جستجو در وب‌سایت:


پیوندها:



 چاپ یازدهم کتاب
 "تاریخ سینمای ایران
"
 با ویراست جدید
 و افزوده‌های تازه منتشر شد

 در کتابفروشی‌های
 تهران و شهرستان

 ناشر: نشر نظر

 



 صد و پنج سال اعلان
 و پوستر فيلم در ايران



صد سال اعلان و پوستر فیلم
در ایران

و
بازتاب هایش

 


 لینک تعدادی از مطالب



درباره‌ی محمد قائد
نیم‌پرتره‌ی مردی که
از «آیندگان» هم گذر کرد


بررسی طراحی گرافیک
و مضمون در عنوان‌بندی
فیلم‌های عباس کیارستمی :
پنجره‌ای رو به
جهان شعر



گفت‌وگو با اصغر فرهادی؛
درباره‌ی «فروشنده» و
فکرها و فیلم‌هایش :
... این دوزخ نهفته

گفت‌و‌گو با پرویز پرستویی؛
درباره‌ی بادیگارد و کارنامه‌اش

زندگی با چشمان بسته

گفت‌و‌گو با محمدعلی نجفی
درباره‌ی سریال سربداران
سی‌و‌یک سال بعد از
اولین پخش آن از تلویزیون

گفت‌وگو با مسعود مهرابی
درباره‌ی نقش‌های چندگانه‌ای که

در تاریخ ماهنامه‌ی «فیلم» ایفا کرد
و آن‌هایی که دیگر ایفا نکرد

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد
درباره‌ی قصه‌ها و...:

نمایش هیچ فیلمی خطر ندارد


 
گفت‌و‌گو با بهرام توکلی کارگردان
من دیگو مارادونا هست:

فضای نقدمان مانند فضای
فیلم‌سازی‌مان شوخی‌ست

گفت‌و‌گو با پیمان قاسم‌خانی،
فیلم‌نامه‌نویس سینمای کمدی:
الماس و کرباس

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
رو خط «گذشته»:

سينما برايم پلكان نيست

گزارش شصتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی جهانی سن سباستین:
شصت‌سال كه چيزی نيست...

متن كامل گفت‌و‌گو
با ماهنامه‌ی «مهرنامه»،

به مناسبت
سی‌سالگی ماهنامه فیلم
:
ريشه‌ها

گفت‌و‌گوی ابراهيم حقيقی
با آيدين آغداشلو
درباره‌ی كتاب «صد سال اعلان
و پوستر فيلم در ايران»

گفت‌و‌گو با اصغر فرهادی
نويسنده
و كارگردان
جدایی نادر از سيمين
حقيقت تلخ، مصلحت شيرین
و رستگاری دريغ شده

قسمت اول | قسمت دوم  
قسمت سوم

بررسی كتاب
«پشت دیوار رؤیا»

بيداری رؤياها

كيومرث پوراحمد:
عبور از ديوار رؤياها،
همراه جادوگر قصه‌ها


تكنولوژی ديجيتال
و رفقای ساختار شكن‌اش
سينماي مستند ايران:
پيش‌درآمد


اسناد بی‌بديل
سينمای مستند ايران:
قسمت اول (۱۲۷۹ - ۱۳۲۰)


خانه سیاه است
سینمای مستند ایران:
قسمت دوم (۱۳۵۷ - ۱۳۲۰)


درباره‌ی آیدین آغداشلو:
پل‌ساز دوران ما


سایت ماهنامه فیلم، ملاحظات
و دغدغه‌های دنيای مجازی


گزارش پنجاه‌و‌ششمين دوره‌ي
جشنواره‌ي سن سباستين
(اسپانيا، ۲۰۰۸)
... به‌خاطر گدار عزيز

