وطن ما سینما است!: گفتوگوی اختصاصی با ژانمیشل فرودون سردبیر «کایه دو سینما» یادهایی از رسول ملاقلیپور: نوشتهی ناصر چشمآذر و مسعود بهنام آزادی بدون امنیت:افغانستان، سینما و آزادی: پارادوکسهای دوران گذار/ گفتوگو با ملک شفیعیی مستندساز افغان: همه چیز را از دست دادیم، اما قصه اندوختیم لحاف چهلتکه: تحفهای از کشکول یک محقق اسکاربازی: دربارهی اسکار، رکوردها و هجویهاش «تمشک زرین» آدم بزدلی هستم: گفتوگو با میلوش فورمن دربارهی اشباح گویا فرمانروایان هر روز تلویزیونها: در توضیح محبوبیت سریالهای عامهپسند از خیلی دور تا خیلی نزدیک: نگاهی به بهترین فیلمهای گلن فورد فیلمبردار به عنوان ستاره: گرِگ تولند و فیلمبرداری همشهری کین کیکهای تلخ جادوگر: دربارهی همدردی با بانوی انتقامجو ساختهی پارک چان ووک پدیدهی سینمای کرهی جنوبی درک مشترک: بازخوانی یک موضوع: دورخوانی فیلمنامه آیا حق داری آزارم بدهی؟: بحثی دربارهی اخلاق رابطهی اثر با مخاطب به بهانهی مستند انگشتهای پای چپ دیگر زنبوری بیش نیستم: زخمها و کابوسها: نمایشگاه آثار دیوید لینچ مرگهای حقیر: سینمای گنگستری، از سزار کوچک تا رفتگان/ گنگسترهای واقعی: صف خلافکاران SOS!: فاجعهی محیط زیست به روایت مستند حقیقتی ناخوشایند باز باران...: گزارش بیستوپنجمین جشنوارهی ونکوور پشت دیوار رؤیا: گزارش چهلوهفتمین جشنوارهی تسالونیکی/ جاده یعنی سینما: گفتوگوی ویم وندرس و والتر سالس دربارهی سینمای جادهای چند خوشه برچیدم و... تمام!: گزارش هفتمین جشنوارهی فیلمهای مستند تسالونیکی/ گفتوگو با باربارا کاپل مستندساز من ملازم منتقد غرغروی دومینیکنی بودم: گزارش پنجاهوهفتمین جشنوارهی برلین درک جهان از طریق فیلم: گزارش ششمین جشنوارهی تیبرون حشرات، فاشیستها و شعبدهبازان: بیستوپنجمین جشنوارهی فیلمهای مستند پردنونه یک جشنوارهی سادهی ساده: گزارش هفتمین جشنوارهی فیلمکس
همکاران این شماره: مسعود بهنام، امیر پوریا، نادر تکمیلهمایون، مصطفی جلالیفخر، فریدون جیرانی، ناصر چشمآذر، احسان خوشبخت، هوشنگ راستی، پرویز شفا، محمد شهرزاد، رامین صادق خانجانی، مصطفی عابدینیفرد، پیروز کلانتری، مهوش کیانارثی، قصیده گلمکانی، حمیدرضا مدقّق، مهدی مصطفوی، نسیم نجفی، امید نجوان. روی جلد: امین حیایی در سنگ, کاغذ, قیچی ساختهی سعید سهیلی (عکس از احمد احمدی) صفحهآرایی و طراحی جلد: علیرضا امکچی
چشمانداز
فاجعهی محیط زیست به روایت یک مستند: متن کامل«حقیقتی ناخوشایند» برندهی اسکار بهترین مستند سال 2006 شهرزاد رحمتی:این اولین بار است که ماهنامهی «فیلم» چنین صفحههای پرشماری را به موضوعی غیرسینمایی (هرچند برگرفته از یک فیلم) اختصاص میدهد. موضوعی که به سینما مربوط نمیشود ولی ارتباط مستقیم با موضوعی بسیار مهمتر دارد، یعنی سرنوشت کرهی زمین و همهی گونههای حیاتی که از قِبل مادر زمین به زندگی خود ادامه میدهند. پرداختن به این موضوع بسیار حساس، مسئولیتی است که نمیتوان و نباید از آن شانه خالی کرد. موضوع محوری فیلم، بحران گرم شدن زمین و ریشهها و دلایل آن و البته پیامدهای مخرب آن در حال و آیندهی نزدیک است. راوی فیلم، اَل گور است؛ شخصیتی که زمانی معاون رییسجمهور آمریکا بود و زمانی از او به عنوان رییسجمهور آتی آمریکا یاد میشد (خودش در فیلم بهطعنه میگوید: «من رییسجمهور بعدی آمریکا بودم!») ولی این اتفاق، از قرار به دلیل برخی زدوبندها و تبانیها نیفتاد، در حالی که حضور او در مسند ریاستجمهوری آمریکا دستکم در زمینهی بحرانهای زیستمحیطی میتوانست منشأ اتفاقهای مثبتی باشد. او برای آگاه کردن مردم از ابعاد مختلف این بحران، برنامههایی همراه با نمایش اسلاید و انیمیشنهای مرتبط با موضوع را در سراسر آمریکا و کشورهای مختلف جهان اجرا کرده (به قول خودش بیش از هزار بار). ساختار اصلی حقیقتی ناخوشایند را هم همین برنامههای آموزشی ال گور تشکیل میدهد. آنچه پیش رو دارید متن تقریباً کامل فیلم و در واقع حرفهای ال گور است که فقط در مواردی به دلیل تغییر رسانه و روی کاغذ آمدن این حرفها، تغییرهای مختصری در آن داده شده تا به صورت مکتوب هم بتوان با آن ارتباط کاملی برقرار کرد.
