سینمای ایران خشت و آینه: یادداشتهایی از نویسندگان مجله دربارهی نكتههایی در متن و حاشیهی سینمای ایران رویدادها: فیلمهای تازه: زندگی با چشمان بسته (رسول صدرعاملی)، سن پترزبورگ (بهروز افخمی)، آل (بهرام بهرامیان)، خیابان بیستوچهارم (سعید اسدی)، آقای دزد (شهرام شاهحسینی)/ هفت پرسش خانهی سینما از نامزدهای ریاست جمهوری: چه برنامهای برای سینما دارید؟/ افتتاح پردیس سینمایی «زندگی» در غرب تهران/ همایش فیلم قاجار سال آینده برگزار میشود/ بازگشایی سینما كسری/ انتشار پیشنویس «لایحهی قانون تشكیل سازمان نظام سینمایی و...»/ سیسال، سینما، یك مجموعهی ارزشمند برای سینمای ایران/ درگذشت جعفر توكل (1387-1314) و اردشیر كشاورزی (1388-1324) تحقق یك رؤیا:اخراجیها2 و ركوردی تازه برای سینمای ایران صدای آشنا: با شروین قطعهای دربارهی كارنامهاش در دوبله سایه روشن: این روزهای ویشكا آسایش و حسام نوابصفوی اشاره به دور: آخرین خبرهای جشنوارهی كن/ نمایش عمومی آواز گنجشكها در آمریكا/ سخنرانی بهمن قبادی در پارلمان اروپا/ پلهای ارتباط با ونیز و كن/ مشاور الیور استون در انتظار روادید به ایران/ فیلمهای ایرانی در جشنوارهها و مراكز فرهنگی جهان/ جایزهها، داوریها و بزرگداشتها در اسفند 1387 در تلویزیون: همه چیز دربارهی برنامههای تلویزیون در نوروز/ دو نوشته دربارهی سریال طنز مرد دوهزار چهره/ دربارهی كلاهقرمزی 88/ نگاهی به پیامهای بازرگانی بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی 76 ماهنامهی «فیلم» (اردیبهشت 1368)
سینمای جهان - نمای دور: دلیل واقعی تغییر دوبارهی زمان برگزاری اسكار: المپیك زمستانی یا اعتراض رأیدهندگان؟/ گفتوگویی با جان ویلسن، بنیانگذار آكادمی تمشك زرین: دیگر كسی استالون را نمیشناسد - خبرهای كوتاه: پانچو ویا به روایت كوستوریتسا/ حمایت كرملین از سینما/ داگلاس فربنكس فراموش نشده/ دیدار دلتورو با هوگو چاوز/ «موبی دیك»های تازه/ پرفروشترین فیلم آفریقای جنوبی/ همكاری سینمایی مجارستان و ایرلند/ «زندگی پی» به روایت آنگ لی/ بازگشت «زنبور سبز»/ عربها محصول تركها را بازسازی میكنند/ لخ والسا به روایت وایدا و هولاند/ درام اجتماعی میرا نایر/ ادای دین یوجی یامادا به كن ایچیكاوا/ فیلم تازهی دانیس تانوویچ/ آرنولد شوارتزنگر و «ترمیناتور 4»/ چینهچیتا مجهز میشود/ همكاری فاكس با مراكش/ و... - نمای متوسط:عقدهی بادر ماینهوف (اولی ادل)/ چه (استیون سادربرگ)/ از چندنی چوك تا چین (نیكهیل آدونی) - فیلم روز:شك (جان پاتریك شنلی) سایهی خیال: از صحرا به برف، با تارهای ظریف قلب: مجموعه مطالبی دربارهی موریس ژار (2009-1924)/ زندگی و آثار/ مردی از تبار نوابغ/ سازندهی چند آوای جاودان زندگی ما/ گفتوگو با ژار: هنوز دست دیوید لین را روی شانههایم حس میكنم/ گفتوگوی الكساندر دسپلات با موریس ژار: عشق به سینما؟ خودش است