گفت‌و‌گو با آيدين آغداشلو
درباره‌ی مفهوم و مصداق‌های
سينمای ملی

جای خالی خاطره‌ی بلافاصله

گفت‌و‌گو با مانی حقيقی
به‌مناسبت نمايش كنعان

پرسه در كوچه‌های كنعان

گفت‌و‌گو با محمدعلی طالبی
از شهر موش‌ها تا دیوار

شور و حال گمشده

سين مجله‌ی فيلم،
سينمايی است، نه سياسی


گفت‌و‌گو با رضا میرکریمی
به‌مناسبت نمایش به‌همین سادگی

خيلی ساده، خيلی دشوار

گفت‌و‌گو با بهرام توکلی
به‌مناسبت
 نمایش
پا برهنه در بهشت

پا برهنه در برزخ
 

گمشدگان

گزارش چهل‌ودومین دوره‌ی
جشنواره‌ی کارلووی واری
(جمهوري چك، ۲۰۰۷)

پرسه در قصه‌ها

پرویز فنی‌زاده،
آقای حكمتی و رگبار

نمايشی از اراده‌ی سيزيف

گزارش چهل‌وهفتمین دوره‌ی
جشنواره‌ی تسالونیكی
(یونان) - ۲۰۰۶

پشت ديوار رؤيا

گفت‌وگو با رخشان بنی‌اعتماد 
درباره‌ی
خون بازی

مرثيه برای يك رؤيا

خون‌بازی: شهر گم‌شده

گفت‌وگو با رسول ملاقلی‌پور 
کارگردان
میم مثل مادر

ميم مثل ملاقلی‌پور

گفت‌وگو با ابراهیم حاتمی‌کیا 
درباره‌ی
به‌نام پدر
:

به‌نام آينده

برای ثبت در تاریخ سینمای ایران

یاد و دیدار

گفت‌و گو با جعفر پناهی
گزارش به تاريخ

گفت‌وگو با مرتضی ممیز
خوب شيرين

گزارش/ سفرنامه‌ی
پنجاه‌ و دومین دوره‌ی
جشنواره‌ی سن‌سباستین


گفت‌وگو با بهمن قبادی
 قسمت اول
/ قسمت دوم
 قسمت آخر

گفت‌وگو با عزیزالله حمیدنژاد
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌و گو با حسین علیزاده
 قسمت اول
قسمت دوم
 قسمت سوم

گفت‌وگو با گلاب آدینه
مهمان مامان را رايگان
بازی كردم


نقطه‌چین، مهران مدیری،
 طنز، تبلیغات و غیره


کدام سینمای کودکان و نوجوانان

جیم جارموش‌ وام‌دار شهید ثالث!

تاریخچه‌ی پیدایش
 کاریکاتور روزنامه‌ای


سینماهای تهران، چهل سال پیش

فیلم‌ شناسی کامل
 سهراب شهید ثالث


ارامنه و سینمای ایران

بی‌حضور صراحی و جام

گفت‌وگو با حمید نعمت‌الله:
مگر روزنه‌ی امیدی هست؟

«شاغلام» نجیب روزگار ما

اولین مجله سینمایی افغانستان

نگاهی به چند فیلم مطرح جهان

گزارش سی‌وهشتمین دوره‌ی
 جشنواره کارلووی واری


نگاهی به فیلم پنج عصر
ساخته‌ی سمیرا مخملباف

چیزهایی از «واقعیت» و «رویا»
برای بیست سالگی ماهنامه‌ی فیلم


بایگانی:
شهريور ۱۳۹۷

۲۹ آذر ۱۳۸۴

شماره‌ی 341 ماهنامه فیلم ( دی‌ماه 1384)


