌ی سيزيف

گزارش چهل‌وهفتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی تسالونیكی
(یونان) - ۲۰۰۶

پشت ديوار رؤيا

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد 
درباره‌ی
خون بازی

مرثيه برای يك رؤيا

خون‌بازی: شهر گم‌شده

گفت‌وگو با رسول ملاقلی‌پور 
کارگردان
میم مثل مادر

ميم مثل ملاقلی‌پور

گفت‌وگو با ابراهیم حاتمی‌کیا 
درباره‌ی
به‌نام پدر
:

به‌نام آينده

برای ثبت در تاریخ سینمای ایران

یاد و دیدار

گفت‌و گو با جعفر پناهی
گزارش به تاريخ

گفت‌وگو با مرتضی ممیز
خوب شيرين

گزارش/ سفرنامه‌ی
پنجاه‌ و دومین دوره‌ی
جشنواره‌ی سن‌سباستین


گفت‌وگو با بهمن قبادی
 قسمت اول
/ قسمت دوم
 قسمت آخر

گفت‌وگو با عزیزالله حمیدنژاد
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌و گو با حسین علیزاده
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌وگو با گلاب آدینه
مهمان مامان را رايگان
بازی كردم


نقطه‌چین، مهران مدیری،
 طنز، تبلیغات و غیره


کدام سینمای کودکان و نوجوانان

جیم جارموش‌ وام‌دار شهید ثالث!

تاریخچه‌ی پیدایش
 کاریکاتور روزنامه‌ای


سینماهای تهران، چهل سال پیش

فیلم‌ شناسی کامل
 سهراب شهید ثالث


ارامنه و سینمای ایران

بی‌حضور صراحی و جام

گفت‌وگو با حمید نعمت‌الله:
مگر روزنه‌ی امیدی هست؟

«شاغلام» نجیب روزگار ما

اولین مجله سینمایی افغانستان

نگاهی به چند فیلم مطرح جهان

گزارش سی‌وهشتمین دوره‌ی
 جشنواره کارلووی واری


نگاهی به فیلم پنج عصر
ساخته‌ی سمیرا مخملباف

چیزهایی از «واقعیت» و «رویا»
برای بیست سالگی ماهنامه‌ی فیلم


بایگانی:
شهريور ۱۳۹۷

۰۱ شهريور ۱۳۸۸

شماره‌ 398 ماهنامه‌ فیلم - شهريور 1388

روی جلد: پرویز پرستویی در كتاب قانون، ساخته‌ی مازیار میری، عکس از: علی تبريزی
فهرست مطالب

سينماي ايران
خشت و آینه: یادداشت‌هایی از نویسندگان مجله درباره‌ی نكته‌هایی در متن و حاشیه‌ی سینمای ایران
رویدادها: فیلم‌های تازه: روشن، خاموش، روشن (حمیدرضا چاركچیان) و تهرون (نادر تكمیل‌همایون)/ سینمای شبانه‌روزی در ماه رمضان/ اصناف برگزیده‌ی خانه‌ی سینما/ جشنواره‌ی فیلم های ورزشی/ درگذشت مهدی صادقی (1388-1360) و مهدی اباسلط (1388-1360)/ لغو جشن سینمای ایران/ خبرهای كوتاه/ گپ‌: با لیلا زارع و امیر آقایی
ایستگاه شهریور: خبرهایی از محمد بانكی/ مرتضی پورصمدی/ رؤیا تیموریان/ مسعود جعفری‌جوزانی/ پوران درخشنده/ مونا زندی/ پیمان عباسی/ جابر قاسمعلی/ محمدرضا قومی/ مهتاب كرامتی/ رضا كیانیان/ ناصر ممدوح/ قربان نجفی
سایه روشن: غلام‌حسین لطفی: هنوز هستم... و پوریا پورسرخ: عكس و تفصیلات!
اشاره به دور: جایزه‌ی سینمای آسیا و پاسیفیك/ غیبت ایران در جشنواره‌ی یونیكا/ ده فیلم سیاسی ایران/«طعم گیلاس» در میان برترین‌های نخل طلا/ اكران جهانی «درباره‌ی الی»/ پخش جهانی «تهران انار ندارد»/ در عرصه‌ی جهانی/ جایزه‌ها، داوری‌ها و بزرگداشت‌ها/ فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌ها و مراكز فرهنگی جهان
از نگاه جنوبی: درباره‌ی اسماعیل فصیح و آثارش كه هرگز رنگ پرده را ندیدند
مرد بی‌لبخند: نوشته‌هایی به مناسبت درگذشت سیف‌الله داد (1388-1334)
صدای آشنا: نگاهی به دوبله‌ی سریال فرار از زندان/ نقد دوبله‌ی سرزمین آزادی/ داود نماینده و دوبله‌هایش
شمعی در باد: گزارش بیست‌وسومین جشنواره‌ی فیلم كودك و نوجوان (15-11 مرداد، همدان)
 خشت خام: جور دیگری از سینمای ما/ فیلم‌های دست‌ساز خانگی آماتوری خریداریم
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شماره‌ی 80 ماهنامه‌ی «فیلم» (شهریور 1368)
نامه ها: پاسخ‌ به پرسش‌‌ها خوانندگان

