
فهرست مطالب این شماره
فلاشبک: من، پاپاراتزو/ نقد حال ما/ من یک عقدهای هستم/ ما و «دیگران»/ تعریف عملیاتی/ خوب شد یادم آمد!/ دیگر دیر شده است...
خشت و آینه: یک فرصتسوزی دیگر/ هیچکاک و حادثه ی عراق/ ما عاشق نیستیم/ اثر ماندگار با سه تا علامت تعجب/ سینمای بخشنامهای/ باشکوه و مبهم
رویدادها ـ فیلمهای تازه: رؤیای خیس (پوران درخشنده)/ سینهسرخ (پرویز شیخطادی)/ جنایت و جنحه (حمیدرضا محسنی)/ عصر جمعه (مونا زندحقیقی)/ رامی (بابک شیرینصفت)/ برای اولین بار در سینما ایران: بلیت نیمبها برای سانسهای صبح/ پخش تیزرهای جاذبههای گردشگری ایران در شبکههای ماهوارهای/ تعویق جشنوارهی دانشآموختگان هنر/ پاسخ مراجع تقلید به نامهی تهیهکنندگان در بارهی جلوگیری از تهیه و تکثیر غیرقانونی آثار سینمایی/ تجلیل از مهری مهرنیا/ جشنوارهی «زیتون سرخ» در آبان/ گپی با فریدون جیرانی دربارهی ستارهها: سه فیلم به جای یک فیلم/ صدور مجوز کارگردانی برای رضا صفایی/ برنامههای بیستمین جشنوارهی اصفهان/ درگذشت محمود مشروطه/ گرامیداشت نادر ابراهیمی/ پوپک گلدره، در کما/ گپی با علی ژکان: نگفتم فیلم نمیسازم.
ایستگاه مهر با: فرهاد آییش، بهمن اردلان، شهرام اسدی، محسن امیریوسفی، فرشاد بشیرزاده، رخشان بنیاعتماد، محسن دامادی، عباس رافعی، رضا رخشان، لیلی رشیدی، لیلا زارع، سامان سالور، رسول صدرعاملی، حمیدرضا صدری، محمدرضا گوهری، شهره لرستانی، رسول ملاقلیپور، بیژن میرباقری، افشین هاشمی و ایرج نوذری.
ملال شب نهم، بدون ستارههایش: گزارش نهمین جشن خانهی سینما
در تلویزیون: دربارهی مستند حیات آبی خلیج فارس
صدای آشنا: گپی با جلال مقامی دربارهی دوبلهی همزمان در جشنوارهی اصفهان/ خبرهای دوبله/ نگاهی به دوبلهی این گروه خشن و یادداشتی از مدیر دوبلاژش ابوالحسن تهامی
فرصتهای کوتاه، برنامههای بزرگ: مرور بر کارنامهی محمدمهدی حیدریان و معرفی محمدرضا جعفریجلوه به عنوان معاون جدید امور سینمایی
اشاره به دور: تولیدات 2005 سینمای ایران و عرصههای جهانی/ سینمای ایران و اسکار/ خبرهایی از کیارستمی/ مخملباف در قرقیزستان/ جلیلی و سرمایهگذاران خارجی/ سه فیلم ایرانی در سینماهای فرانسه/ فیلمهای ایرانی در جشنوارهها و مراکز فرهنگی جهان
ایرونیبازی در تاریخ محاورهای و نوستالژی دههی چهل: به بهانهی انتشار نوشتن با دوربین (رودررو با ابراهیم گلستان)
سینمای جهان ــ نمای دور: بحران و کسادی در سینمای آمریکا، گپی با کارگردان فیلم ماچوکا، خبرهای کوتاه
ــ نمای متوسط: وندی عزیز (تامس وینتربرگ)، برادران گریم (تری گیلیام)، سرزمین زیبا (هانس پیتر مولند)، ولینت (گری چاپمن)، مربیها (هانس واینگارتنر)
ــ فیلمهای روز: قلمرو ملکوت (ریدلی اسکات)، روزهای واپسین (گاس ون سنت)، مرد سیندرلایی (ران هاورارد)، گلهای پژمرده (جیم جارموش)، آب سیاه (والتر سالس)
ــ درگذشتگان: نگاهی به زندگی و آثار آلبرتو لاتوادا