فهرست مطالب این شماره

رویدادها
فیلم‌های تازه:
خون‌بازی (رخشان بنی‌اعتماد و محسن عبدالوهاب)، رؤیای آمریکایی (کامران قدکچیان)، گیس‌بریده (جمشید حیدری)، اگه می‌تونی منو بکش (شاهد احمدلو)، در شهر خبری نیست؛ هست؟ (رضا خطیبی)،  روز هشتم (سیدحسین شهابی)/ گزارش‌ها و خبرهایی از جشنواره‌های فیلم کوتاه، دفاع مقدس، مستند کیش، رشد، زیتون سرخ، ایدز و صد/ جشن سینمای انیمیشن/ سایت «سینمای ما»/ آلودگی هوای تهران و تعویق فیلم‌برداری رنگ‌های خاطره/ دو مراسم در بزرگداشت علی حاتمی/ نشست خبری خون‌بازی: فیلمی برای هشدار/ ظرفیت‌های خراسان برای سرمایه‌گذاری در سینما/ درگذشت منوچهر آتشی و رضا سعیدی/ در دست تولید
ایستگاه دی ـ خبرهایی از: پرویز آبنار/ رعنا آزادی‌ور/ علی اللهیاری/ فرهاد توحیدی/ فرج‌الله حیدری/ بهزاد خداویسی/ مهران رجبی/ کامبیز دیرباز/ عباس رستگار/ حسین زندباف/ سعید شاهسواری/ مهری شیرازی/ علی صادقی/ نادر طریقت/ آیدین ظریف/ هاشم عطار/ خزر معصومی/ خسرو معصومی و مجید میرفخرایی
جمشید همیشه ارجمند: بزرگداشت جمشید ارجمند در خانه‌ی هنرمندان
اشاره به دور: بنیاد هوبرت بالز و پروژه‌های ایرانی/  فریبرز لاچینی و سینمای کانادا/ خبرهایی از کیارستمی/ موفقیت‌های غلامرضا رمضانی/ موفقیت‌های مرد چرخ‌دستی‌ران/ فیلم مخملباف به اسکار نرسید/ هشدار درباره‌ی خبرهای جعلی حضورها و موفقیت‌های فیلم‌های ایرانی در مجامع جهانی/جایزه‌ها و داوری‌ها/ فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌ها و مراکز فرهنگی جهان
خشت خام: نکته‌ها و ملاحظاتی درباره‌ی مستندهای بیستمین جشنواره فیلم کوتاه تهران
صدای آشنا: تازه‌های دوبله/ تجربه‌های گویندگان در بازیگری، و توضیح چنگیز جلیلوند/ دوبله‌های ماندگار کارتون: تنسی تاکسی‌دو/ نقد دوبله‌ی قاتلین پیرزن
در تلویزیون:
چند خبر/ یادداشت‌هایی در باره‌ی شب‌های برره و نمایش فیلم‌های سینمایی در تلویزیون

منوچهر نوذری (۸۴-۱۳۱۵) آقای نمایش و سرگرمی: در جست‌وجوی رازهای جذابیت ستاره‌ی سرگرمی ایران؛ حالا که دیگر نیست (نیما حسنی‌نسب)/ سرمایه‌ی بزرگی که داشت (عزت‌الله انتظامی)/ سینما و آب‌نبات (امیر قادری)

مرتضی ممیز (۸۴-۱۳۱۵): مطالبی درباره‌ی مرتضی ممیز بانی تحول گرافیک در ایران به مناسبت درگذشت او: پیام رسید… (پرویز دوایی)/ قطار سریع‌السیر (ابراهیم حقیقی)/ خواب شیرین: گفت‌وگوی منتشرنشده با زنده‌یاد مرتضی ممیز (مسعود مهرابی)/ چند واحد اعتمادبه‌نفس (رضا میرکریمی)/ سایه‌ی مطبوع حضور (تهماسب صلح‌جو)

سینمای جهان
ــ نمای دور: اسکار اروپایی، گپی با یک فیلم‌ساز روس، خبرهای کوتاه
ــ نمای متوسط: نورث کانتری (نیکی کارو)، دروغ‌های جداگانه (جولین فلوز)، مستخدم (بنت همر)، تونی تاکیتانی (جون ایچیکاوا)، افسانه‌ی زورو (مارتین کمپبل)، سرباز (سام مندز)
ــ فیلم‌های روز: پا تو کفش او (کرتیس هنسن)، آن‌جا که حقیقت دروغ می‌گوید (آتوم اگویان)، تاریخچه‌ی خشونت (دیوید کراننبرگ)، تابستان عاشقانه‌ی من (پاول پاولیکوفسکی) و نگاهی دیگر به سین‌سیتی