نقد فیلم نقدهایی بر وقتی همه خوابیم (بهرام بیضایی) و گفت وگو با محمدرضا درویشی آهنگساز، اصغر رفیعیجم مدیر فیلمبرداری، و كارگردان فیلم/ نقدی بر اخراجیها2 (مسعود دهنمكی) و نوشتهای از كارگردانش/ نقدی بر سوپراستار (تهمینه میلانی) و گفتوگو با كارگردان/ نقدهایی بر بیست (عبدالرضا كاهانی)، نوشتههایی از بازیگرانش علیرضا خمسه و حبیب رضایی و گفتوگو با كارگردان/ نگاهی به مستندهای رضا بهرامینژاد)/ گزارش اكران (از 20 اسفند 1387 تا 20 فروردین 1388)
گفتوگو با بهرام بیضایی: خواب بزرگ احمد طالبینژاد: شما میگویید ما در شرایط تغییر هستیم. به تعبیری مدرنیسم دارد خیلی چیزها را از بین میبرد، بیآنكه جایگزین بهتری هم پیشنهاد بدهد. چون مدرنیته هنوز در تفكر و اندیشهی ما پدید نیامده و بهرغم ظاهر مدرنی كه داریم پیدا میكنیم، از بیخ و بن سنتی هستیم. پرسش این است كه آیا اگر در چنین شرایطی هم قرار نمیداشتیم، ممكن نبود كه یك سرمایهگذار بیاید و اركان یك فیلم را در اختیار بگیرد و یك كارگردان مؤلف را كنار بزند؟ بهرام بیضایی:وقتی همه خوابیم بحثی دربارهی سنت و نوگرایی و اصالت و مدرنیسم و سخنان مهم دیگر نیست. در یكی از سطحهای خود نشاندهندهی نفوذ و تأثیر سرمایهسالاری در فرهنگ است؛ و این مضمون در همهی تاریخ و جغرافیا میتوانسته و میتواند اتفاق بیفتد. وقتی رگبار را میساختم پول كم داشتیم. كسی آمد كه سرمایهگذار/ تهیهكنندهای حاضر است هفتاد هزار تومان در این فیلم كه كل بودجهاش دویست هزار تومان بود، سرمایهگذاری كند. رفتیم خدمت آن آقا و گفت بله، به شرطی كه بازیگری كه او میخواهد، نقش اصلی را بازی كند كه دستمزد او هفتاد هزار تومان بود. میخواهم بگویم موضوع مال همین امروز و این سالها نیست. جورج فاستر كین برای معشوقهاش اپرای شیكاگو را ساخت و خواست از او یك اپراخوان درجه یك درآورد. در گذشته هم پول و قدرت، هنر مذهبی و هنر اشرافی را به شكلی كه خودش میخواست پدید آورد و نوابغ را به خدمت گرفت. تصور میكنم دستكم در جهان جدید بشود در این باره حرف زد یا فیلمی ساخت حتی اگر كسانی تصور كنند اینكه گفتن ندارد. نمونههای قدرتفرمایی و امتیازربایی یا تجاوز به فرهنگ حالا در همین سینمای خود ما، آنقدر پیش رفته كه به نقشفروشی و پول گرفتن از بازیگر برای واگذاری نقش رسیده. و آنقدر عادی شده كه غیر از آن عجیب به نظر میرسد. خب باشد؛ بگذارید این اصل اینهمه طبیعی و بدیهی و پذیرفته و عادتشده را روی پرده ببینیم. وقتی آن را روی پردهی بزرگ میبینیم درمییابیم چهقدر غیرعادی و غیرطبیعی است و گیج میشویم. وقتی همه خوابیم تنها با نشان دادن ـ یعنی به كمك خودِ سینما ـ از این عادت، آشناییزدایی میكُنَد، و حالا همه چیز غریب به نظر میرسد.