سینمای جهان:
- نمای دور: سینما در كشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس: سراب یا واقعیت؟/ كانتونا و لوچ از تجربه‌ی همكاری با یكدیگر می‌گویند: جذابیت‌های آشكار اریك كانتونا/ اندرو ساریس، بازمانده‌ای از دوران قهرمانانه‌ی نقد فیلم/ مقایسه‌ی آمار تولید فیلم در دو سال: افزایش در شرق، کاهش در غرب
خبرهای كوتاه: ستایش واتیکان از تازه‌ترین هری پاتر/ وارثان تولكین طلب‌كارند/ شاهزاده‌ی پارسی: شن‌های زمان روی پرده/ قهرمان گیشه، همچنان «بربادرفته»/ شکایت نویسنده‌ی شبکه‌ی فاکس/ حرکت اعتراضی کن لوچ/ به یاد بروس لی/ حمایت از میازاکی/ كیت بلانشت در تابستان هندی/ فیلمی دیگر از خالق «بلید رانر»/ «داستان‌ اسباب‌بازی» سه‌بعدی/ چین و استرالیا و قضایای اویغورها/ «آواتار» مبهوت کرد/ جلیل از مایکل داگلاس/ بازسازی «دارلینگ»/ جکی چان در بازسازی «بچه‌ی کاراته»/ بازسازی «سگ‌های پوشالی»/ تیم برتن و آلیس/ رونق گیشه در چین/ «بیگانه 5» در راه است/ احیای ژاک تاتی/ و...
- نمای متوسط: رستاخیز ترمیناتور (مك‌جی)/ تاریخچه‌ی آشپزی (پتر كِرِكِس)/ جالو (داریو آرجنتو)/ كابئی: مادر ما (یوجی یامادا)/ سرافین (مارتن پروو)
- فیلم‌های روز: فیلم‌های شش ماه اول 2009: نیمی از سال و این‌همه فیلم بد؟/ فریب (تونی گیلروی)/ رومن پولانسكی: تحت تعقیب و محبوب (مارینا زنوویچ) و گفت‌وگو با كارگردان/ خداحافظ گاری (نسیم آمائوش)/ پاریس از نگاهِ... (ژان دوشه/ ژان روش/ ژان دنیل پوله/ اریك رومر/ ژان‌لوك گدار/ كلود شابرول)
- نمای درشت: نقدهایی بر دشمنان مردم (مایكل مان)/  چه‌طور یك مجرم تبدیل به یك اسطوره می‌شود؟/ آدم‌های واقعی، شخصیت‌های سینمایی/ مایكل مان و تجربه‌ی كارگردانی/ جهان مردانه‌ی فیلم‌های مایكل مان
تصاویر قرن بیست‌ویكم: گزارش یازدهمین جشنواره‌ی فیلم مستند تسالونیكی

نقد فیلم
نقدی بر خاك‌آشنا (بهمن فرمان‌آرا)، نوشته‌ای از بازیگرش رضا كیانیان و گفت‌وگویی با آهنگ‌سازش كارن همایون‌فر/ نقدهایی بر پستچی سه بار در نمی‌زند (حسن فتحی)، فیلم‌نامه‌ و موسیقی‌اش، و گفت‌وگوهایی با بازیگر فیلم امیر جعفری و كارگردانش/ نقدی بر دل‌خون (محمدرضا رحمانی) و نوشته‌ای به بهانه‌ی بازی حامد بهداد در فیلم/ نقد خوانندگان/ گزارش اكران:(از 20 تير تا 20 مرداد 1388)

همكاران این شماره: جلیل اكبری‌صحت، محمد اطبایی، بهنوش بختیاری، رضا بهرامی‌نژاد، پوریا نابان، كمال تبریزی، ابوالحسن تهامی، محمد جعفری، مصطفی جلالی‌فخر، احمدرضا جلیلی، محمد حقیقت، عزیزالله حمیدنژاد، سعید خاموش، احسان خوش‌بخت، مهرزاد دانش، امیرشهاب رضویان، جواد رهبر، علیرضا زرین‌دست، كیكاوس زیاری، علیرضا شجاع‌نوری، شاهین شجری‌كهن، تهماسب صلح‌جو، جواد طوسی، الهام طهماسبی، فرید عباسی، شاپور عظیمی، امیر قادری، سمیه قاضی‌زاده، سیدآریا قریشی، رضا كاظمی، پیروز كلانتری، رضا كیانیان، حامد مظفری، امید نجوان، اصغر نعیمی، خسرو نقیبی، پرویز نوری. صفحه‌آرایی و طراحی جلد: علی‌رضا امك‌چی