نیکلای، ناتالیا،… و آندری: گفتوگوی اختصاصی با نیکلای بورلایف و ناتالیا بوندارچوک بازیگران فیلمهای کودکی ایوان، آندری روبلف و سولاریس
ترس بهترین احساس بازیگر است: میزگرد نیوزویک با شش بازیگر کاندیدای اسکار 2005
نقد فیلم ـ نقد گیلانه و گفتوگو با رخشان بنیاعتماد، محسن عبدالوهاب، بهرام رادان و نگاهی به بازی فاطمه معتمدآریا/ نقدی بر سالاد فصل (فریدون جیرانی) و گفتوگو با خسرو شکیبایی و لیلا حاتمی/ نقدی بر نوک برج (کیومرث پوراحمد)/ نقد فیلم مستند/ گزارش اکران/ نگاهی به اسپاگتی در هشت دقیقه (رامبد جوان)
شب «حکم»: تماشای فیلم تازة مسعود کیمیایی
جامپکات: نکتهها و ملاحظاتی دربارة چند فیلم تازه
نامهها: پاسخهای کوتاه/ از میان نامهها
فرهنگ بازیگران: پارسا پیروزفر، مریلا زارعی، محسن قاضیمرادی، تاتسویا ناکادایی، پیتر وَن ایک، دان تیلر، جوآن آلن، وین دیزل، ادوارد نورتن و جت لی.
نقد و معرفی کتاب: نقد کتابهای نوشتن با دوربین (رودررو با ابراهیم گلستان) و فرهنگ بازیگران سینمای ایران/ توی ویترین
بیست سال پیش در همین ماه: نگاهی به شمارهی ۲۹ماهنامهی فیلم (مهر ۱۳۶۴)
همکاران این شماره: محمد اطبایی، مینا اکبری، همایون امامی، ابوالحسن تهامی، احمدرضا جلیلی، نیما حسنینسب، سعید خاموش، مهرزاد دانش، بهروز دانشفر، امیرشهاب رضویان، مارگریت شاهنظریان، تهماسب صلحجو، بهزاد عشقی، محمد قائد، امیر قادری، لیلا قاسمی، سعید قطبیزاده، کاوه کاویان، علیرضا معتمدی، امید نجوان، پرویز نوری، اصغر یوسفینژاد.
روی جلد:
بهرام رادان و فاطمه معتمدآریا در گیلانه
(ساختهی رخشان بنیاعتماد، محسن عبدالوهاب)
عکسها: محسن سیدی/ طرح جلد: مهدی عزیزی
گوشه هايي از اين شمارهی بسيار خواندنی
محمد قائد دربارهی ابراهیم گلستان،
به بهانهی انتشار کتاب «نوشتن با دوربین»:
جملههای ریتمیک و رندانه و وزندار یکی از علایق آقای گلستان است (در خشت و آینه، این نمونهی عام تمام جملههاست: «نه پول دارم نه وقت دارم نه حوصله.») و منتقدانی نظر میدادند وقتی وزن را از شعر کنار میگذاریم، واردکردن آن در نثر، آن هم نثر محاورهای، چیزی جز فرمالیسم منحط و بازی با شکل زبان نیست. لقب «بورژوای منحط»، در توصیف ایشان، از همین جا پیدا شد. اما برداشتهشدن این فیلم از پرده فقط به نامتعارف بودن، اشاراتی صریح به «تمدن بزرگ» و جملاتی اگزیستانسیالیستی که میتوان آنها را با تنبک همراهی کرد محدود نبود. به ابراهیم صهبا گفته بود همراه با ابوالحسن ورزی وسط صحرا در برابر دوربین حضور پیدا کند و هر یک قطعه شعری بخواند. فرد اول به آمادگی برای قرائت قطعاتی که میگفت فیالبداهه سروده شهرت داشت. دومی هم به سبک قدمایی شعر میسرود. وقتی فیلم روی پرده آمد، شعراینگونبخت نزدیک بود سکته کنند: مدحخوانی آنها با صحنة جشن عروسی صمد و شهناز تهرانی در کنار منارهای در میان دو گنبد (همه عمداً و آشکارا از مقوا) مونتاژ شده بود.