گفتوگو با محمدرضا درویشی: برای بیضایی موسیقی ساختم نه برای تماشاگر سمیه قاضیزاده: حتماً خودتان بهتر میدانید که وقتی همه خوابیم زیاد در ارتباط با مخاطب موفق نبوده و چه بسا که اگر موسیقی این فیلم کمی روانتر و آسانتر بود میتوانست به کمک مخاطب بیاید. اما موسیقی هم گام به گام با دشواریهای فیلم پیش رفته. محمدرضا درویشی: مسأله ارتباط فیلم و مخاطب را خود آقای بیضایی باید پاسخگو باشند اما در مورد موسیقی باید بگویم که من این موسیقی را برای آقای بیضای ساختهام نه مخاطب. بدون اینکه قصد اهانت به تماشاگران فیلم و شنوندگان موسیقی را داشته باشم، موضوع به همین صراحتیست که میگویم. حتی یکی از من پرسید که شما نامزد دریافت جایزهی موسیقی بودید، چرا به شما داده نشد؟ گفتم که من موسیقی را برای آقای بیضایی ساختم نه سیمرغ. الان هم خیلی صریح میگویم که من به اندیشه و تفکر آقای بیضایی ایمان دارم و ایشان حق بزرگی به گردن فرهنگ معاصر ایران دارند. نه فقط در ادبیات نمایشی بلکه نثر ایشان در زبان فارسی معاصر هم مؤثر است. یعنی تعداد آدمهایی که در پنجاه سال گذشته نوشتههایشان توانسته تأثیر بگذارد بر ادبیات و زبان فارسی، شاید به تعداد انگشتان دست هم نرسد. مگر چند نفر مثل بیضایی یا دولت آبادی وجود دارد؟ وقتی من میگویم موسیقی را برای آقای بیضایی ساختهام یعنی برای بخشی از این فرهنگ ساختهام. گفتوگو با تهمینه میلانی كارگردان سوپراستار: بهآهستگی... عباس یاری: منتقدان در زمان نمایش جشنوارهای فیلم را چندان تحویل نگرفتند در حالی كه گویا خودتان آن را خیلی دوست دارید. تهمینه میلانی: در آن مورد چیزی نمیگویم اما این فیلم را بهشدت دوست دارم. از زمان شروع نوشتن قصه ارتباط خیلی خوبی با آن برقرار كردم. واقعاً برای ساختنش هفت ماه جنگیدم. قصهای نبود كه اگر ساخته نمیشد بهسادگی از كنارش بگذرم. فكر میكنم لازم بود ساخته شود. نمیدانم چرا، اما احساس میكنم زمان میبرد تا ارزش این قصه و فیلم فهمیده شود. در جشنواره همه خیلی شتابزده در مورد این فیلم نظر دادند، اما هرچه زمان میگذرد میبینم كه در حال نزدیك شدن به من و فیلم هستند. بنابراین من هم طبق عادت، صبوری به خرج میدهم. از سویی خیلی خوشحالم تشویقهایی كه شامل حال کارگردانان خودی شد، هیچگاه به سمت من نبود. چون وقتی كه آدم بیش از حد جدی گرفته میشود، انگار به پایان میرسد. منظورم این نیست كه این آقایان تمام شدهاند، اما وقتی شما را نادیده میگیرند، خیلی تازهتر میمانید. این قضیه خیلی به نفع من تمام شده. به قدری ایده و قصه در ذهن دارم که حتی وقت نمیکنم همهی آنها را بنویسم. گاهی كه كارگردانها میگویند قصهی خوب پیدا نمیكنیم من واقعاً تعجب میكنم. از خودم میپرسم پس چرا من همین حالا این همه قصه دارم؟
گفتوگو با عبدالرضا كاهانی كارگردان بیست: جور دیگر دیدن تهماسب صلحجو: فیلمهایتان در عین سادگی از الگوهای آشنای سینمای ایران فاصله دارند، كلیشهای نیستند. عبدالرضا كاهانی: كلیشه همهجا آزارم میدهد. نه فقط در سینما، در زندگی اجتماعی و سیاست هم میتوانیم رفتارهای كلیشهای داشته باشیم. دنیا همیشه از لحظههایی استقبال كرده كه تازه و نو بوده است. وقتی زندگی برایم هم یكنواخت و كلیشهای میشود، سعی میكنم تغییرش دهم. هر جور شده دنبال فرصتم تا شرایط را عوض كنم. مثلاً گاهی در خانه به همسرم میگویم اگر ما این قاب عكس را این جوری به دیوار نزنیم چه اتفاقی میافتد؟ چون از اول كه به دنیا آمدهایم آن را یك جور دیدهایم. بیاییم فكر كنیم آیا جور دیگری میشود كه موجه هم باشد؟ حالا شاید راه جدیدی پیدا نشود و به این نتیجه برسیم كه همان راه قبلی بهتر بوده اما این دغدغه همیشه برایم وجود دارد تا همه چیز را جور دیگری ببینم. خب چرا اصرار دارم اتفاق دیگری بیفتد؟ به خاطر جذابیت زندگی است. اینكه زندگی از تخت بودن و یكنواختی دربیاید. زمانی برای هر كاری انگیزه دارم كه بدانم چهجوری میشود طور دیگری باشد. اصلاً چرا فیلم بیست این همه سكوت دارد؟ چون همیشه فكر میكردم چهگونه میتوان حرف نزد و با تماشاگر رابطه برقرار كرد؟ آن هم تماشاگری از جنس تماشاگران سینمای ایران كه عادت به شنیدن حرف دارند!