چشم انداز ۳۹۸

در گذشتگان  اولین شب آرامش: سیف‌الله داد (1388-1334)
مرگ سیف‌الله داد، زود بود اما چندان غیرمنتظره نبود. از چند سال پیش كه سرطان بدخیمش خود را نشان داد، حتی او با مقاومتش چند بار مرگ را جواب كرد و به نظر می‌رسید كه بیماری، روزی سرانجام تسلیمش كند؛ هر چند كه همه امیدوار و آرزومند بودند كه این روز، دیرتر فرا برسد. از معدود آدم‌های اهل سینما بود كه هم در عرصه‌ی حرفه‌ای - به عنوان فیلم‌ساز و تدوین‌گر و مدیر تولید - كارنامه‌ای بالاتر از استاندارد داشت و هم در عرصه‌ی فعالیت‌های صنفی و مدیریت دولتی. به‌خصوص در زمینه‌ی آخر،  كارنامه و میراثی از خود به‌جا گذاشت كه جدا از انتقادهای ناگزیر و گاه‌وبی‌گاهی كه در زمان مدیریتش به او می‌شد، سیف‌الله داد را به سینماگر و مدیری تأثیرگذار و محترم برای سینمای ایران تبدیل كرد. مطالبی كه می‌خوانید، ادای احترامی ناچیز به اوست، كه حالا جای خالی‌اش بیش از همیشه احساس می‌شود.
اصغر نعیمی: حالا آن‌چه اهمیت دارد میراثی است كه او برای سینمای ایران، دست‌اندركارانش و مخاطبان آن به یادگار گذاشته. سه فیلم حاصل كارنامه‌ی كم‌تعداد او در مقام فیلم‌ساز ما را دچار حسرت فیلم‌های خوبی می‌كند كه می‌توانست بسازد اما نساخت. معروف است كه پنجاه سالگی، سن پختگی یك فیلم‌ساز است و داد در 54 سالگی خیلی زود، قبل از این‌كه بتواند فارغ از دغدغه‌ی امور اجرایی، فیلم‌هایش را بسازد، رخ در نقاب خاك كشید و مهم‌تر از سه فیلمی كه ساخت، ما را در حسرت مجموعه‌ی اقدام‌هایی كه در كسوت یك مدیر فرهنگی می‌توانست انجام بدهد باقی گذاشت؛ حسرت ایده‌های مصلحانه‌اش در زمینه‌ی آزادی و استقلال سینماگران و برنامه‌هایی برای اجرایی كردن این ایده‌ها كه نه امروز، كه همان ده سال پیش با استعفای ناگهانی‌اش از سمت معاونت امور سینمایی به خاك سپرده شد و هیچ‌كس انگیزه‌ای برای پی‌گیری‌شان از خود نشان نداد.

سینما را بزرگ می‌خواست، و برای امروز
علیرضا شجاع‌نوری: خبر كوچ هر عزیزی، دوستی، آشنایی، انسانی، همیشه در دلم حس خاصی برمی‌انگیزد. غمگینم می‌كند، دلم را می‌سوزاند و افسوس می‌خورم. رفتن سیف‌الله خبری بود كه تمام وجودم را سوزاند، اما هم‌زمان از خودم كه بیهوده بازمانده‌ام شرمنده شدم و از نبود او افسوس خوردم. اگر سیف‌الله می‌ماند می‌توانست سال‌های سال سرداری بزرگ در سپاه فرهنگ ما باشد. حالا ما ماندیم و این كشتی بی‌لنگر و یك ناخدا كم‌تر. از او بسیار آموختم، از جمله صبر بر بلا.

مردی از جنس ابریشم
علیرضا زرین‌دست: ده روز بود كه از شروع فیلم‌برداری ما در دمشق می‌گذشت و حالا داشتم با سیرت مردی آشنا  می‌شدم. طبعی معصومانه و كودكانه داشت و روحی دوست‌داشتنی كه احساسات خود را برای شاد شدن و خندیدن و متأثر شدن كنترل نمی‌كرد. خصوصیات درونی او را مثل یك كریستال می‌توانستند ببینند. دقت او در پالایش شخصیت‌های فیلم بازمانده، از نقاط بارز و باارزش این اثر است. سیف‌الله داد مردی از تبار ابریشم بود، در جای لازم مثل ابریشم لطیف بود و در زمانی مثل آهن قرص و محكم و باتحمل. 

آموختم، زیر باران
عزیزالله حمیدنژاد: یك ماه پیش از انتخابات بر فراز قله‌ای در رشته‌كوه‌های البرز بودم كه اولین پیامك انتخاباتی را دریافت كردم. از سیف‌الله بود. خوش‌حال شدم چون احساس سرزندگی را در ورای پیامك او حس كردم. ده روز قبل از انتخابات تلفنی با او صحبت كردم و حالش را پرسیدم. بیمار بود اما امیدوار. یك ماه پس از انتخابات، شنیدم حالش خوش نیست، نگرانش بودم. چند بار تماس گرفتم، گوشی را برنداشت، پیامك فرستادم: «سلامتی و شادی شما آرزوی ماست»، اما جوابی نیامد. چند روز بعد سفر جاودانه‌اش را آغاز كرد.