واقعیت این است که آدمهای اسنوب چشم دیدن همدیگر را ندارند. آقای ابراهیم گلستان که ربدوشامبر ابریشمی و صفحههای سیوسهدورش برای روستایی محرومیتکشیدهای مثل مهدی اخوانثالث در حکم تنعّماتی بود از بهشت، وقتی به آدمی شیکتر و متنعمتر از خودش میرسید، واجب میدید او را پیاده کند. اما توانایی او برای در افتادن با امثال پهلبد عاریتی بود و تماماً به تشخّص شخص خودش بر نمیگشت. پهلبد هم در دستگاه قدرت رقیبان و دشمنانی داشت که آقای گلستان به آنها تکیه میکرد. مطلقاً امکان نداشت فیلمسازی که دیشب جزو مهمانان خواهر شاه نبوده بتواند امروز صبح به اتاق کار وزیر فرهنگ و هنر و همسر خواهر دیگر شاه برود و او را مچل کند (خودش میگوید در مهمانی اشرف پهلوی از او استدعا کرد اجازهی فیلمبرداری در مراسم حج برای فیلم خانهی خدا را از دولت سعودی بگیرد). خوانندگان این چاخانها باید ادعاها را در متن تاریخی قرار بدهند و بعد قضاوت کنند.
ایشان در حالی که نسبت به فروغ فرخزاد ظاهراً نوعی تعصب دارد و در آن باره نم پس نمیدهد، اگر در دهسال گذشته دستکم ترتیب داده بود تا فیلمهایش هرچه بیشتر و بهتر تکثیر شود، دوستانش را سربلند میکرد و بهمراتب مفیدتر از این همه پریدن به این و آن میبود. ظاهراً از ارادتمندان قدیمیاش کمتر کسی حاضر است پا در این شلوغکاری بگذارد. رقبا و دشمنان یا مردهاند، یا از نفس افتادهاند، یا (مثل مجلهی جنجالی فردوسی که ایشان بهای پنج ریالیاش را ــ با تحقیر ــ به رخ میکشد) به تاریخ پیوستهاند. هژیر داریوش، که در فرانسه در فلاکت و از گرسنگی مُرد، خودش را از نظر خوشتیپی و استعداد کمتر از ایشان نمیدید. عاقبتبهخیر شدن فقط به اعتماد بهنفس و سواد و استعداد بستگی ندارد. در این صحاری، کاسهکوزهها چنان به هم میریزد که آدم نمیداند از کجا خورده است...
از نقد هوشنگ گلمکانی بر «نوشتن با دوربین»: ببخشید. دارم مثل پیرمردها حرف میزنم. سن آقای گلستان حداقل سی سال بیشتر از من است و سواد و اعتبارش بسی بیشتر از این حرفها و سالها. ببخشید که مثل معتمدین محلی و ریشسفیدهای خانوادگی، انگار دارم برادر کوچکترم را نصیحت میکنم. این هم نوعی ذات و خمیره و رویه و روحیه و لحن است که خیلیها نمیپسندند و شیوهی آقای گلستان را بیشتر دوست دارند. در کمال نومیدی هم میدانم که بر یک عاقلمرد بالای هشتاد سال، نمیشود با این حرفها تأثیری گذاشت. این فقط یک واکنش است در برابر حرفها و روایتهایی که سالها منتظر شنیدنش بودیم و در برابر کتابی که چند سال بود شنیده بودیم قرار است منتشر شود و شد. منهای لحن و کلام و اظهار نظرها، از آقای گلستان ممنونیم که بساط را به هم نریختند و حرفهایشان را زدند تا ما قطعههای بیشتری از پازل بیسروته و پیچیدهی حیات فرهنگی چند دههی کشورمان را، به روایت ایشان، درست یا غلط، در اختیار داشته باشیم. و «تشکر ویژه» از آقای پرویز جاهد که با صبری فوق انسانی و تحمل توهینها و تحقیرها، این روایت را ثبت و مکتوب کرد.