وطن ما سینما است!: گفتوگو با ژانمیشل فرودون، سردبیر مجلهی «کایهدوسینما» ژانمیشل فرودون تا همین چند سال پیش منتقد اول روزنامهی «لوموند» بود و وقتی که لوموند مجله «کایهدوسینما» را خرید، از طرف روزنامهاش به سردبیری این مجلهی قدیمی و معتبر گمارده شد و دست به تغییرات اساسی در آن زد. او که چند کتاب سینمایی هم نوشته و استاد دانشگاه نیز هست، چند ماه پیش همراه گروهی دیگر از چهرههای فرهنگی فرانسوی برای شرکت در نشستهایی به ایران آمد و در یکی از روزهای سفرش او را برای گفتوگویی به دفتر مجله دعوت کردیم و مثل آن بار که شارل تسون سردبیر قبلی «کایه» به تهران آمده بود و مصاحبهای با او کردیم (که در شمارهی 293، آذر 81 چاپ شد)، ابتدا قسمتهای مختلف مجله را به او نشان دادیم و مثل آن بار، گفتوگو با همین موضوع شروع شد. در این گفتوگو مسعود مهرابی، عباس یاری و هوشنگ گلمکانی پرسشها را مطرح کردهاند و همکار سابقمان نادر تکمیلهمایون که در این سفر همراه فرودون بود، نه تنها بهسرعت و با مهارت کار یک مترجم خوب را انجام داد، بلکه یکی از مصاحبهکنندگان هم بود. فکر میکنیم بحثهای مطرحشده، نکتههای خواندنی و جالبی دارد.
مرگهای حقیر: سینمای گنگستری از «سزار کوچک» تا «رفتگان» احسان خوشبخت: این شنیدن صدای سینکشدهی آل جالسون در خوانندهی جاز (آلن کراسلند، 1927) نبود که تماشاگران را از روبهرو شدن با پدیدهای جدید در صنعت سرگرمیساز سینما شگفتزده کرد. آنها قبلاً در میانبرنامههای سخنگوی کوتاه کمپانی «فرست نشنال» که بعدها به برادران وارنر تغییر نام داد آمادهی پذیرش دورهای جدید در سینما شده بودند و علاوه بر این صدای شفاف و رسای جالسون را در اجراهای برادوی شنیده و این لبخوانی آماتوری که هر تماشاگر ناآگاهی را متوجه حضور صفحهی مومی در کنار پرژکتور میکرد نمیتوانست بهتنهایی برای آنها راضیکننده یا لااقل شگفتیآفرین باشد. اما آنچه تماشاگران دورهی ناطق را واقعاً متوجه ورود به عصر سینمایی تازهای کرد صدای غرش مسلسلها، شکستن بطریها، فروریختن شیشهها، انفجارها، زوزهی اتومبیلها و صدای خشدار و زبان عامیانهی فیلمهای گنگستری بود. این فیلمها نشان دادند که صدادار شدن فیلمها نباید به محدود کردن حوادث و پویایی دوربین بینجامد. صدا نه فقط برای شنیدن دیالوگها و آوازها بلکه در کارکردی مهم تر، برای شنیدن صداهای زندگی روزمره و اعتلای رئالیسم استفاده شد. صدا میتوانست در عین حال منتقلکنندهی خشونتی باشد که تصویر به دلیل محدودیتهای سانسور از نمایش مستقیم آن محروم بود.