از نگاه جنوبی: در‌باره‌ی اسماعیل فصیح و آثارش كه هرگز رنگ پرده را ندیدند
شاپور عظیمی:
اسماعیل فصیح روز 25 تیر در بیمارستان شركت نفت در تهران درگذشت. كم‌تر كسی او را در مجامع ادبی یا هنری دیده بود و تقریباً بجز یكی دو مورد، هیچ‌گاه‌ تن به گفت‌و‌گو نداد. نویسنده‌ای كه در تمام عمرش حاضر نشد در مورد رمان‌ها، داستان‌ها و شخصیت‌های آثارش حرفی بزند؛‌ چون اعتقاد داشت چنین كاری نقض غرض است. او باور داشت كه نباید مانند نویسنده‌ی مورد علاقه‌اش - ارنست همینگوی - دائماً خود را به آثار منتشرشده‌اش سنجاق كند و توضیح دهد كه این‌جا یا آن‌جا چه منظوری داشته است. او در حالی درگذشت كه با وجود علاقه‌ی قلبی‌اش، هرگز نتوانست شاهد ساخته شدن فیلمی بر اساس آثارش باشد. علاقه‌ی شخصی به سینما و آثاری مانند كازابلانكا، همچنین اعتقاد بسیاری از سینماگران و علاقه‌مندان و خوانندگان آثارش به «سینمایی‌بودن» رمان‌ها و داستان‌های فصیح، فرصت مناسبی در اختیارمان می‌گذارد تا با نگاهی مختصر به زندگی، آثار و شكل روایت‌گری‌اش، اندكی در این امر كند‌و‌كاو كنیم كه اگر جلال آریان (معروف‌ترین مخلوق ادبی فصیح و شخصیت اصلی بسیاری از آثارش) معادلی سینمایی پیدا می‌كرد، آیا برای آن‌هایی كه در كتاب‌های فصیح با چنین شخصیتی زندگی كرده‌اند، همان جلال آریان آشنا و همیشگی می‌بود؟

گفت‌وگو  با حسن فتحی: خوابم یا بیدار؟
تهماسب صلح‌جو:
روحیه و منش و سخت‌كوشی و سماجت حسن فتحی برای من از سریال‌ها و فیلم‌هایش جالب‌تر است. او را از سال‌ها پیش می‌شناسم. زمانی كه در فضای تئاتر تكاپو می‌كرد و گاه نقد و مطلبی می‌نوشت. امروز اگر توانسته در عرصه‌ی فیلم‌سازی و سریال‌سازی خودی نشان دهد، حاصل سخت‌كوشی و سماجتش در چند دهه‌ی گذشته است. خودش می‌گوید كه نمی‌خواهد در سینما تافته‌ی جدابافته باشد و می‌كوشد فیلم‌سازی ایرانی با پشتوانه‌ی فرهنگ و آداب و سنت‌های ملی و بومی شناخته شود. تأثیرپذیری‌اش از پیشینیان سینمای ایران را با افتخار یادآوری می‌كند و می‌خواهد راه پیشگامان را با شیوه و شگردی روزآمد ادامه دهد. برای مخاطب عام، احترام قایل است و عقیده دارد كه مخاطبِ هنرمند، همه‌ی جامعه است با هر نگاه و ذائقه‌ای... نمایش فیلم پستچی سه بار در نمی‌زند فرصتی پیش آورد تا با فتحی به گفت‌وگو بنشینیم، بگوییم و بشنویم و دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌ها و اندیشه‌هایش را در قلمرو فرهنگ و هنر و به‌خصوص سینما بیش‌تر بشناسیم.
حسن فتحی: لنگ و لگدی كه برخی جریان‌ها ـ چه در حوزه‌ی فیلم‌سازی، چه در حوزه‌ی نقد ـ به طرف فیلمفارسی می‌پرانند، مرا به یاد لنگ و لگدی می‌اندازد كه زمانی كارگردان‌های تئاتر به سمت تعزیه و نمایش تخته‌حوضی می‌انداختند. بالاخره یلی مثل عباس جوانمرد گروه تئاتر ملی را درست كرد و اتفاقاً همان نویسندگان جوان آن دوران مثل بیضایی كه تحت تأثیر سنت‌ها و آیین‌های نمایشی ایرانی همچون تعزیه و تخته‌حوضی بودند، نشان دادند كه ما چه فرهنگ نمایشی پرباری داریم. عین این اتفاق در سینمای ما هم افتاد. گفتم كه، یكی از نمونه‌های موفق این الگوبرداری داریوش مهرجویی است. او در آثارش فرمولی را پیدا كرد كه از یك طرف نگاهی به فیلمفارسی دارد و از طرفی تراوش‌های ذهنی، فكری، فلسفی و اجتماعی روزگار خودش را تركیب كرده و به یك سینمای موفق رسیده است. هم فیلم روشنفكری می‌سازد و هم آثارش را عامه می‌پسندند.