نقد فیلم
پنج نقد بر حکم: گیاهانی در شوره‌زار (جمشید ارجمند)/ صورت‌زخمی‌ها (حمیدرضا صدر)/ همه راه‌ها به اغتشاش ختم می‌شوند؟ (حسین معززی‌نیا)/ برادر خاطرت هست؟ (نیما حسنی‌نسب)/ قدّ همین حرفت قد بکش (سعید قطبی‌زاده)/
به دنبال یک جای امن: گفت‌وگوی جهانبخش نورایی، احمد طالبیی‌نژاد و هوشنگ گلمکانی با مسعود کیمیایی
گفت‌وگو با بازیگران حکم: من طلبه هستم ( عزت‌الله انتظامی)/ دوست‌دارم‌ها: (لیلا حاتمی)/ مثل هیچ‌کس (بهرام رادان)/ کروکی محسن (پولاد کیمیایی)
نقد فیلم فرمانده (الیور استون)/ نقد خوانندگان/ گزارش اکران با خبرها و یادداشت‌هایی در همین زمینه/ گزارشی از وضعیت تبلیغات هنگام نمایش آن‌ها
 
سینمای خانگی:‌ درباره‌ی ذبیح (محمد متوسلانی)، آژانس شیشه‌ای (ابراهیم حاتمی‌کیا) و خواستگار (علی حاتمی)
جامپ‌کات: ملاحظاتی در باره‌ی سه فیلم از سینمای جهان: خدایان و ژنرال‌ها (رانلد مکسول)، اعلامیه (نورمن جیوسن)، مودیلیانی (میک دیویس)
نامه‌ها: پاسخ‌های کوتاه/ فرهنگ بازیگران ایران و جهان
بیست سال پیش در همین ماه: مروری بر شماره‌ی ۳۲ماهنامه فیلم (دی ۱۳۶۴)    
 

همکاران این شماره: جمشید ارجمند، محمد اطبایی، عزت‌الله انتظامی، محسن بیگ‌آقا، امیر پوریا، یعقوب تقی‌خانی، ابوالحسن تهامی، پرویز جاهد، نیما حسنی‌نسب، محمد حقیقت، ابراهیم حقیقی، سعید خاموش، مهرزاد دانش، پرویز دوایی، بهرام رادان، هوشنگ راستی، کیکاوس زیاری، مارگریت شاه‌نظریان، ناصر صفاریان، تهماسب صلح‌جو، احمد طالبی‌نژاد، بهزاد عشقی، نوید غضنفری، امیر قادری، لیلا قاسمی، سعید قطبی‌زاده، کاوه کاویان، پیروز کلانتری، پولاد کیمیایی، صابره محمدکاشی، حسین معززی‌نیا، رضا میرکریمی، جهانبخش نورایی

روی جلد:
لیلا حاتمی و فرزین محدث در شاعر زباله‌ها ساخته‌ی محمد احمدی
(عکس: حافظ احمدی/ طرح: مهدی عزیزی)

کرشمه هایی از این شماره

گفت‌وگوی با مسعود کیمیایی
نمایش
حکم و فضای پیامد آن باعث شد که نخستین گفت‌وگوی مفصل ماهنامه فیلم با مسعود کیمیایی هم شکل بگیرد. تا پیش از این، بجز یک گپ یک صفحه‌ای در سال ۱۳۶۷هیچ گفت‌وگویی با او در این مجله چاپ نشده و این حاصل دل‌خوری‌ها و سوءتفاهم‌هایی بوده که بسیاری از آن‌ها حاصل توقع‌ها و انتظارهایی است که علاقه و توانایی پاسخ دادن به آن‌ها را نداریم و در مواردی هم کیمیایی محق است. اتفاقاً دو نمونه از موارد مورد اعتراض کیمیایی در همین شماره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اخیر ظاهر شده بود و بهانه خوبی پیش آمد که او حرف‌های ناگفته‌ی چند ساله‌اش را هم بگوید. در این گفت‌وگوی جمعی که تبدیل به نوعی میزگرد هم شده، البته کیمیایی در مورد حکم کم‌تر حرف زده و به نظر نمی‌رسد که ذهن‌های پرسنده، پاسخ بسیاری از ابهام‌های‌شان را بگیرند، اما مجموعه‌ی حرف‌های مطرح شده در شناخت دنیا و روحیات فیلم‌ساز در میانه‌ی هفتمین دهه‌ی عمرش بسیار مفید و گویاست.