نکتههایی دربارهی اسکار، رکوردها و هجویهاش «تمشک زرین» حمیدرضا مدقق: … به فهرست این ایرانیان فعال در هالیوود میتوان نامهای دیگری نیز افزود؛ از جمله باب یاری یکی از تهیه کنندگان فیلم اسکاری تصادف، فرهاد صفینیا همکار مل گیبسن در نگارش فیلمنامه و تهیه فیلم آپوکالیپتو، مارشال (ماشا) منش بازیگر فیلم دروغهای حقیقی (جیمز کامرون، 1994)، اعظم علی بازیگر فیلم رولربال (2002) و خوانندهی فیلم 300 که به خاطر همکاریاش در همین فیلم از ایرانیان عذرخواهی کرد و همچنین ایرانیتبارهایی مانند کاترین بل بازیگر بروس توانا (2003) و مجموعهی تلویزیونی قانون و نظم (2006)، داستین الیس سازندهی انیمیشن بابک و دوستانش: نوروز اول (2005) و سیروس نورسته نویسنده و کارگردان برنامهی تلویزیونی روزی که به ریگان شلیک شد (2001) و نویسندهی فیلمنامهی مجموعهی تلویزیونی پرسروصدای مسیر 11/9 (2006)، بهار سومخ بازیگر فیلمهای تصادف، ماموریت: غیرممکن 3 و اره 3، آتوسا بهنگر بازیگر مجموعههای تلویزیونی رؤیای آمریکایی (2004) و دوشیزه استیونسن (2005)، مرجان نشاط بازیگر مجموعههای تلویزیونی نظم و قانون (2006) و شش درجه (2007)، شیرین نشاط که کارگردانی شناختهشده و معتبر است، شیوا باقری بازیگر فیلم ارتش تاریکی (1992)، رابعه غفاری کارگردان فیلم دستهی بازیگران (2004) و نیشابور (2007)، ژوبین مرتضوی تدوینگر سرشناس تلویزیونی و نامزد دریافت پنج جایزهی امی، بابک شکریان کارگردان فیلم آمریکای زیبا (2000) که دربارهی ایرانیان مهاجر است، بری نویدی تهیهکنندهی فیلم تاجر ونیزی (2004) و بسیاری نامهای دیگر که می تواند این فهرست را بسیار طولانی کند.
افغانستان، سینما و آزادی: پارادوکسهای دوران گذار نسیم نجفی: سینما در افغانستان تابو است. سالن سینما وجود دارد و فیلمهای هندی و گاهی آمریکایی (درجه پایین) اکران میشود، اما کسی به سینما نمیرود، و این ثمرهی خفقان چندسالهی طالبان است که چنین در رگ و خون افغانها ریشه کرده، چنان که میترسی برای ابد سینما را مرکز فساد بدانند بدون اینکه بدانند چرا. رفتن زن به سینما برابر با فحشا است، و به همین دلایل سینمای افغانستان مشکل عمدهی بازیگر و مخصوصاً بازیگر زن دارد. زنان معدودی بودهاند که برای بازیگری اقدام کردهاند و در زندگی شخصی برایشان مشکلات اساسی ایجاد شده. سطح تولید بسیار پایین است و فقط سینمای مستند به پشتیبانی انگیزههای فردی روند منطقیتری دارد. در نگاه اول و با لمس وضعیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی افغانستان از نزدیک، جستوجو برای یافتن کورسوهایی از هنر و سینماست که عجیب به نظر میرسد. آشکارترین دلیلش این است که افغانستان برق ندارد، کابل به عنوان پایتخت یک روز در میان برق دارد. تنها نهاد دولتی سینمایی (افغانفیلم) ساختمانی بزرگ است که اتاقهایش به دلیل محدودیت برق نیمه روشناند. در مجموع یک کامپیوتر برای تدوین دارد و کمی مواد آرشیوی از دوران کمونیستی افغانستان، و اتاقی با چند صندلی برای نمایش فیلم.