روایت كارگردان اخراجیها 2: نجواهایی در كنار دلبران مسیر اندیمشك - تهران مسعود دهنمكی: بیست سال پیش در همین روزها كه قطعنامهی 598 پذیرفته شد بر بام یكی از ساختمانهای پادگان دوكوهه زانوی غم در بغل گرفته و قطار مسیر اندیمشك ـ تهران را كه «دلبر»ش میخواندیم زیر نگاه داشتیم و با خود فكر میكردم: «حالا حتماً مردم در خیابانها صف كشیدهاند و بالای پشت بامها گل و نقل وكاغذهای رنگی حاضر كرده و هلهله میكشند و كف میزنند و صلوات میفرستند و اسفند دود میكنند تا قهرمانانشان از یك سفر پرافتخار هشت ساله برگردند و كاری كه ده سلسله نتوانستند انجام دهند یك مشت بچه...» اما تهران سوت و كور بود و خبری از این استقبال نبود. انگار «همه خواب بودیم» و كسی نمیخواست «سوپراستار»های این حماسه را ببیند و برای مردانگی و ایستادگی آنها نمرهی «بیست» بدهد و لاجرم به جای تشكر از آنها طلبكار شدند و آنها را «اخراجی» كردند... حالا بیست سال از آن روزها گذشته و پرواز شمارهی 598 «اخراجیها2» از باند فرودگاه تهران به سمت مقصدی مقدس (مشهد) روی پردهی نقرهای در پرواز است. خانوادهی سوزوكیها و غیرسوزوكیها، كرد و ترك و بلوچ، حتی رزمنده و یكیدو نفر از مردم گریزان از خطر جنگ مسافر این كشتی هوایی هستند. بچههایشان در زمین میجنگند و آنها میروند تا برای پیرویشان دعا كنند... ناگهان یكی «به نام خدا و خلق قهرمان!» مردم را میدزدد. نقد وقتی همه خوابیم: تازیانه بر خویشتن جهانبخش نورایی:وقتی همه خوابیم داستان شوریدن هنرمند بر خویش است تا وسوسهی گمراهی را پس بزند و در این راه اگر لازم باشد از دادن جان خود نیز پروا نکند. این عصیان، در جهانی پرآشوب و مسخشده روی میدهد و قهرمان فیلم، چکامهی چمانی، تلاش میکند در برابر هجوم آن و بلعیده شدن بایستد. در این راه، بازیگر نقش او، پرند پایا، نیز در دنیای پشت صحنه وضعیت مشابهی دارد و نهایتاً میبینیم شخصیتهای فیلمیکه ساخته میشود با آدمهایی که دارند آن را میسازند دو روی یک سکهاند و سرنوشت همسانی دارند. بدون در نظر گرفتن این پیوستگی، درک معانی وقتی همه خوابیم امکانپذیر نخواهد بود. نخستین عنصری که احتمال دارد دسترسی به حرف نهفتهی فیلم را مشکل کند، شکل فریبدهندهی فیلمیست که قسمت اولش حدود سیچهل دقیقه طول میکشد و با قطع شدن آن میبینیم که تا آن لحظه در حال تماشای قسمت اول فیلمی بودهایم. فریبدهندگی فیلم، آغشتگی آن به کلیشهها و قراردادهای سینمای گیشه است که ممکن است بیننده را از حکمت استفاده از آنها غافل کند و چشم را بر ریزهکاریها ببندد.