گفت‌وگو با امیر جعفری: بازیگری كه فوت و فن نمی‌خواهد!
الهام طهماسبی: امیر جعفری را بیش‌‌تر به خاطر نقش­های تلویزیونی‌اش در سریال‌های طنز و نیز سریال میوه‌ی ممنوعه می‌شناسند، ولی او بازیگری را با تئاتر شروع کرد و گاهی در سینما هم نقش­های کوتاهی بازی می‌کرد: نان و عشق و موتور 1000، قارچ سمی، مکس، تردست، جنایت، کلانتری غیرانتفاعی، نفوذی و لج و لجبازی. پستچی سه بار در نمی‌زند، هفتمین کار سینمایی امیر جعفری بر پرده‌ی سینماست. او در این فیلم، نقش یک کلاه مخملی نوچه‌ی «شعبان بی‌مخ» را با شیرینی و تسلط بازی می‌کند. به مناسبت نمایش عمومی این فیلم، با او گفت‌وگو كرده‌ایم.
امیر جعفری: فیلم‌فارسی هم دیدم، چون کلاه‌مخملی‌ها دقیقاً مال همان زمان بودند و بهتر می‌توانستند این نقش را دربیاورند. مثلاً الان خیلی از اصطلاحات جوان‌های امروزی را ما بلدیم و بهتر می‌توانیم به کار ببریم تا کسی که مثلاً هفتاد ساله است. در این فیلم‌ها من به نوع راه رفتن و حرف زدن کلاه‌مخملی‌ها دقت کردم. همچنین برای یاد گرفتن درباره‌ی این آدم‌ها حداقل ده‌دوازده ترنا بازی رفتم، قم، واوان و... می‌خواستم لوطی‌های آن زمان را ببینم. با بستگان طیب حاج‌رضایی صحبت کردم تا بفهمم شخصیتش چه‌طور بوده، عکس‌های‌شان را دیدم و با بازمانده‌های آن نسل که شصت‌هفتاد ساله هستند صحبت و معاشرت کردم تا با نوع راه رفتن، کلاه برداشتن و سایر خصوصیات‌شان آشنا شوم. برای بازی در نقش‌هایی که از آن‌ها پیش‌زمینه‌ای ندارم یا کتاب می‌خوانم یا سراغ آن آدم‌ها می‌روم و خاطرات‌شان را می‌شنوم. مثلاً هفته‌ای دو سه بار می‌رفتم سراغ نوادگان طیب، به هیأت‌های‌شان و مراسم نذری و با آن‌ها قاطی می‌شدم تا ببینم چه‌طور قلیان می‌کشند، با زن‌های‌شان چه‌طور حرف می‌زنند. و حتی شب‌ها خانه‌شان می‌خوابیدم. یک سری اصطلاحات هم پیدا کرده بودم ولی چون متن فیلم کامل بود جای کار نداشت.

گفت‌وگو با کارن همایون‌فر: آهنگ‌ساز شبانه‌روزی
سمیه قاضی‌زاده: کارن همایون‌فر متولد سال 1347 تهران است. در آغاز جوانی راهی ترکیه شد تا در کنسرواتوار هاجت‌تپه آنکارا موسیقی را به صورت آکادمیک دنبال کند. در همان جا چندین قطعه نوشت و آن‌ها را در کنسرت‌های متعدد اجرا كرد و این كار را تا كنون ادامه داده است. اگرچه شاید خیلی‌ها همایونفر را پس از ساخت موسیقی سریال‌هایی مثل اغما یا صاحبدلان بشناسند اما او سال‌هاست که در عرصه‌ی موسیقی فیلم فعالیت دارد و در کارنامه‌اش ساخت بیش از شصت موسیقی فیلم وجود دارد؛ از جمله کاغذ بی‌خط، پارتی، پاپیتال، سلطان، سیاوش، رنگ شب، سالاد فصل، توفیق اجباری، این زن حرف نمی‌زند، از دوردست، ایستگاه بهشت، شیفته، باج‌خور، جنایت، سیزده گربه روی شیروانی، صد سال به این سال‌ها، کتاب قانون و خاک‌آشنا که این روزها بر پرده است؛ به اضافه‌ی سریال‌های پربیننده‌ای چون حلقه‌ی سبز، سفر سبز، پلیس جوان، مرگ تدریجی یک رؤیا، همسایه‌ها، اغما و...
کارن همایون‌فر: تلقی ما از سینما، از این ضیافت نور، صدا، تصویر، موسیقی و عکس، تصوری است که در ذهن ما جا افتاده است. برخی از فیلم‌های هالیوود اگر 120 دقیقه‌‌اند 120 دقیقه موسیقی دارند اما بعضی فیلم‌ها به دلایل خاصی سکوت درشان کارکرد پیدا می‌کند. این فیلم‌ها بیش‌تر خاستگاهی اروپایی دارند یا متعلق به سینمای مستقل‌اند. به این معنی که انگار استفاده‌ی کم‌تر از موسیقی به آن‌ها نوعی فرهیختگی یا جلوه‌ی روشنفکرانه اضافه می‌كند. فکر می‌کنم در ایران هم این نگاه از همان جا می‌آید. من خوش‌حال می‌شوم اگر سینماگران به جایی برسند که فقط نور و تصویر کار کنند، چون موسیقی به باند صوتی فیلم اضافه می‌شود و اصلاً جزو اصل فیلم نیست. خود ما هم می‌دانیم که در جاهایی استفاده از موسیقی آن قدر زیاد شده که کارکرد اصلی‌اش را از دست داده است. اما اگر کارگردانی بداند که چه‌طور از موسیقی استفاده کند بی‌شک همان موسیقی‌های زیاد هم آثاری درخشان از كار درمی‌آیند. از آن طرف نگاه کنید به فیلم‌های کوبریک، کوپولا، لوکاس، یا اسکورسیزی. این‌ها بزرگان هالیوود هستند اما هیچ کدام از موسیقی استفاده نمی‌کنند.