مسعود کیمیایی: …مجله‌ای که من سال‌هاست می‌شناسم، منتقدانی که می‌شناسم و نود در صدشان را هم نمی‌شناسم... و آن‌ها را هم می‌دانم که داستان‌شان چیست. مهم این است که پس از این همه سال، چرا می‌روم سراغ این طرح و این آدم‌ها. اول بگویم که من با نظر آقای طالبی‌نژاد هیچ‌گونه موافقتی ندارم که حکم به اعتبار حضور شخصیت رضا معروفی، حدیث نفس است. چون من نه توده‌ای بوده‌ام و نه هوادار حزب توده بوده‌ام. شاید توده‌ای‌ها هم، مرا دوست نداشته باشند. من نه سینما در خانه‌ام داشته‌ام، نه پاسپورت تقلبی جعل کرده‌ام، نه سایر مشخصات رضا معروفی را داشته‌ام. چون این ویژگی‌ها، روان‌شناسی یک آدم را می‌سازند و منتقد به وسیله آن، به این نتیجه می‌رسد که تماشاگر به همذات‌پنداری رسیده؛ ترکیب نامأنوسی که هرگز آن را دوست ندارم. من باید خیلی چیزهایم با یک شخصیت شباهت داشته باشد که بشود اسمش را حدیث نفس گذاشت. در مورد رمانم، جسدهای شیشه‌ای، هم خیلی‌ها به من گفتند که شخصیت کاوه، شبیه خودت است. اما این طور نیست. یک نویسنده با همه داشته‌های پراکنده‌ی خودش سعی می‌کند از اتفاق‌هایی که در ذهنش می‌گذرد، شخصیت‌ها و ماجراهای ساختگی بسازد، تقلب بسازد. «تقلب» از این نظر که خیلی جاها دوست داشته این جوری بشود، اما نشده …

لیلا حاتمی: موقع تست گریم، آقای کیمیایی پیشنهاد مش کردن موی فروزنده را رد کرد و گفت فروزنده زنی نیست که مویش را رنگ کند. این شد کلید من در فهمیدن فروزنده. هیچ وقت توقع ندارم کارگردان همه چیز را در مورد شخصیت به من بگوید. حتماً خیلی چیزها هست که فقط خودش می‌داند. در لیلا هم مشابه همین تجربه را داشتم. چیزهایی هست که به سن و سال آدم برمی‌گردد. وقتی سر صحنه به من می‌گوید پایت را این‌جا نگذار، حتی اگر توضیحی ندهد، من گوش می‌کنم. الان نمی‌دانم چرا این حرف را می‌زند ولی شاید ده سال دیگر بفهمم...

پولاد کیمیایی: اصلاً حضور هر بازیگری در یک اثر یعنی توافق کامل با کارگردان، که تفکر اصلی گروه است و تو ذهنش را اجرا می‌کنی. پس به آن ذهن اعتماد و اعتقاد داری. تغییرات هر قصه‌ای در طول فیلم‌برداری بنا به صلاح‌دید کارگردان است. تو هم اجرای عقیده‌ی او را به عهده داری. همه می‌خواهند که قصه به بهترین شکل تعریف شود، پس همه ایده‌های‌شان را در اختیار هم می‌گذارند بهرام رادانو در نهایت این کارگردان است که تصمیم می‌گیرد و به کاراکتر دستور ادامه می‌دهد. پس تبادل ایده و توافق کارگردان و بازیگر و در این مورد من و مسعود کیمیایی قاعده‌ی تعریف یک قصه توسط یک گروه است.

بهرام رادان: درِ اصلی خانه را تراب‌نیا ــ دستیار سال‌های دور استاد ــ به رویم باز کرد. پس از رد شدن از اتاقی مملو از کتاب، در پایین پلکان باریکی مرا تحویل امیرشهاب داد. بالای پله‌ها و در انتهای اتاقی مستطیلی شکل، کیمیایی ــ رنجور و بیمار ــ انتظارم را می‌کشید. مرا در آغوش گرفت و محکم بوسید. داشت همه چیز یادم می‌رفت. نه، نباید می‌گذاشتم، من رفته بودم بگویم نه... باید جلوی احساسم مقاومت کنم... باید انتقادهایم را شروع کنم. آخر من، مگس دور شیرینی نیستم، ادعای رفاقت پاک دارم... باید بگویم که... ولش کن... صحبت‌های دل‌نشین استاد شروع شده... کمی گوش می‌کنم و اعتمادبه‌نفسم را جمع می‌کنم و... الهی به امید تو.