«باید خیال كنم كابوسی بود كه تمام شد» امیر پوریا: تردیدی نیست که بیضایی در وقتی همه خوابیم قصد بهکارگیری زبان هجو و کاریکاتورسازی داشته و به هیچ عنوان نمیخواهد اصرار کند که آنچه از رفتار و نابلدیهای شایان شبرخ (حسام نوابصفوی) نشانمان میدهد یا روشی که برای بیان و صدای مسخرهی خاطره مقبول (شقایق فراهانی) در نظر گرفته و به اجرا درآورده، واقعگرا و واقعنماست. اما مشکل اصلی در باورناپذیری عناصر کاریکاتوری فیلم، اولاً ارجاعات واقعی کاملاً مشخص آن از قبیل نام اشتهاریان (مجید مظفری) به جای اعتباریان یا سابقهی دو و میدانی شبرخ به قرینهی سابقهی والیبال محمدرضا گلزار است که امکان پذیرش این جهان فانتزی پارودیک را از بین میبرد و ثانیاً یکسویهنگری شدید فیلم در نسبت دادن انواع و اقسام بلاهتها و نفهمیها و بیدانشیها و بیمهریها به آدمبدها، یادآور بزرگترین معضل سینمای جنگی تبلیغاتی ما در دههی شصت است که دشمنان عراقی را ابله و خنگ و در حال چرت زدن بر سر پست نگهبانی تصویر میکرد و اصلاً متوجه نبود که با این وصف، پیروزی شخصیتهای قهرمانوار فیلم بر این دشمنان عقبافتاده، هیچ مزیت و فضیلتی ندارد که هیچ، سهل و کمقدر هم مینماید.
«فیلم در فیلم» در «وقتی همه خوابیم» مهرزاد دانش: شاید مهمترین وجه فیلم در فیلم در وقتی همه خوابیم، بُعد مقایسهای آن باشد كه متأسفانه نقاط ضعف اثر هم عمدتاً همین جا نمود پیدا میكند. داستان اصلی و پشت صحنهای این فیلم هر دو فضایی دوقطبی دارند و آدمهایش به دو دستهی قدیسان مظلوم و اهریمنوشان اجحافگر تقسیم شدهاند. این نوع فضاسازی شخصیتی شاید در ساحتهای ناب اسطورهای كاربردی بنیادین داشته باشد، اما در یك موقعیت معاصر رئال، لطمهزننده است. پرداخت بهشدت اغراقآمیزی كه در پاكی و پلشتی هر دو دسته به خرج داده شده، گاه این فضای استیلیزه را تا حد كاریكاتور پیش میبرد. كاراكتر خاطره مقبول نمونهی اعلای این اغراق است. خاطره مقبول یك دختر خنگ و لوس با صدایی جیغآلود و شمایلی كارتونی است. این نوع تیپسازی در واقع یك جور پیشداوری بدبینانه و جهتگیرانه است كه بیضایی آن را در برابر آدمهای فرهیختهای مانند نیستانی و پرند پرورش میدهد، در حالی كه چنین رویكردی چندان روشنفكرانه به نظر نمیرسد و قضاوت فیلمساز نسبت به آدمهایش، آن هم در این دوقطبیسازیهای افراطی و اغراقآمیز، دور از نگرش هنرمندانه است. سوپراستار: «فرم همان پیام است» هوشنگ گلمکانی: میلانی با دست کشیدن (شاید موقتی) از موضوع ستمدیدگی زنان و ستمگری مردان، که گویی به ایدئولوژی او تبدیل شده و نسبت به آن تعصب دارد، اینک بخش مهمی از انرژی آزادشدهاش از «چنگال موضوع» را صرف جزییات قصهگویی کرده است. همین باعث شده که فیلم از حیث لحن و پرداخت رهاتر و راحتتر از فیلمهای دیگرش باشد و گاهی چنین به نظر میرسد که برخی از لحظههای فیلمش اصلاً کارگردان ندارد؛ که این عین پختگی است. با این حال هنوز میلانی از برخی بندها نتوانسته خود را رها کند که اینها هم رسوبهای همان نگاه سنتی و محافظهکارانهی او