نقد فیلم  خاك‌آشنا: تابستان گرم طولانی
هوشنگ گلمكانی:
در سه فیلم اخیر فرمان‌آرا، برخی از منتقدان به لحن شعاری فیلم‌ها ایراد گرفته بودند كه در این میان حرف‌های دو دوست نویسنده‌ی قدیمی در كنار مقبره‌ی كوروش و فریاد «ایراااااااان.....!» محمدرضا سعدی هنگام مرگ دوستش در یك بوس كوچولو نقاط مشترك این ایرادها بود. گرچه نگارنده برای این شعارها (بجز همان فریاد آقای سعدی) تعبیری در متن ساختار فیلم داشت، اما خاك‌آشنا، آن قدر از شعارها اشباع شده كه توضیح و توجیهی برای‌شان ندارم. در آن سه فیلم، تمهیدهای فرمی (مثل ارجاع به ساختار رمان نو در دو فیلم اول و شگرد رئالیسم جادویی در فیلم سوم) و ظرافت‌های اجرایی می‌توانست زهر شعارها را بگیرد و آن‌ها را به مفاهیمی در دل فرم و داستان تبدیل كند، اما در خاك‌آشنا نه نشانی از یك تمهید جذاب فرمی است، نه ظرافت‌های اجرایی و نه حتی یك داستان و فیلم‌نامه‌ی كارشده و چندلایه.

عشق و مرگ و تخیل
رضا كیانیان:
در نسخه‌ی به نمایش درآمده، شورای صدور پروانه‌ی نمایش 9 دقیقه از فیلم را حذف كرده است. سكانس‌های حذف‌شده‌ی اصلی مربوط به همان دوست نامدار است كه كشته می‌شود. و كمی درباره‌ی روابط عاشقانه‌ی او. در نتیجه برخی از مفاهیم فیلم گنگ و نارسا شده است. خوانندگان این مطلب، حق دارند در مقایسه با فیلم، فكر كنند مطلبی تخیلی خوانده‌اند. اما یادمان باشد سال‌ها در تلویزیون جرح و تعدیل فیلم‌ها و سریال‌ها را دیده‌ایم. دیده‌ایم چه‌گونه فیلمی صد دقیقه‌ای به فیلمی پنجاه دقیقه‌ای تبدیل می‌شود. دیده‌ایم چه‌گونه نامزدها تبدیل به خواهر و برادر می‌شوند. دیده‌ایم چه‌گونه مبارزان آمریكای لاتین مسلمان می‌شوند. دیده‌ایم چه‌گونه مدیوم‌شات‌ها تبدیل به كلوزآپ می‌شوند. و خیلی چیزهای دیگر. پس همه‌ی ما زبان جدیدی یافته‌ایم كه رمزهایش را هم می‌فهمیم. علایم نانوشته آموخته‌ایم كه با آن‌ها رمزگشایی می‌كنیم.

پستچی سه بار در نمی‌زند: صورت از بی‌صورتی آمد برون...
جواد طوسی: «مكاشفه‌ی تاریخ» یكی از دغدغه‌های اصلی حسن فتحی است كه نشانه‌های آشكارش را در مجموعه‌های تلویزیونی پهلوانان نمی‌میرند، شب دهم، روشن‌تر از خاموشی، مدار صفر درجه و همین پستچی سه بار در نمی‌زند می‌بینیم. این مواجهه‌ی تاریخی، همواره با نوعی آسیب‌شناسی فرهنگی توأم بوده و به نظر می‌رسد كه نگاه مستقیم سیاسی برای او جاذبه‌ی چندانی ندارد. در كنار این دلبستگی اولیه، با مخاطب‌شناسی عام‌تری در بعضی از آثار فتحی روبه‌رو هستیم كه نمونه‌های شاخصش را در مجموعه‌های میوه‌ی ممنوعه و اشك‌ها و لبخندها و فیلم ازدواج به سبك ایرانی می‌بینیم. پستچی سه بار در نمی‌زند، دومین فیلم بلند حسن فتحی، زبان تصویری و كلامی پیچیده‌تری دارد. منتها او سعی كرده با ایجاد كشش و جذابیت در گفتار و ریتم كلی فیلم و ایجاد موقعیت‌های نمایشی در سه طبقه‌ی لوكیشن اصلی فیلمش، این «پیچیدگی» دافعه ایجاد نكند. نوع روایت‌پردازی، همچون قصه‌های مثنوی و هزارویك شب، تودرتو و از زبان چند شخص است كه به سه مقطع از تاریخ معاصر اشاره دارد.