به‌یاد مرتضی ممیز و سایه مطبوع حضورش
پرویز دوایی:
... حالا هم که این خبر ــ که متأسفانه انتظارش می‌رفت ــ عاقبت رسید، آدم با مرور آگاه و ناآگاه مجاورت‌های‌مان در طی آن همه سال، چند شبی پس از رسیدن خبر، خواب می‌بیند که در جای شلوغی بین جمع انبوهی ایستاده است، در جایی مثل محوطه‌ی یکی از گاراژهای قدیمی که اتوبوس و بساط هست و آدم‌های زیادی که در هم می‌لولند و ما یک قوطی به گوش‌مان چسبانده‌ایم، در مایه‌ی «تلفن»‌هایی که بچگی‌ها درست می‌کردیم که طرف هم قوطی دیگری را به گوش می‌چسباند که به قوطی شما با نخی به هم پیوسته بود و با مرتضی از دور و در فاصله‌ی بین آدم‌های این بساط شلوغ به هم نگاه می‌کنیم، و او یک کلاه کپی‌واره‌ی آبی، انگار از جنس پارچه ی جین به سر دارد، و نگاه‌مان متوجه همدیگرست و داریم این عبارت کلیشه‌ای را که در این تلفن کردن‌های بچگی نمی‌دانم از کجا یاد گرفته بودیم، یکی برای دیگری تکرار می‌کنیم:
ــ «اَلو، اَلو، پیام رسید. به گوشم…»

مسعود مهرابی: مرتضی ممیز، خوب و جانانه کار کرد و خوب زندگی کرد، اما خیلی درد کشید در این سال‌های آخر. صبر و استقامت قابل تحسینش در برابر خوره‌ی سرطان، آموزنده و رشک‌برانگیز بود و جسم تحلیل‌رفته‌اش بر بستر، اشک‌انگیز. هرازگاه که می‌دیدمش در این اوقات تلخ، چنان نشان می‌داد که گویی دچار سرماخوردگی ساده‌ای شده و به‌زودی بهبود خواهد یافت. روحیه‌اش فوق‌العاده خوب بود و مرگ را بس حقیر می‌شمرد. من اما، ناخودآگاه یاد جمله‌ی آغازین بوف کور می‌‌افتادم: «در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره...»
او در عدد کم عمر کرد اما در عمل ــ در بار و بر و ثمری که داد ــ سال‌های عمرش سه‌رقمی‌ست. کارنامه‌ی حرفه‌ای‌اش چنان نیکو و پربار است که می‌شود آن را به دوسه گرافیست پرکار و خوش‌ذوق و بدعت‌گذار نسبت داد. دریغی اگر هست ــ که هست ــ این است که حالا ما عالی‌مقام‌ترین شخصیت فرهنگی‌مان را در عرصه‌ی گرافیک از دست داده‌ایم (و هیچ کسر شأنی هم نیست اگر او را دیپلمات فرهنگی نامیده باشند که به‌حق موهبتی بود در این برهوت) وگرنه، هر طرف که سر و چشم بچرخانیم او هست؛ بر تارک روزنامه‌ها و مجله‌ها و متن کتاب‌ها، بر دیوار ماندگار موزه‌ها، روی چند اسکناسی که هر روز دست‌به‌دست می‌کنیم، نشان‌هایی خوش‌طرح‌ونقش بر در و دیوار شهری که به وسعت ایران است و... یاد و نقش مرتضی ممیز در ارتقا و اعتلای سطح «فرهنگ تصویری» ما به سان نقش فرهاد بر بیستون ماندگار است.
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد               شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