به سینما است (صراحت نالازم و باج دادن به عامهی تماشاگر برای القای پیام و شیرفهم کردن او) که باعث میشود با وجود برخی ظرافتها در پرداخت، سوپراستار از صحنههای گلدرشت هم خالی نباشد. مثل استفاده از ترانهی «الههی ناز»، چند ثانیه پیاده شدن کوروش زند در کنار بزرگراه و پک زدن به سیگار و بعد هم ادامه دادن به راهش برای القای ناراحتی او، یا موضوع آخرین صحنهی «فیلم در فیلم» که کوروش بازی میکند ارتباط کارگری که نقشش را بازی میکند با دخترش و نگرانی او به خاطر بیماری دختر است. یا حتی تابلوی «از محبت خارها گل میشود» بر دیوار خانهی مادر کوروش که 22 سال پیش هم بر دیوار خانهای در فیلم سرزمین آرزوها (مجید قاریزاده، 1366) و احیاناً فیلمهای اندرزگوی دیگر ظاهر شده بود. جای خالی ناصر صفاریان:سوپراستار آنقدر دور و متفاوت از آثار پیشین میلانیست كه بیامضای او بهسختی میتوان كارگردانش را سراغ گرفت. این تفاوت و این دوری نه فقط به دلیل دوری از زنانگی، كه به خاطر جای خالی نگاه ـ همیشگی ـ فیلمساز است. نگاه برآمده از حس و حال درونیای كه در همهی آثار میلانی به شكلی پررنگ به چشم میخورد، حتی به صورتی كمرنگتر در آتشبس. آنچه پیش از این در آثار تهمینه میلانی میدیدیم، حرفی بود كه برای گفته شدنش از سینما استفاده میشد، حرفهایی كه گاه به آثار قابل توجهی مثل دو زن و نیمهی پنهان بدل میشد، و گاه به اثری شعاری چون واكنش پنجم، یا فیلمی ضعیف مانند زن زیادی. ولی حالا با یك «فیلم» طرف هستیم، نه با یك «حرف». اخراجیها2: مقداری بلاهت مورد نیاز است هوشنگ گلمکانی:اخراجیها2 نشان میدهد که مسعود دهنمکی با هوشیاری از برخی از کاستیهای تجربهی اولش پند گرفته و چیزهایی آموخته، اما فیلمساز شدن – آن هم از نوع کمدیاش – را به این زودی نمیتوان فرا گرفت. موارد آموختنی دستهی اول، البته چندان از او بعید نبود. از کسی که از میان این همه زدوخورد جان به سلامت برده و حالا هم به عنوان فیلمساز مزین شده، انتظار میرفت که قاعدهی بازی را بیاموزد و چیزهایی از راز بقا را کشف کند. مثلاً وقتی که پس از اعلام رأی داوران جشنوارهی بیستوششم فجر شروع به اعتراض کرد و پیامدهایش را هم دید، در جشنوارهی اخیر که فیلمش از بخش مسابقهی اصلی کنار گذاشت، واکنش چندانی نشان نداد و هنگامی که در مراسم پایانی برای گرفتن جایزهاش روی صحنه رفت و عدهای از حاضران واکنش ناموافقی نشان دادند، سکوت کرد. وقتی که پس از اخراجیها عکس شش در چهار مابهازای واقعی «مجید سوزوکی» را نشان داد و با واکنش تند خانوادهی مجید واقعی روبهرو شد (که حتی به ساخته شدن مستندی در پاسخ به او انجامید)، این بار برای محکمکاری و پرهیز از برانگیختن واکنشهای مشابه یا اتفاقهای غیرقابل پیشبینی، توضیحهای احتیاطی متعددی در شروع فیلمش گذاشته که با این تفصیل و گستردگی و این همه ماده و تبصره، بیسابقه است. بیست: ماهیهای جدا افتاده مصطفی جلالیفخر: قصهی بیست میتواند شامل رخدادها و آدمهایی باشد (یا نباشد) و همه در یك ظرف روایتی انعطافپذیر و البته در