فیلم‌نامه/ موزون، ناموزون، متداخل
مهرزاد دانش: یکی از بزرگ‌ترین امتیازهای پستچی سه بار در نمی‌زند، ایده‌ی درخشانش است. این‌که سه موقعیت مجزا به گونه‌ای در هم تنیده شوند که به لحاظ طولی (امتداد نسل‌ها) و عرضی (شباهت‌آفرینی‌های کنشی) فصل مشترک پیدا کنند، نشان از ذهن هوشمند و منسجم سازنده‌اش دارد. البته در سینمای جهان و بسیاری از مجموعه‌ها یا فیلم‌های تلویزیونی خارجی، این جور درهم‌تنیدگی‌های موقعیتی کم دیده نمی‌شود اما در سینمای ایران، جای چنین اثری کم‌وبیش خالی بود. این نکته آن‌جا بیش‌تر نمود دارد که حسن فتحی ایده‌اش را در بستری بومی پیش برده است. اگر قائل به این باشیم که پستچی... از برخی الگوهای ژانر وحشت هم تبعیت می‌کند، تفاوت بارزش با آثار وحشت ایرانی دیگر، در همین بافت ایرانی‌اش نهفته است. آثار وحشت قبلی سینمای ما، عمدتاً گرته‌برداری‌هایی از جی‌هارورها (فیلم‌های دلهره‌آور ژاپنی) یا فیلم‌های وحشت تین ایجری هالیوودی بوده و فتحی توانسته از این سطح فراتر برود و با استناد به باورهای سنتی مبنی بر حضور ارواح در عمارت‌های قدیمی، تا حدی متناسب با داشته‌های فرهنگی خودمان کار را پیش ببرد.

دل‌خون: دکمه‌ی خوش‌نقش، کت بی‌قواره
خسرو نقیبی:
واقعاً اگر برای بازسازی آخرین گام‌های یك محكوم به مرگ تیم رابینز، دنبال یک شان پن ایرانی بگردید، گزینه‌ای بهتر از بهداد وجود دارد؟ و می‌تواند به این دوگانگی شخصیتی و به این خواسته، بُعد ببخشد و شخصیت را وارد یک بازی ذهنی و احساسی با تماشاگر کند. قبول کنید که دکمه‌ی خوش‌نقشی‌ست و می‌شود برایش خواب‌هایی طلایی دید. همه‌ی این‌ها اما به نظر سازندگان دل‌خون، یک درام مخاطب‌پسند نمی‌سازد و انگار قصد پشت دل‌خون هم ساخت یک درام دادگاهی نبوده است. پس به این فکر شده که درام و رابطه باید از جایی بیرون این اتفاق‌ها خودش را تحمیل کند و همین می‌شود ماجرای دوختن کتی که بشود رویش دکمه را هم جا داد. مشکل دل‌خون از این‌جاها شروع می‌شود.

سایه/ روشن  غلام‌حسین لطفی: هنوز هستم...
غلام‌حسین لطفی، در همان سال‌هایی كه به تهران آمد تا بازیگر شود، یكی‌دو سالی به خیابان ارباب جمشید رفت و آمد ‌می‌كرد و با خیلی از این عاشقان سینما دم‌خور ‌می‌شد تا سرخ‌پوست‌ها (1356) را ساخت كه روایتی از همین عشق‌های ناكام به سینما است: «من دیپلم فنی رشته‌ی برق داشتم. برای همین، دانشكده‌ی هنر‌های زیبا قبولم نمی‌كرد. اما ول‌كن نبودم. با گروه استاد سمندریان آشنا شدم. سال1350 بود كه ایشان می‌خواست كرگدن‌ را روی صحنه ببرد. من هم در نمایش بودم اما نه به عنوان بازیگر، بلكه به عنوان كنترل‌چی. نقش من در آن نمایش، این بود كه اجازه ندهم كسی بدون خرید بلیت وارد سالن شو‌د!» سال بعد و به دلیل حضور منوچهر فرید در غریبه و مه این فرصت برای لطفی فراهم شد تا در ملاقات بانوی سال‌خورده، نقش شهردار را بازی كند كه یكی از نقش‌های مهم این نمایش است.