ابراهیم حقیقی: چهل سال پیش بود که شیفته، روی جلدها و تصویرسازی‌های کتاب هفته را با آن امضای عجیب مکرر، با چشمان ذوق‌زده می‌بلعیدیم، خسته از تکرار تصویرهای رنگین نامرتبط به شعر حافظ و خیام اما به نام آن‌ها. ۳۷ سال پیش بود که به دانشکده‌یی هنرهای زیبا رفتم و گفتند تدریس یکی از واحدهای مبانی را مرتضی ممیز و پرویز کلانتری به عهده دارند و آشنایی، از آن موقع از سفری به کاشان آغاز شد. از آن روزها سوار واگنی شدم که مرتضی ممیز در آن جا داشت و قطار تند می‌رفت و ما آن روزها نمی‌دانستیم. امروز می‌بینیم که چه تند می‌رود. سرآسیمه و بی‌توقف.
کارهایی را که در آن ترم کردم نپسندید و بدوبیراهی گفت و سال به پایان رسید و او درگیر راه‌اندازی رشته‌ی گرافیک شد. ماند سلام‌وعلیکی گاهی در میان راه‌های آتلیه‌های معماری و نقاشی. دورادور  دانستم که رشته‌ی گرافیک را در همان دانشکده تأسیس کرد و سال ۴۹ دانشجو گرفتند و گرافیک رفت که آبرومندتر شود. در حین تحصیل معماری به کار جلد کتاب و طراحی پوستر تئاترهای دانشجویی و پوسترهای تک‌سانسی صبح جمعه‌ی دانشجویی مشغول بودم که دیدم همه را می‌بیند و می‌داند. پوستر «راهبه‌ها» را خواست که به نمایشگاه دانشجویان هنرهای زیبا بفرستم، پوستر «کلکسیون و ببر» را که به شیوه‌های خود او ساخته بودم (با رنگ‌های تفکیکی) نقد کرد که اصلاح کردم. و قطار به راه بود….

منوچهر نوذری؛ نیم قرن نمایش و صداپیشگی
عزت‌الله انتظامی: منوچهر نوذری را از سال ۱۳۳۶ می‌شناسم؛ وقتی که از آلمان به تهران آمده بودم و در استودیوی دوبلاژ مولن‌روژ که زیر نظر زنده‌یاد ایرج دوستدار اداره می‌شد کار می‌کردم. بیش‌تر نقش‌های اصلی فیلم‌های خارجی را در دوبلاژ، نوذری می‌گفت. من هم تازه رفته بودم دوبله یاد بگیرم و «مددی» می‌گفتم؛ یعنی یک کلمه یا دو کلمه… یا اگر می‌توانستم یک جمله… یکی‌دو بار خود نوذری در استودیوی دیگری که کار می‌کرد و مدیر دوبلاژ بود، از من خواست در فیلم‌ها حرف بزنم و من با کمال میل قبول کردم. یک بار هم برای مصاحبه‌ای از من خواست تا در برنامه‌ی رادیویی صبح جمعه شرکت کنم. یادم است که قبل از مصاحبه به من چیزهایی را یادآوری کرد. گفت موقع صحبت کردن، یادم باشد که از مردم و شنونده‌ها قدردانی بکنم. سال‌هاست که این نصیحت او را آویزه‌ی گوشم کرده‌ام و از آن به بعد شعار هنری من همین «سپاس از مردم» است و...

نیما حسنی‌نسب: منوچهر نوذری دیگر در میان ما نیست. تاریخ «نمایش‌گری» و «سرگرمی» ایران یکی از آدم‌های استثنایی‌اش را از دست داده و متأسفانه تاریخ همیشه نشان داده در این سرزمین، این جور آدم‌ها یگانه و بی‌بدیل می‌مانند؛ بدون دنباله‌رو، بدون مقلدی شایسته و بی‌جایگزین. هیچ مسیر مشخص و مدونی وجود ندارد که در گذر از آن، نسل‌های مختلف هر کدام نمایش‌گرهای خودشان را داشته باشند که ادامه‌ی سنت سرگرمی‌سازهای قبلی‌ها باشد؛ بحث بر سر جرقه‌ها و تک‌ستاره‌ها در مقاطع مختلف نیست و این نکته است که افسوس این فقدان را دوچندان می‌کند و ما را باز هم در برابر این پرسش همیشگی قرار می‌دهد که «موفقیت» و «تداوم» در پیشینه‌ی این دیار چه واژه‌های بی‌پشتوانه‌ای است. نوذری در طول نیم قرن کار نمایش و سرگرمی توانست محبوب مردمی بماند که گاهی خیلی فراموش‌کار می‌شوند و…