پشت دیوار رویا: گزارش چهلوهفتمین دورهی جشنوارهی تسالونیکی (یونان) مسعود مهرابی: جشنوارههای فیلم نوعی ضیافتاند. آنچه به این ضیافت شکوه و رونق میدهد، فیلمهایی است که چون غذاهای سالم و خوشطعم و مسرورکننده، مهمانان را به وجد آورد. فیلمهایی که دیدنشان، باعث شوروشوق و شعف در بیننده شود و حالش را خوب کند. آنقدر خوب که بارها آن را در ذهنش مرور کند و از کشف لحظههای سینمایی و هنرمندانهاش لذت ببرد. و اگر این بیننده، منتقد و سینمایینویس باشد، قلم بردارد و با علاقه و شیفتگی دربارهاش بنویسد تا دیگران را نیز در لذتش شریک و آنها را مشتاق دیدن آن فیلم کند. مسلماً غرضم فقط فیلمهای شوخوشنگ با داستانهای پررنگولعاب و شیرین و سرگرمکننده نیست. فیلمهایی با مضمونهای تلخ و سیاه و گزنده نیز اگر بیانی بدیع و هنرمندانه و ساختاری جذاب و قدرتمند داشته باشند، تأثیر شگرفی برجا خواهند گذاشت, که خود بهتر میدانید. هر روز با این امید به سینما میرفتم تا در میان آثار فیلمسازانی که اولین یا دومین فیلمشان را ساختهاند، به کشفی بزرگ دست پیدا کنم. فیلمی چنان خوب و احساس برانگیز ببینم که سرتاسر ساحل تسالونیکی را پیاده طی کنم و لذتم را مضاعف کنم با دیدن تصویر پرشکوه و جلال و جبروت آفتاب و ابرهای خیالانگیز بر آبهای دریای مدیترانه، اما دریغ, بین ما و رؤیا دیواری بود بلند.
چند خوشه برچیدم... و تمام: گزارش نهمین جشنوارهی فیلم مستند تسالونیکی پیروز کلانتری: قصد کرده بودم که چهار روز اقامتم در تسالونیکی یونان (سالونیکا) را نیمی به گشتوگذار بگذرانم و نیمی را فیلم ببینم. روز اول را به فیلم دیدن گذراندم و درگیر شدم. البته دوتا یکیدو ساعت هم شهرگردی کردم، یک بار تنها و یک بار با مهرداد اسکویی که با مستند آخرش روزهای بیتقویم در جشنواره حضور داشت. به هر حال در همین وقت کوتاه خوب فیلم دیدم؛ حدود بیست فیلم که همه بلند بودند. بیشترشان را در بازار جشنواره و با انتخاب دیدم. از دوسه نفر، بهخصوص محمد اطبایی، شنیده بودم که این جشنواره مدام جدیتر و مهمتر میشود و رودررو دیدم که چه جشنوارهی پروپیمان و مقتدری است. دلیل مهم این رشد و گسترش، حضور دیمیتری ایپیدس، پیر جشنوارههای سینمایی است که رییس جشنوارهی فیلمهای بلند داستانی تسالونیکی هم بوده و اغلب سالها در جشنوارهی فیلم فجر هم حاضر است و سینمای ایران را زیاد دوست میدارد. جشنوارهی فیلم مستند تسالونیکی غیررقابتی است که امکان میدهد بیدغدغهی گرفتوگیر مسابقه و جایزه، در بخشهای متنوعتر و مفصلتر، فضاهای متفاوت و جذابی از سینمای مستند برای مخاطبان خود فراهم کند و شمایی از گستردگی دنیای این سینما پیش روی ما بگذارد.
من ملازم منتقد غرغروی دومینیکنی بودم: گزارش پنجاهوهفتمین جشنوارهی فیلم برلین امیر پوریا: وزارت امور خارجهی آلمان در کنار اغلب دعوتهای مشابهی که از اهل فرهنگ و هنر سراسر دنیا برای رخدادهای فرهنگی مختلف داخل کشورش دارد، از چند ماه پیش برنامهای را تنظیم کرد که در طول برگزاری جشنوارهی برلین، 25 سینماشناس را از 25 کشور دعوت و به میزبانی مؤسسه فرهنگی گوته که زیر نظر همین وزارتخانه است، شرایط حضور و فیلم دیدن و ملاقاتهای فرهنگی با بخشهای مختلف جشنواره را برای آنها فراهم کند. اولش که از بخش فرهنگی سفارت با من تماس گرفتند، مثل همیشه، علت انتخاب شدنم را پرسیدم و پاسخ شان این بود که علاوه بر ارتباط بهروز با سینمای دنیا و توان مکالمه به زبان انگلیسی(یا آلمانی؛ که این یکی را حتی به اندازهی یک صدم شخصیت محمدعلی کشاورز در فیلم مادر مرحوم علی حاتمیهم بلد نیستم)، تأکید بر این است که دعوت شدگان «جوان» باشند! از اینکه در این سن و سال هم مرا جوان به حساب میآورند، طبعاً کلی کیف کردم و بعد که پا به برلین گذاشتم و کمکم جمع 25 نفرهی مهمانان دیگر را دیدم، متوجه شدم که به احتمال قریب به یقین، آن تأکید بر لزوم جوان بودن مدعوین، نوعی لطف و تعارف بوده تا من دعوت شدنم را چندان هم تصادفی تصور نکنم؛ وگر نه، در میان این جمع 25 نفره، جز دو نفر، همه از من نه تنها بزرگ تر بودند، بلکه در مجموع میانگین سنیشان با این اتوبوسهای جهانگردی که گهگاه جلوی یک هتل یا رستوران مرغوب تهران توقف میکند و چشممان به جمال توریستهای بالای شصت سال روشن میشود، تفاوت محسوسی نداشت!