گزارش  بیست‌وسومین جشنواره‌ی فیلم کودک و نوجوان (همدان): شمعی در باد
شاهین شجری‌کهن: سال‌هاست که سینمای کودک و نوجوان در رکود و بی‌رونقی به‌سر می‌برد. اگر هم فیلمی در این حیطه ساخته می‌شود یا نتیجه‌ی عشق و سخت‌کوشی آدم‌های دلداده‌ی سینماست یا حاصل برنامه‌های بیلان‌پرکن سازمان‌های دولتی و نیمه‌دولتی فعال در زمینه‌ی سینما. سینمای کودک که زمانی یکی از قطب‌های تولیدات سینمایی کشور محسوب می‌شد حالا در اواسط خواب زمستانی طولانی خود با هزار مشکل شناخته و ناشناخته در زمینه‌ی تولید و سرمایه و اکران مواجه است و عزم و انگیزه‌ای نیز برای پایان دادن به این مشکلات به چشم نمی‌خورد که دست‌کم مایه‌ی امیدواری برای آینده باشد. تنها روزنه‌های باقی‌مانده برای سینمای کودک و نوجوان همین جشنواره‌ها و محصولات انگشت‌شماری هستند که چراغ این نوع سینما را روشن نگه داشته‌اند. در این وضعیت همدان اگر تنها گزینه برای برگزاری این جشنواره نباشد قطعاً مناسب‌ترین گزینه است.

نمای درشت  دشمنان مردم
مایکل مان هر چند سال و به وسواس فیلم می‌سازد، و هر فیلمش یک حادثه است؛ به‌خصوص كه در فیلم تازه‌اش چندتا از مهم‌‌ترین ستاره‌های امروز سینمای جهان حضور دارند و داستانش موضوعی جذاب و آشنا برای سینما و سینمادوست‌هاست: زندگی و دوران جان دیلینجر، دزد معروف بانک. این مجموعه را در کنار مجموعه‌ی دیگری که به بهانه‌ی Collateral منتشر کردیم و نقدی که دو سال پیش بر پلیس ساحلی میامی نوشتم، به عنوان مقدمه‌هایی در نظر بگیرید برای پرونده‌ی مفصلی که روزی روزگاری در بخش «سایه‌ی خیال» به سراغ کل کارنامه‌اش برویم: «زندگی و دوران مایکل مان». هر چه نباشد این سبک‌گرای بزرگ معاصر، برای ما عاشقان سینما، یك دیلینجر درست و حسابی است.

فرصت‌ها و کمبودها
امیر قادری: کم شده فیلمی این‌قدر هم‌دلانه نسبت به یک مجرم ساخته شود. مان، قهرمانش را در قالب جان دیلینجر یافته یا ساخته است. مرد عاصی فردگرایی که به شکل متناقض‌نمایی، همان طور که خودش را به عنوان یک فرد می‌یابد و می‌شناسد، به مردم دور و برش هم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. بیش از آن‌که از جنس مردم باشد، آن‌قدر از سیستم فاصله گرفته تا مردم او را یکی از خودشان بدانند. حالا مان از یک مجرم دیگر، یک هنرمند مردمی با حساسیت‌های خاص خودش می‌سازد. همان طور که پیش از این‌ها، از ورزشکاری مثل محمدعلی یا کارمند یک کارخانه‌ی دخانیات به اسم جف وایگند ساخته بود. دیلینجر از بانک‌ها می‌دزدید نه از مردم و در عین حال تجسم همان زندگی است که مردم عاشق تماشایش هستند، اما جرأت تجربه کردنش را ندارند. 

یک‌سوم بقیه زندگی کرد و به آرزویش رسید: مایکل مان و تجربه‌ی کارگردانی «دشمنان مردم»
می‌خواستم فیلمی را که در ذهنم مرور کرده بودم، به پرده‌ی سینماها منتقل کنم. دیلینجر کسی بود که به‌شدت علاقف‌مند بود افکارش را عینیت ببخشد و شاید از این حیث شباهتی هم میان من و او وجود داشته باشد. می‌خواستم علاقه‌مندی او به انجام کارهای ذهنی‌اش را به صریح‌ترین شکل ممکن به تصویر بکشم. برای همین، هیچ جا خودسانسوری نكردم و همه چیز از سرقت‌هایی که توسط او انجام شده بود تا مهارت‌های درونی‌اش را به فیلم اضافه کردم تا مخاطب بداند که دیلینجر کاراکتری تک‌بعدی نبود و در زمینه‌های مختلف، سبک خاص خود را داشت. دیلینجر به مسیری که برگزیده بود ایمان داشت و می‌دانست که چه می‌کند. او آن‌قدر شجاع بود که حاضر شد فقط از یک‌سوم یا حتی یک‌چهارم زندگی خود استفاده کند اما در عوض علایق شخصی‌اش را محقق کند. نکته‌ای که خیلی‌ها مطرح کردند این است که هدف دیلینجر از این همه تعقیب‌و‌گریز چه بود. در جواب باید بگویم او به دنبال خواسته‌های درونی‌اش بود، فقط همین! تجسم علایق یک انسان مشهور یکی از اصلی‌ترین دلایل من برای ساخت این فیلم بود. دیلینجر حتی در آخرین لحظه‌های زندگی خود نیز دست از علایقش برنداشت و چند ساعت پیش از مرگ در سینمایی حضور یافت که فیلم مورد علاقه‌اش را نشان می‌داد.

2 لینک این مطلب


صفحه اصلی  وبلاگ مسعود مهرابی نمایشگاه کتاب‌ها تماس

© Copyright 2004, Massoud Merabi. All rights reserved.
Powered by ASP-Rider PRO