امیر قادری: به یک جور ادای دین می‌ماند. وقتی یکی از دست می‌رود و آدم فکر می‌کند در فرصت به دست آمده حتما باید یادی کند از لحظه‌های خوبی که با آن آدم مرده گذرانده. همه‌ی آن لحظه‌های خوبی که اگر آن آدم نبود، وجود نداشتند و حالا هم یادآوری‌شان به این درد می‌خورد که با این کار انگار چیزی، بخشی، وجهی از آن‌ها را نگه داشته‌ایم، یا حداقل دل‌مان خوش است که نگه داشته‌ایم. این البته درباره‌ی منوچهر نوذری فرق می‌کند. نوذری در چند رشته استاد بود و در هر کدام از آن‌ها خاطراتی برای‌مان باقی گذاشت. پس عمومی‌ترهایش را نادیده می‌گیرم. مثلاً برنامه‌های صبح جمعه‌ی رادیو که خاطره‌اش برای همه باقی مانده و به خصوص یادم هست وقتی مسافرت می‌رفتیم و توی ماشین بودیم، باعث می‌شد در محیط کوچک داخل اتومبیل،‌با همدیگر بخندیم (می‌دانید که هیچ چیز مثل خنده، آدم‌ها را به هم نزدیک نمی‌کند) و آن وسط، صدای نوذری را که اطوار درمی‌آورد و با لهجه‌ها و گویش‌های مختلف حرف می‌زد،‌کشف کنیم: «نوذریه ها!»

«سین‌سیتی»، دنیای پست‌مدرن و بقایای ایرانی تئوری مؤلف
امیر پوریا:
مطلب آرش خوشخو درباره‌ی سین‌سیتی/ شهر گناه در شماره قبل ماهنامه فیلم و شباهت آن با نکاتی که اوایل امسال به منزله‌ی عوارض تئوری مؤلف در فضای نقد فیلم ایران در مقاله‌ای با عنوان «به تخم‌مرغ‌هایش احتیاج داریم» مطرح کرده بودم، آن قدر برایم جالب بود که دیدم بهتر است فرصت را از دست ندهم و از آن همچون بهانه‌ای برای طرح چند نکته‌ی به نظرم اساسی درباره‌ی فیلم/ پدیده‌ی استثنایی رابرت رودریگز و فرانک میلر استفاده کنم. همین اول ماجرا اقرار می‌کنم که کل قضیه برایم همین «بهانه» گیر آوردن بوده؛ وگرنه هم دیدگاه‌های خوشخو و چند نفر دیگر را که به اسطوره‌سازی از فیلم‌سازان محبوب‌شان بسیار دل‌بسته‌اند، خوب می‌شناسم (در این‌جا اتفاقاً فیلم‌ساز مورد نظر، کوئنتین تارانتینو، جزو اسطوره‌های خودم هم هست) و هم با خوشخو آن‌قدر رفیق هستیم که بتوانم بحث و جدل‌های احتمالی‌ام درباره‌ی جدیت و اهمیت شدید سین‌سیتی را به خودش بگویم و کلی هم به این در و آن در بزنیم و از حواشی دعوای‌مان لذت ببریم؛ اما بهانه کردن، کار و روش بهتری است که به یک مطلب منجر می‌شود و شاید عمومی شدن‌اش برای علاقه‌مندان فیلم، خالی از لطف نباشد. ضمن آن‌که این بهانه، کمی بزرگ شده و با فاصله‌ای ده سال و نیمه، به مطلب نوشتن برای مجله فیلم هم انجامیده است. گفتم که، دنبال بهانه می‌گشتم!

2 لینک این مطلب


صفحه اصلی  وبلاگ مسعود مهرابی نمایشگاه کتاب‌ها تماس

© Copyright 2004, Massoud Merabi. All rights reserved.
Powered by ASP-Rider PRO