امیر قادری و تماشای فیلم تازهی مسعود کیمیایی: اصلاً یکی از این موقعیتهای طنزآمیز، حضور من در خانهی کیمیایی است. آدم بلند شود بیابد خانهی کسی که سالها پیش آرزو داشت ببیندش و بعد از فیلمهایش متنفر شد و حالا این قدر راحت تکیه داده و دارد این تصویرهای غریب حکم را میبیند. واقعاً راه درک فیلم را کشف کردهام یا چون کیمیایی این جاست، دلم میخواهد فیلم را دوست داشته باشم؟ این سؤال بدمصب دست از سرم برنمیدارد. اما فعلاً تصویرهای فیلم را عشق است. آدم پولداری که دارد با دست ژله میخورد، یک گروه موسیقی که در تمام فیلم حضور دارد و یک بار همین جور بیهوا وسط آن عروسی عجیبوغریب میزند زیر آواز و تصویرهای بیربط از خالکوبی یک غریبه در حمامی که نمیشناسیم، آن هم در میانهی تصویرهای مربوط به عروسی. این وسط پناهی چهقدر تأثیر داشته است؟ نکند اغتشاش آگاهانة این تصویرها، حاصل کار او هم هست؟ …
رخشان بنیاعتماد دربارهی گیلانه: صددرصد. حماسهی جنگ و مقاومت فقط در جبهه شکل نمیگیرد. حماسه در دورترین نقاط دور از جبهه و توسط آدمهایی که هیچوقت دیده و شناخته نمیشوند هم رقم میخورد؛ زنهایی که کولهبار دشواریهای زندگی را بر دوش کشیدند تا مردانشان در جبهه جنگیدند قهرمانان حماسی هستند. از خیلی زاویهها میتوان جنگ را دید و به تصویر کشید. زاویهای که ما انتخاب کردیم پیامد نقش تأثیرگذار گفتوگو و معاشرت با این گروه زنان بود. از ابتدا تصمیم نداشتیم دربارة زنان فیلم بسازیم. بر اساس شیوة همیشگی، در پژوهش موضوع را کشف کردیم و موضوع فیلم گیلانه بر اثر پژوهش به دست آمد و بعد فیلمنامهاش نوشته شد. بنابراین زاویهی نگاه فیلم گیلانه محصول سینمای صلح است. نمیخواهم شعار بدهم. دلم میخواست حس شرمندگی و احترامی که در برابر تکتک خانوادههای جانبازان پیدا کردم در فیلم منعکس شود. من خجالت میکشیدم و خیلی جاها بغض خفهام میکرد …
از گفتوگو با بهرام رادان بهمناسبت نمایش گیلانه: من ستارهبودن را منحصر به بازی در نقشهای بهاصطلاح «عروسکی» نمیبینم. اینجور حضورها ستاره بودن نیست، بلکه اسمش جرقه است؛ جرقههایی که ابداً ماندگار نیست. مثل شهابیست که سریع خاموش میشود. به تصور من این شکستن قالبهای آشنا و تغییر نقش و چهره اتفاقاً در بحث ستارهسازی خیلی هم مهم است. تماشاگر وقتی چند بار بازیگر موردعلاقهاش را در قالب ثابت پسر بالای شهری کافیشاپنشین و احیاناً گیتاربهدست میبیند که دختری را دوست دارد اما دختره را بهش نمیدهند، دلزده میشود. ما طیف متنوعی از آدمها و شخصیتها را دوروبرمان داریم که میشود اجرایشان کرد….
از گفتوگو با خسرو شکیبایی و لیلا حاتمی
دربارة سالاد فصل
خسرو شکیبایی: همیشه به این موضوع فکر کردهام. بعضیها به من میگویند به تلویزیون نرو یا کار در تلویزیون افت دارد. من میگویم مگر چند سال دیگر قرار است در سینما بازی کنم؟ ضمن اینکه به نظرم کار در تلویزیون تا حدی مشکلتر است. شما باید جوری بازی کنی که تعدادی آدم که سرشان به کار و روزمرگیهای خانوادگی گرم است، متوجه شوند و با کار ارتباط برقرار کنند.