سطح قرار داده شدهاند. فیلم در پی رئالیسمیست كه بیشتر به تاشهای قلمموی واقعیت بر «بوم زندگی» شبیهاند تا خود زندگی. الان در بیست با مشتی قصه و آدم ناقص روبهرو هستیم كه هر كدام میتوانستند بخشی از یك زندگی قابل نمایش باشند. اما در حالت فعلی قابل حذف یا جایگزینیاند. كارگردان فیلم گفته است كه: «تا حالا هیچ وقت این خاطرهها را همزمان و یكجا ندیدهام. هر كدام تاریخ و جغرافیای مخصوصی دارند.» و اتفاقاً باز هم چنین امكانی فراهم نمیشود و آنها تاریخ و جغرافیا و اجتماع و فردیت و دنیای مخصوص و جدای خود را دارند. بازیها و شخصیتهای فیلم «بیست»: تالار استانیسلاوسكی محمد باغبانی:بیست از یك نظر فیلم بسیار كاملی است و آن بیشك به شخصیتپردازی خاص و دقیق این فیلم برمیگردد؛ حال آنكه بخشی به خاطر فیلمنامه و كارگردانی و بخش بیشتری به خاطر بازی و حضور بازیگران است. شخصیتهایی كه در برخی موارد حتی میتوان بوی تن آنها را هم حس كرد. كار قابل تقدیر كاهانی این است كه در اكثر لحظههای فیلم، به نمایش درآوردن شخصیتهای بازسازی شده را به داستان و كاركرد رواییاش ترجیح داده. اگر در لحظاتی از فیلم این حس به وجود میآید كه با اثری بیجهت كند سروكار داریم برای این است كه در فضای خلقشده، یك شناخت و تحلیل روانكاوانه حول شخصیتها بیشتر از درك و تفسیر ساختار روایی فیلم اهمیت و جذابیت دارد. این یعنی دقیقاً برشهایی از زندگی روزمره و واقعیتیست كه این كارگران هر روز با آن زندگی میكنند؛ واقعیتی كه آن در دل آن و نه مستقل از آن معنی و مفهوم پیدا میكنند (به شكل اگزیستانسیالیستیاش یعنی هستی مقدم است بر ماهیت).
كاش میتوانستم زنگی را به صدا درآورم علیرضا خمسه: دوستان مجلهی «فیلم» خواستهاند بنده از تجربهی بازی در فیلم سینمایی بیست یادداشتی بنویسم. بهخصوص اینكه پس از سالها بازی در ژانر كمدی بهیكباره در نقشی كاملاً جدی و متفاوت ظاهر شده بودم، شخصیتی رنجور و ستمدیده با چهرهای تلخ و پیكری درهمشكسته، كه با شخصیت نمایشی من كه در ذهن تماشاگر ساخته شده بود كاملاً در تضاد قرار داشت. نمیدانستم چه باید بنویسم. مگر هر تجربهای را میتوان بیان كرد؟ حضور من در این نقش به شهادت داوران و مخاطبان آگاه، تأثیرگذارتر از نقشهای قبلیام بوده است. این را چهگونه میتوانم توضیح بدهم؟ تلاش من برای ایجاد شادی جدی گرفته نشد اما در ستایش «سوگ» اشكی ریختم و دیده شد. این اتفاق را چهگونه تحلیل كنم؟ روانشناسی مخاطب به دنبال چیست؟ تنوع یا شگفتی؟ نكند تئوری «ژاكوب لوی مورنو» واضع مكتب «سایكودراما» درست درآمده كه به بازیگران شاد پیشنهاد بازی در نقشهای افسرده و غمگین را میداد؟