درک جهان از طریق فیلم: گزارش ششمین جشنوارهی فیلم تیبرون (کالیفرنیای آمریکا) پرویز شفا: در جشنوارهی امسال شش فیلم از ایران حضور داشت که با استقبال مردم روبهرو شد. به دلیل تنش موجود در روابط ایران و آمریکا، این روزها توجه مردم به مسایل مربوط به ایران معطوف شده است. از آنجا که مردم شاهد بودهاند که چهگونه دولت آمریکا به دروغ و با ارائهی مدارک جعلی جهانیان را فریب داد و با همدستی کوفی عنان، دبیر کل وقت سازمان ملل، به عراق حمله کرد و اکنون هم پی بهانه برای جنگ با ایران میگردد، مردم علاقه و توجه بیشتری از خود نشان میدهند تا به مسایل ایران و فرهنگ آن بپردازند و فیلمها این فرصت و امکان را فراهم میآورند. گل یا پوچ (ابوالفضل جلیلی) در منطقهی حاشیهی دریای عمان در بلوچستان با بازیگران محلی و غیرحرفهای ساخته شده. نوید رییسی، شخصیت اصلی فیلم، جوان ایدهآلیستی است که به آموزگاری عشق میورزد و همچنین به دختری به نام ماهرخ که ممکن است با او در واقعیت ملاقات کرده باشد یا احتمالاً در رؤیا. روایت فیلم، تکاپوی این جوان را در رسیدن به این رؤیاها و امیال خود و مرارتهایی که در پیش دارد میپردازد. فیلم با لحنی طنزآمیز، بهسادگی این جوان را در مقابله با بوروکراسی اداری مطرح میکند.
لحاف چهلتکه: تحفهای از کشکول یک محقق فریدون جیرانی: فیلم دیکتاتور بزرگ ساختهی چارلی چاپلین برای اولین بار در ایران با عنوان دیکتاتور در فروردین 1338 به نمایش درآمد. این فیلم را اخوانها صاحبان سینما مولنروژ وارد کردند و در استودیوی دوبله خودشان (استودیو مولنروژ) دوبله کردند و به عنوان سومین برنامهی نوروزی سال 38 از صبح دوشنبه 23 فروردین در سینماهای مولنروژ و برلیان به نمایش عمومی درآوردند. آگهی روزنامههای «کیهان» و «اطلاعات» یکشنبه 23 فروردین دربارهی نمایش فیلم خواندنی است: چارلی چاپلین دوبلهی فیلمهای خود را به زبانهای مختلف دنیا بهشدت کنترل میکند و بهآسانی اجازهی دوبله نمیدهد و به همین علت تاکنون هیچ فیلمی از او به فارسی دوبله نشده است. مولنروژ نهایت افتخار را دارد که برای اولین بارموفق شده است تا اجازهی دوبلهی فیلم دیکتاتور را از چارلی چاپلین بگیرد و البته قبلاً نمونهی صدای مجید محسنی که به جای چارلی چاپلین در این فیلم صحبت کرد برای چاپلین ارسال شده و پس از تصویب اقدام به صدابرداری و دوبله به فارسی دیکتاتور گردیده است.
برای اشکهای پاکش: یادهایی از رسول ملاقلیپور ناصر چشمآذر: به رسم یادگار و از سر ارادتم به رسول دوستداشتنی، نت تمهای موسیقی قارچ سمی را (که سیمرغ بلورین بهترین موسیقی همان دورهی جشنواره را گرفت) تقدیم به تمام عزیزان و یاران بازمانده از آن زندهیاد میکنم. شاید این نشانهی کوچک، بخشی از تداوم یادوارههایی باشد که برای این فیلمساز عاشق جسور و صادق و صبور برگزار میشود. شاید ترنمی باشد برای صداقت اشکهای پاکش. روح بزرگ او همیشه با ما و سینمای ایران خواهد ماند.