وگرنه طبیعی است که هر تماشاگری بلیت میخرد و به سینما میرود برای تماشای فیلم؛ اما در تلویزیون گاهی ممکن است با بازی خوب و درستتان، اعضای یک خانواده را دعوت کنید به تماشا در یک زمان مشخص. من با اعتماد کامل در تلویزیون بازی میکنم و در هر کاری که میکنم این امیدواری را دارم که کار خوبی از آب دربیاید. واقعاً در سینما مگر چهقدر قصه وجود دارد که به همهی بازیگران، نقشهای خوب برسد؟ چند سال پیش در جزیرهی کیش، جمشید مشایخی را دیدم که خیلی گلهمند بود و میگفت: «سینما دیگر متعلق به جوانهاست.» آن زمان به این حرف اعتقادی نداشتم اما حالا یواش یواش دارم میفهمم که حرف درستی زده بود. انگار ما به سن و سالی میرسیم که دیگر قصه نداریم. بر خلاف بازیگران خارجی که تا وقتی توان دارند، نقشهای مختلف به آنها پیشنهاد میشود و بازی میکنند. جک نیکلسن از جوانی تا حالا مطرح است. هنوز هم برایش نقش محوری مینویسند و هنوز هم خیلی خوب از عهدهی نقشهایش برمیآید. اینجا ما میرویم تو خیابان کار کنیم، پس از چهار ساعت یک صندلی نیست که رویش بنشینیم، با لباسهای فیلم هم که نمیشود روی جدول نشست…
لیلا حاتمی: چیز دربارة کمکاری ما طبیعی است؛ مگر سینما چهقدر تولید هنرمندانه میتواند داشته باشد؟ چاه هم که باشد بالاخره میخشکد. بنابراین این چیزی نیست که ما بخواهیم دربارهاش غُر بزنیم. در سینمای دنیا هم همهجور فیلمی هست مثل هر فعالیت هنری دیگری. مثلاً شاعرها هم نمیتوانند یکروند شعر بگویند. هر دقیقه که نمیشود تولید کرد و هنر هم کارخانه نیست. این ریتم طبیعی، در همهجاست. اما در سینمای ما بیشتر فیلمها ساخت ضعیفی دارند و به همین دلیل، همه چیز روی فیلمنامه و بازیگر استوار است. اگر فیلمها ساخت قوی داشته باشند و تکنیکیتر ساخته شوند (منظورم از تکنیک اصلاً امکانات نیست) آن وقت ممکن است یک داستان پیشپاافتاده هم جذاب از کار دربیاید. مثل ترانههای موسیقی پاپ. وقتی گوش میدهید چندشآور است؛ ولی چرا مضمون همین شعرها در موسیقی خارجی بهتر است؟ در ترانههای فارسی، وقتی میگویند دوستت دارم، دوست دارم، آدم حالش به هم میخورد، ولی وقتی این میرود به یک زبان دیگر و به یک ملودی دیگر، برایمان قابلقبول میشود.
از گزارش نهمین جشن خانه سینما: …تندیسها که تمام شد دوباره آنونس جشنواره نمایش داده شد و خیلیها به تصور پایان مراسم طولانی و یکنواخت، سالن را ترک کردند، در حالیکه غافلگیری اصلی مراسم درست همینجا بود. آنونس که تمام شد تکههایی از فیلم دلشدگان با صدای محمدرضا شجریان پخش شد و امین تارخ روی صحنه رفت، متن از پیش آمادهشدهای را در وصف شجریان خواند و او میان تشویق شدید حاضران باقیمانده که به احترام استاد از جا بلند شده بودند روی صحنه رفت تا به پاس پروژهی «باغ هنر بم» تندیس و لوح افتخار ویژهی خانه سینما را دریافت کند. شجریان مقدمهی کوتاهی گفت و بعد یک لیوان آب خواست تا گلویی تازه کند؛ او میخواست در جمع اهل سینما بخواند. تصنیفی قدیمی «تو کردی» بنان را که به گفتة خودش همیشه در تنهایی زمزمه میکند برای این بخش انتخاب کرد و بدون ارکستر و ساز و اکو جلوی جمعیت مشتاق داخل سالن ایستاد و توانایی والای حنجره و استادیاش در اجرای موسیقی سنتی را بار دیگر به همه نشان داد. خیلیها که از سالن بیرون رفته بودند با شنیدن خبر حضور شجریان به تالار برگشتند تا این بخش را از دست ندهند، هر چند عدهای هم اصلاً از آن خبردار نشدند. برنامهریزان مراسم با بیظرافتی، این بخش را برای پایان برنامه گذاشته بودند و هیچکس هم چیزی دربارهی آن نگفت. جذابترین قسمت جشن و شاید مهمترین اتفاق همهی دورههای جشن خانه ی سینما به همین راحتی از دست رفت و …