سایه خیال موریس ژار (2009 - 1924): از صحرا به برف، با تارهای ظریف قلب امیر قادری: موریس ژار آهنگساز بزرگی بود و برای ما بزرگتر. بهخصوص به خاطر موسیقیای که برای محمد رسولالله(ص) ساخت که به بخش جداییناپذیری از خاطرات کودکی و نوجوانی نسل ما تبدیل شد؛ یکی از دلایل عشق ما به سینما بود و راهی که برای ادامهی زندگی انتخاب کردیم. بجز آن، فیلمهای دیوید لین همیشه میان تماشاگران ایرانی محبوب بودهاند و ژار جزء مهمی از این آثار هم بود. با آن تم مشهورش برای صحرای لورنس عربستان و ملودی عاشقانهی لارا بر زمینهی برفهای دكتر ژیواگو. و دیگر اینکه موریس ژار برای چند فیلم آشنای دیگر برای سینمادوستان ایرانی موسیقی ساخته است؛ از اسب كهر را بنگر تا ترن، مردی كه میخواست سلطان باشد، مأمور مكینتاش، انجمن شاعران مرده، كلكسیونر، و البته عمرمختار: شیر صحرا. او همکار فیلمسازان مهمی مثل دیوید لین، ژرژ فرانژو، فولکر شلندورف و پیتر ویر در مهمترین دورهی کاریشان بود و برای نزدیک به نیم قرن، برای سطح اول فیلمسازی در جهان موسیقی ساخت. در این پرونده حرفهایش در چند گفتوگوی مهم عمرش را میخوانید و زندگینامهی پربارش را و دو مقاله از تورج زاهدی و کیوان هنرمند که به عنوان دو آهنگساز، ریزهکاریهای دوران حرفهای این سازندهی موسیقی فیلمهای جهان رؤیایی ما را بررسی کردهاند.
مردی از تبار نوابغ تورج زاهدی: وقتی یك دوستدار هنر، در حسرت فقدان یكی از بزرگان نسل پیش، مرثیهسرایی كند، خود را در معرض یكی از بیاساسترین اتهامها یعنی «گذشتهپرستی» قرار میدهد. اما این صرفاً یك اتهام است، زیرا وقتی واقعیتهای هنری را ملاك قرار دهیم، و به عینه دریابیم كه بهترینهای نسل كنونی، حتی به حد متوسط آن بزرگان هم نزدیك نشدهاند، دیگر هیچ تردیدی باقی نمیماند كه آنان بهراستی «تكرارنشدنی» هستند. موریس ژار یكی از همین بزرگان است كه فقدانش هرگز جبرانپذیر نخواهد بود. زیرا اگر باز هم دیوید لینی پیدا شود كه بخواهد همان شاهكارها را خلق كند، هیچ آهنگسازی نخواهد یافت كه بتواند به مدد موسیقی آنها، فیلمهایش را جاودانه سازد. مگر آنكه به همان معدود نوابغی مراجعه كند كه از بزرگان همان نسلاند؛ بزرگانی مانند انیو موریكونه، جان ویلیامز، و جان باری كه البته سابقهی آهنگسازی آنها، كمتر از ژار است.
تلویزیون در نوروز 1388: مظنونین همیشگی شاهین شجریكهن: در میان مجموعههای نوروز امسال، سریالهای طنز و کمدی سهم بیشتری داشتند. در واقع تمامی مجموعههای پخش شده، یا مانند مرد دوهزار چهره (مهران مدیری) و عید امسال (سعید آقاخانی) کمدی محض بودند یا مثل ماه عسل (شاهد احمدلو) رگههایی از طنز داشتند. با تماشای قسمتهای اولیهی اشکها و لبخندها (حسن فتحی) هم - که پس از تعطیلات پخش آن آغاز شد - مشخص شد كه از این دستهبندی تکموضوعی بیرون نیست، چون این سریال نیز یک فانتزی هجوآلود است. لابهلای برنامهها هم هر جا که مدیران پخش لازم میدیدند «لورل و هاردی» نشان میدادند و یا دستبهدامن باقی کمدی کلاسیکهای داخل انبار میشدند. البته پخش مجموعههای طنز و کمدی در نوروز اتفاق جدید و بیسابقهای نیست و در سالهای گذشته نیز همیشه بخش مهمی از برنامههای نوروزی تلویزیون را اینگونه سریالها تشکیل میدادند ولی این طور نبود که مثل امسال تمام مجموعهها طنز و کمدی باشد، بلکه تنوع بیشتری وجود داشت و در کنار مجموعههایی که موضوع و فضای طنز داشتند، سریالهای جدی نیز ساخته میشد.